بخش دوم/ برش‌هایی از کتاب «یک تیر و چهارده نشان»؛

توسل به شهید و حاجتی که چند دقیقه بعد اجابت شد

غذای بچه‌های خط را گرفتیم که به آن‌ها برسانیم. پس از اتمام غذا‌ها با گلوله یک تک تیرانداز تکفیری با حالت سجده به زمین افتاد. زمانی‌که او را از زمین بلند کردم، چند مرتبه دستش را به طرف جلو با حالت ادب بالا آورد. مطمئن شدم همان یک تیر و چهارده نشان شده است.
کد خبر: ۳۲۵۰۰۰
تاریخ انتشار: ۰۸ دی ۱۳۹۷ - ۱۳:۱۱ - 29December 2018

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: ۲۸ شهریورماه ۶۲ در اصفهان کودکی متولد شد که بعد‌ها همکارانش او را «مشکل‌گشا» نامیدند؛ اما در بدو تولد پدر نام پسر خود را «ابوالفضل» نهاد تا اسمی را انتخاب کرده باشد که کمتر شنیده و مظلوم واقع شده است.

سال ۹۱ صحبت از جبهه مقاومت شد. ابوالفضل با بی‌تابی می‌گفت، «من احساس وظیفه می‌کنم و باید اکنون به سوریه بروم، آدم نمی‌تواند قبول کند، زنده باشد و شیعه و حرم حضرت زینب (س) مورد تعرض، توهین و بی‌حرمتی قرار گیرد؟!» با شرح تخصص‌ها و پیگیری‌های مستمرش مردادماه ۱۳۹۲ اعزام شد. پس از ۳۵ روز بازگشت؛ اما دیگر ابوالفضل سابق نبود. مرتبه دوم پاییز ۱۳۹۲ اعزام شد و در بیست و سومین روز از آذر ماه ۱۳۹۲ به آرزوی خود رسید. از ابوالفضل یک فرزند پسر به نام «محمدمهدی» به یادگار مانده است. پیکر مطهر این شهید مدافع حرم در گلستان شهدای اصفهان آرام گرفته است.

در ادامه بخش دوم خاطراتی از کتاب «یک تیر و ۱۴ نشان» مجموعه خاطرات و زندگی نامه شهید مدافع حرم «ابوالفضل شیروانیان» را می‌خوانید.

توسل به شهید و حاجتی که چند دقیقه بعد اجابت شد/ معنای حقیقی یک تیر و چهارده نشان

نشانه شهادت

زود جوش می‌آورد. آن صبری که بقیه داشتند او نداشت. همیشه هم می‌گفت، «شهدا نشانه دارند که من ندارم. پس شهید نمی‌شوم!»

دو ماه پیش از شهادتش به طور غیر منتظره‌ای صبور شده بود، آن‌قدر که من سر به سر او می‌گذاشتم تا فریادش را بشنوم، اما هیچ فریادی نمی‌زد. دلم می‌خواست فریاد بزند تا آن نشانه‌ای که می‌گفت را هنوز هم نداشته باشد. به پدرش هم گفتم، «اگر اجازه بدهید ابوالفضل به سوریه برود، شهید می‌شود.»

حاج آقا گفت، «به دلت بد راه نده، او رفقای خود را دیده که شهید می‌شوند، عرفانی شده است. بعدا خوب می‌شود.»

مرتبه آخر به مادرش هم گفتم، او هم قبول داشت. به ابوالفضل گفت، «چگونه این‌قدر صبور شده‌ای؟ چرا به مهدی چیزی نمی‌گویی؟»

ابوالفضل گفت، «بگذار بچه خوشحال باشد و این روز‌های آخر از پدرش خاطره بدی در ذهن نداشته باشد.»

راوی: همسر شهید

توسل به شهید و حاجتی که چند دقیقه بعد اجابت شد/ معنای حقیقی یک تیر و چهارده نشان

مدافعان حرم

رفتیم هیئت فدائیان حسین (ع). وقتی وارد شدیم بچه‌ها که می‌دانستند ایشان از مدافعان حرم است شروع کردند از حضرت زینب گفتند و از توفیقی که مدافعان حرم دارند و ...

سوار موتور شدیم و او شروع کرد به حرف زدن. یک لحظه احساس کردم دارد باران می‌آید. قطره‌های آب می‌پاشید روی صورتم. وقتی پیاده شدیم از چشم‌های قرمزش فهمیدم باران نمی‌آمده، اشک‌های او بود که توی آن سرما برمی‌گشت روی صورت من.
گفت، «مرتبه قبل که به سوریه رفتم، به سخن شهید زاداکبر پی بردم. وی می‌گفت: کسی که این‌جا شهید بشود یک تیر و ۱۴ نشان است. آن‌جا آن‌قدر وضعیت وخیم است که اگر ۱۴ معصوم و غیرت‌الله، مدافع حرم عمه جانشان زینب (س) نبودند، تکفیری‌ها حرم حضرت زینب (س) را با خاک یکسان می‌کردند. دفاع از حرم یک امر الهی است.»

گفتم، «چه دستاوردی برای ما دارد؟»

گفت، «کسی که آن‌جا شهید بشود، چهارده معصوم به استقبال وی می‌آیند. اگر شما راضی نباشی من شهید نمی‌شوم، اما اگر تو راضی بشوی، من لایق شهادت می‌شوم و قول می‌دهم نام شما را نیز نزد چهارده معصوم بیاورم.»

راوی: همسر شهید

توسل به شهید و حاجتی که چند دقیقه بعد اجابت شد/ معنای حقیقی یک تیر و چهارده نشان

یک تیر و چهارده نشان

غذای بچه‌های خط را گرفتیم که به آن‌ها برسانیم. تأکید داشت غذای بچه‌ها را خیلی سریع ببریم که گرسنه هستند.

گفتم، «خوبه غذا را بدهیم به فرد دیگری تا ببرد.»

گفت، «نه، خودمان غذای بچه‌ها را می‌بریم.» سپس خاطره‌ای از یک شهید گفت که در زمان جنگ هنگام بردن غذای نیرو‌ها به شهادت رسیده است.

غذا را رساندیم و جلوتر رفتیم. همان‌جا بود که با گلوله یک تک تیرانداز تکفیری با حالت سجده به زمین افتاد. زمانی‌که او را از زمین بلند کردم، چند مرتبه دستش را به طرف جلو با حالت ادب بالا آورد. مطمئن شدم همان یک تیر و چهارده نشان شده است.

راوی: همرزم شهید

توسل به شهید و حاجتی که چند دقیقه بعد اجابت شد/ معنای حقیقی یک تیر و چهارده نشان

بدون درد

هنوز دوست‌هایش نیامده بودند تا نحوه شهادت ابوالفضل را بگویند. نمی‌دانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است. یک شب خوابش را دیدم. گفتم، «ابوالفضل چرا دیر کردی؟»

گفت، «کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب می‌دادم.»

گفتم، «از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد داشتی؟»

گفت، «راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت، بایست. ایستادم.»

پرسیدم، «چرا ایستادی؟»

گفت، «در غربت یک آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم. گفت، پس بنشین. گفتم، سرم سنگین است. گفت، ابوالفضل سرت را روی پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم. بلند شدم. دیدم در یک باغ بزرگ پر از میوه ایستادیم. به من گفت، آقا ابوالفضل چند تا از این میوه‌ها بخوری سر دردت خوب می‌شود. منم تعدادی میوه خوردم. بعد هم رفتیم و تمام.»

راوی: همسر شهید

توسل به شهید و حاجتی که چند دقیقه بعد اجابت شد/ معنای حقیقی یک تیر و چهارده نشان

هدیه با واسطه

از بس گریه کرده بودم چشمم نور نداشت. رفتم رو به روی عکسش نشستم و گفتم، «ابوالفضل، دیدی آن‌قدر قلم قرآنی برای من نگرفتی تا شهید شدی. اگر قلم قرآنی داشتم قرآن می‌خواندم، تا هم من آرام شوم، هم ثواب آن را به تو هدیه کنم.»

ده دقیقه نشده بود که حاج آقا تماس گرفت و گفت، «آقای معدنی از طرف سپاه دارند می‌آیند دیدار.»

هنگام ورود بسته‌ای را گرفتند سمت من و گفتند، «ببخشید اظلاع نداده آمدیم. قرار بود هفته دیگر مزاحم بشویم، اما یک ربع پیش تماس گرفتند که تا این‌جا آمدید منزل شهید شیروانیان هم بروید.»

داخل بسته یک کیف قرآن و قلم آن بود.

راوی: همسر شهید

بخش دوم آماده انتشار/////* بخش اول کد 324455 آماده انتشار ////////توسل به شهید و حاجتی که چند دقیقه بعد اجابت شد/ معنای حقیقی یک تیر و چهارده نشان

نگاه شهدا

بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشین‌ها. همان‌طور که پیاده می‌آمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست.» حاج آقا گفت: «خانم چه می‌گویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.» همان‌طور که سه تایی می‌خندیدیم، یک ماشین که داشت می‌رفت برای تعویض خادم‌ها نگه داشت جلوی پای‌مان. پرسید: «علقمی؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه می‌کردیم.

حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ما‌ها دقت نمی‌کنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم.»

راوی: پدر شهید

انتهای پیام/ ۷۱۱

نظر شما
پربیننده ها