به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، صادق مهماندوست از آزادگان هشت سال دفاع مقدس، متولد سال 1344 و بازنشسته آموزش و پرورش است که سال 61 در عملیات خیبر و در دومین اعزام خود به جبهه های جنگ به اسارت دشمن درآمد. در ادامه بخشی از خاطرات وی از روزهای اسارت را می خوانیم.
تشکیل نهضت سوادآموزی در اسارت
از اقدامات ارزشمند بچه ها در اسارت می توان به تشکیل کلاس های نهضت سوادآموزی اشاره کرد که در محیط محدود اسارت و علیرغم کمبود شدید امکانات آموزشی از قبیل قلم، خودکار، دفتر و کاغذ، بچه ها با حداقل امکانات به بیسوادان در آسایشگاه ها آموزش می دادند.
بودند اسیرانی که بخاطر نبود امکانات در زمان رژیم پهلوی و نظام ستمشاهی، از نعمت سواد محروم مانده بودند ولی از فرصت اسارت و حداقل امکانات (که خاطرات خاص خود را دارد)، استفاده کرده و ضمن یادگیری سواد و دستور زبان فارسی و قرآن، به فراگیری زبان انگلیسی، عربی و حتی دیگر زبان های خارجی مثل آلمانی و فرانسه هم می پرداختند.
جالب تر این که تعداد زیادی از این عزیزان، پس از یادگیری سواد، خود کلاس های آموزشی به دیگر اسرا را راه اندازی می کردند تا نهضت سواد آموزی را به معنای واقعی کلمه در اسارت پیاده کرده باشند.
مصاحبه رادیو بغداد
اولین شبی که در بغداد ما را به بخش اطلاعات امنیت ارتش بعث برده بودند گزارشگران رادیو بغداد با مترجم فارسی وارد محل نگهداری اسرا شدند و از ما خواستند که طی مصاحبه رادیویی، ضمن معرفی خود، از بسیجیان و مردم ایران بخواهیم بخاطر قدرت ارتش عراق! به جنگ نیایند و از ادامه جنگ، خودداری کرده و خواستار پایان جنگ و برقراری صلح با عراق شوند!
البته بچه ها هم با زیرکی، از موقعیت به وجود آمده نهایت استفاده را بردند و ضمن معرفی خود و اطلاع وضعیت خود به خانواده هایشان و خبر از سلامتی و گرفتار آمدن به چنگال مزدوران بعثی، اعلام کردند که جنگ چیز خوبی نیست و بچه ها و جوانان باید به مدارس رفته و آنجا را فعال نگهدارند و در بین مصاحبه، نام مدارسی خاص را نیز بیان می کردند.
اما عراقی های بیچاره و از همه جا بی خبر نمی دانستند که منظور بچه ها از مدارس و مراکزی که نام برده بودند اماکنی بود که در زمان جنگ در شهرهای مختلف محل اعزام نیرو به جبهه و مراکز حضور بسیجیان بود و در واقع پیام اصلی آن مصاحبه ها این بود که با اعزام نیرو برای دفاع از کشور نگذارید حضور در جبهه های جنگ کمرنگ شود.
رژه پاسداران درحیاط اردوگاه
عراقی ها با شکنجه کردن اسرا آنها را به زور وادار می کردند تا به پاسدار بودن اقرار کنند و پس از اینکه به اشکال مختلف در بازجویی ها و با شکنجه های سخت پاسدار شناسی یا به واقع پاسدارسازی کردند تصمیم گرفتند که آنها را در یک آسایشگاه جمع کنند چرا که به زعم خود پاسداران روحیه مقاومت در برابر بعثی ها را در بسیجیان تقویت می کردند.
در یکی از روزها، برادری را که اتفاقا از فرماندهان عملیاتی سپاه مشهد بود به نام «حاج حسین» احضار کرده و به او تعدادی اسم داده و گفتند که فردا صبح، کل پاسدارانی را که اسم های آن ها را به وی داده جمع کرده و با خود به آسایشگاه شش بیاورد.
فردا صبح در صحنه ای جالب و البته تلخ از جهت لو رفتن تعدادی از پاسداران، حاج حسین به همراه افرادی که اسامی آنها توسط عراقی ها بعنوان پاسدار معرفی شده بودند محوطه میدان وسط اردوگاه را به طرف آسایشگاه شماره شش با رژه طی کردند تا در اردوگاه محصور شده عراقی ها، آنان در حصار بیشتری قرار بگیرند و جالب اینکه آنان نیز با این رژه رفتن خود به گونه ای مانور دادند که عملا بعثی ها را به تمسخر گرفتند.
این صحنه، برای خیلی ها به یاد ماندنی و خاطره انگیز شد، زیرا تداعی کننده روز پاسدار بود که برادران سپاهی در ایران رژه می رفتند.
انتهای پیام/ 141