به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سنندج، کردستان سرزمین دیرپای مرزداران غیوری است که در گستره جغرافیای ایران اسلامی به قدمت همه تاریخ، مردان و زنان آن در دفاع از تمامیت ارضی آن، از خود پایداری و پایمردی نشان دادهاند و همیشه در مقابل بدخواهان به مقابله پرداخته و پوزههای اجنبیها و بیگانهپرستان را بر خاک مالیدهاند.
حوادث پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کردستان و تحریک و تجهیز گروهکهای ضدمردمی توسط بیگانگان، موجب ایجاد جبهه مستحکمی متشکل از مردم مسلمان کردستان شد که در کمال گمنامی و بدون هیچ توقعی، در مقابل دشمنان انقلاب و کشور ایستادند و از خلق حماسههای ماندنی در دفاع از کیان ایران اسلامی ادای تکلیف کردند و با ایثار، گذشت و فداکاری خود، بر آن خط بطلان کشیدند.
«فراست رضایی» مادر ۸۵ ساله کردستانی است که فرزندش را تقدیم انقلاب کرده است، «احمد مرادی» تنها ۱۷ سال از عمرش گذشته بود که به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شوق شنیدن زندگی و خاطرات شهید در وجودم زبانه میکشد و قدمهایم به سوی خانه شهید به حرکت در میآید. کوچه پس کوچههای شهر را پشت سر میگذارم و به خانه بیآلایش مادر شهید میرسم. در میزنم و به آرامی وارد حیاط میشوم و صدا میزنم: «حاجیه خاتون... حاجیه خاتون!» پیرزن تا صدایم را میشنود به گرمی من را به خانهاش میخواند.
همهجا با لبخند زیبایش، نقشی بر دل میزد. هر جای این سرزمین خونرنگ از خاکهای تفتیده جنوب تا کوههای سر به فلک کشیده غرب، هنوز که هنوز است داغدار نگاه متبسم اوست که در هر تبسم و لبخندش میتوانی خوبیش را بدون استاد و معلم بیاموزی.
وقتی به عضویت بسیج درآمد ۱۵ سال سن بیشتر نداشت
از «حاجیه خاتون» خواستم تا از سن و سال، جبهه رفتن و شهادت «احمد» بگویید که در همین راستا گفت: پدر، عمو و برادر «احمد» در سپاه فعالیت میکردند و عشق به امام خمینی (ره) و بسیج، در ذهن و دلش همواره متبلور بود و زمانی که ۱۵ سال سن بیشتر نداشت به عضویت بسیج درآمد و همواره عشق به اسلام را در خدمت و فعالیت در سپاه میدانست.
وی افزود: بعد از چهار سال خدمت، گفت که ضدانقلاب به شهر آمده است و ما نباید بنشینم و تا زمانی که روح در بدنم باشد میجنگم.
مادر شهید مرادی بیان داشت: «احمد» در «دیواندره» فرمانده بود و سپس به «کرجو» آمد، مرخصی گرفت که به خانه سر بزند، اما ضدانقلاب وی را در کمین مین قرار داد و ماشینش منفجر شد و به شهادت رسید.
من برای اسلام و دین میجنگم تا انقلاب همیشه پا برجا باشد
نگاهم را رها کردم روی چهره پیرزن. از پشت صورت فرسوده وی میتوانی سالها رنج و محنت را بخوانی. سالها سختی و سوختن. سوختنی که پاداشش بیگمان بهشت است.
لحظهای اشک، مجال سخن گفتن را از وی میگیرد، اما باز شروع میکند و در بیان خاطرات پسرش «احمد» میگوید: برای دوریش بسیار گریه میکردم و همواره به او میگفتم که «برادر، برادرزاده و چندین نفر از اعضای خانوادهام شهید شدهاند و دیگر نمیتوانم دوری تو را تحمل کنم»، اما وی گونهام را بوس میکرد و میگفت: «مادر عزیزم! من برای اسلام و دین میجنگم تا انقلاب همیشه پا برجا باشد».
اجازه ندادند که به ناموس مردم تجاوز شود
حاجیه خاتون اشکهایش را با گوشه لباس کُردیش پاک کرد و به قاب عکس فرزند شهیدش چشم دوخت و گفت: رفتارش با مردم روستا خیلی خوب بود و همیشه سعی میکرد به همه کمک کند.
وی به خاطرهای از دوارن جنگ در کردستان اشاره کرد و گفت: خانه ما در محلهی «حاجیآباد» شهر سنندج بود و دشمنان محله ما را محاصره کرده بودند و همسرم که چندین نفر دیگر به جنگ با آنها رفتند، در همین راستا برادرم و دوستانش به همراه چند نفر دیگر از سنندجیها به شهادت رسیدند و چندین نفر نیز به اسارت گرفته شدند، اما اجازه ندادند که به ناموس مردم تجاوز شود.
وقتی حاجیه خاتون گفت «با اینکه ۱۲ فرزند دیگر دارم، اما هیچگاه یاد و خاطره فرزند شهیدم را نمیتوانم از یاد ببرم» نتوانستم طاقت بیاورم. دستان زبرش را در دستان خود گرفتم و بوسیدم. لحظهای زبری دستانش دستم را آزار داد. خجالت میکشی و با خود میگویی اگر اینها خود را لایق بهشت نمیدانند پس ما چه کنیم؟
برای ما برادرم زنده است
دمی بعد «سیران مرادی» خواهر شهید از راه رسید و رشته سخن را به دست گرفت و گفت: برای ما برادرم زنده است و هیچوقت احساس نمیکنیم که وی را از دست دادهایم؛ بلکه تازه میفهمیم چیزی بزرگتر از یک برادر به دست آوردهایم. «احمد» از نظر من فرشتهای بود که من و خانوادهام لیاقت داشتیم که چند سال از عمرمان را در کنارش سپری کنیم. او تا وقتی که زنده بود، خود تمام احکام دینی را تماماً به جای میآورد.
وی افزود: به راستی که بهشتی بودن لیاقت میخواهد. لیاقتی بس بزرگ که همهکس سزاوار آن نیستند. تازه فهمیدهام که شهید «احمد مرادی» دلی پررحم داشته است و همین دل رحمیاش باعث شد که در دل همه جا باز کند.
دیگر دلم نیامد که بیش از این دل خاتون را برنجانم. پس آخرین سوال را از وی پرسدیم که «به نظر شما چطور میتوانیم راه شهدا را ادامه دهیم؟»
حاجیه خاتون به دخترش گفت که عکس قدیمی خود و پسرش را برایش بیاورد و گفت: شهادت لیاقت میخواهد فرزندم همیشه مهر و محبت به والدینش را در اولویت همه کارهایش قرار میداد و در وصیتنامهاش هم این چنین نوشته بود که شما را به صبر و استقامت در راه خدا دعوت میکنم و از شما میخواهم که بعد از شهادت من گریه نکنید.
احساس سنگینی کردم، سنگینی از گناهان، «حاجیه خاتون» هنوز در مقابل من نشسته است و از اینکه چقدر در مقابل فرزند شهیدش حقیر و کوچک است میگوید و من میاندیشم که این زن چه دل شیری دارد که شایستگی مقام «مادر شهید» را پیدا کرده است.
انتهای پیام/