مادر شهید «روزبهانی» در گفت‌وگو با دفاع پرس:

جعفر با شهادتش پاداش کارهایش را گرفت/ خوشحالی زایدالوصف برای رفتن به جبهه

مادر شهید روزبهانی گفت: همسرم همیشه می‌گفت که نباید برای شهادت جعفر گریه کنیم. هر بار که خودش هم دلتنگ می‌شد و گریه‌اش می‌گرفت، سرش را بالا می‌گرفت تا اشک در چشمانش خشک شود.
کد خبر: ۳۲۶۵۳۶
تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۳۹۷ - ۱۳:۴۲ - 06January 2019

گروه حماسه و جهاد دفاع پرسهویزه نامی آشناست. جمعی از بسیجیان به فرماندهی علم الهدی سه ماه و نیم بعد از هجوم ارتش بعث در هویزه به خاک و خون کشیده شدند. وقتی این نام به میان می‌آید، به یاد دانشجویان خط امام، خیانت بنی‌صدر و شهادت مظلومانه بسیجیان می‌افتیم. ۱۶ دی یادآور مظلومیت رزمندگان در هویزه است. به این مناسبت به دیدار خانم منیر یوسفی مادر شهید «جعفر روزبهانی» رفتیم که در ادامه ماحصل این دیدار را می‌خوانید:

جعفر پاداش کارهایش را گرفت و شهید شد

مادر شهید نفس نفس زنان صحبت می‌کند و می‌گوید: «داغ فوت همسر و دخترم به مراتب سخت‌تر از جعفر بود. جعفر پاداش کارهایش را گرفت و شهید شد. به قول همسر خدابیامرزم جای نگرانی برای جعفر نیست. همسرم اردیبهشت سالجاری به دختر و پسرمان محلق شد و من را تنها گذاشت. دخترم هم جوان بود و نامزد داشت. اتصالی برق سماور باعث شد که او در اوج جوانی بمیرد. همسرم همیشه می‌گفت: نباید برای شهادت جعفر گریه کنیم. هر بار که خودش هم دلتنگ می‌شد و گریه‌اش می‌گرفت، سرش را بالا می‌گرفت تا اشک در چشمانش خشک شود.»

سال‌هاست که منتظر دیدار با رهبر هستم/ همسرم اشک را در چشمانش خشک می‌کرد تا برای فراق گریه نکند/ نام جعفر در لیست ساواک بود/ مبارز علیه رژیم را همسرم به فرزندانمان آموخت/ جعفر برای اعزام شیرینی پخش کرد/ اجازه ندادیم پسرمان سرباز شاه شود

همسرم از مبارزان انقلابی بود/ بودن نام جعفر درلیست ساواک

نگاه مادر به تصویر جعفر گره می‌خورد. با دستمال اشک‌هایش را پاک می‌کند و می‌گوید: «هر آنچه جعفر و دیگر فرزندانم نصیبشان شد، اول به لطف خدا و سپس پدرشان بود. همسرم از مبارزان انقلابی بود. او اعلامیه‌های امام راحل را به خانه می‌آورد. محمدرضا، جعفر و یکی از دوستانشان در زیر زمین خانه با قلم، اعلامیه‌های امام را می‌نوشتند و نیمه‌های شب در منطقه پخش می‌کردند. محمدرضا و جعفر در تظاهرات شرکت می‌کردند و بار‌ها مجروح شدند. من و همسرم پشت در خانه می‌ایستادیم تا جعفر و محمدرضا را در خانه پناه دهیم. یک بار در تظاهرات دستگیر شدند. ساواک لاستیک داغ را بر تن محمدرضا گذاشته بودند. جعفر هم خیلی کتک خورده بود. بچه‌ها شب‌ها به پشت بام می‌رفتند و الله اکبر می‌گفتند. حکومت نظامی بود و ماموران متوجه آن‌ها شدند. محمدرضا و جعفر از پشت بام همسایه‌ها فرار کردند. همسرم یک دوستی داشت که نظامی بود. یک روز به درب خانه ما آمد و گفت که نام ۲ فرزند شما در لیست ساواک است. آن‌ها را فراری بدهید. ۲ پسر و دخترمان را به شهرستان فرستادیم. تمام اعلامیه‌ها و رساله امام (ره) را جمع کردیم. آن شب از ساواک به خانه ما ریختند. تمام خانه را گشتند، اما هیچ مدرکی پیدا نکردند.»

سال‌هاست که منتظر دیدار با رهبر هستم/ همسرم اشک را در چشمانش خشک می‌کرد تا برای فراق گریه نکند/ نام جعفر در لیست ساواک بود/ مبارز علیه رژیم را همسرم به فرزندانمان آموخت/ جعفر برای اعزام شیرینی پخش کرد/ اجازه ندادیم پسرمان سرباز شاه شود

خوشحالی رفتن به جبهه باعث شد پسرم از مسجد تا خانه شیرینی بدهد

این مادر شهید با بغض ادامه می‌دهد: «جعفر فرزند سوم خانواده بود. سن و سال کمی داشت و می‌خواست که وارد سپاه شود، اما قبولش نمی‌کردند. جنگ که شروع شد، با دست بردن در شناسنامه، برای اعزام به جبهه ثبت نام کرد. به قدری از این موضوع خوشحال بود که از مسجد تا خانه شیرینی پخش کرد. پیش از اعزام روبروی پدرش نشست و در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت: «من عازم جنگ هستم.» همسرم در دوران رژیم پهلوی اجازه نداد پسر بزرگمان به سربازی برود. سرانجام محمدرضا در روز‌های نخست جنگ برای خدمت به سربازی ثبت نام کرد. همسرم به جعفر گفت: «صبر کن که برادرت از سربازی برگردد بعد تو برو.» جعفر پاسخ داد: «اگر شخصی وارد خانه‌ات شود و به ناموست دست درازی کرد، دفاع نمی‌کنی؟» همسرم وقتی این حرف‌ها را شنید، گفت: «هر دوی شما را به خدا می‌سپارم». جعفر خوشحال بلند شد و وسایلش را جمع کرد. روز بعد هر ۲ پسرمان از خانه برای دفاع از کشور خارج شدند. پسر بزرگم برای گذراندن دوران آموزشی به مشهد و جعفر به جنوب کشور رفت.»

یک نفر خبر داد که صدای جعفر را از رادیو عراق شنیده است

منیر خانم زیر لب زمزمه می‌کرد «امیدوارم خداوند هیچ مادر و پدری را با فرزند امتحان نکند. دعا می‌کنم که هیچ خانواده‌ای چشم انتظار بازگشت فرزندش نباشد.» گرد پیری به خوبی در چهره مادر شهید نمایان بود. او هر روزش را با مرور خاطراتش می‌گذراند. او ادامه می‌دهد: «دو برادر دوقلو به نام‌های باروت کوبی در نزدیکی خانه ما زندگی می‌کردند. آن ۲ هم با جعفر در عملیات هویزه حضور داشتند. ۲۰ روز بعد از آغاز عملیات، یکی از آن‌ها برگشت و خبر داد که شهادت برادرش کمال و جعفر را دیده است. ما برایش مراسم ختمی گرفتیم. بعد از مدتی یک نفر خبر داد که صدای جعفر را از رادیو عراق شنیده است. پیگیری کردیم، اما تشابه اسمی بود. آقای باروت‌کوبی به ما گفت که من علامت گذاری کردم. هویزه آزاد شود می‌توانیم پیکر شهدا را پیدا کنیم، اما این اتفاق نیفتاد. هیچ خبری از پیکر جعفر نشد. از هر رزمنده در هویزه یک وسیله‌ای پیدا شد. در حال حاضر آن مکان قبور شهدا قرار دارد.»

سال‌هاست که منتظر دیدار با رهبر هستم/ همسرم اشک را در چشمانش خشک می‌کرد تا برای فراق گریه نکند/ نام جعفر در لیست ساواک بود/ مبارز علیه رژیم را همسرم به فرزندانمان آموخت/ جعفر برای اعزام شیرینی پخش کرد/ اجازه ندادیم پسرمان سرباز شاه شود

 جعفر جای دوستش به عملیات می رود

مادر شهید در میان صحبت‌هایش به خود نهیب می‌زند و سخنان همسرش را مرور می‌کند تا آرام شود. او می‌گوید: «جعفر از بچگی دوست داشت به دیگران کمک کند. اگر در خیابان پیرزن و پیرمردی را می‌دید که به کمک نیاز دارند، کمک‌شان می‌کرد. در اواخر دهه ۵۰، مردم منطقه ما (شهرری) وضعیت اقتصادی خوبی نداشتند. یک بار خیری کمک‌های مردمی را در میان دانش آموزان پخش کرد. جعفر آن هدایا را پس داد و گفت: ما وضعیت خوبی داریم و نیاز نداریم. یک بار هم همسرم یک کاپشن برای او خرید. جعفر ناراحت بود که چرا پول این کاپشن را پدرش به او نداده است. به خواهرش گفته بود: «اگر پدر پول به من داده بود. یک کاپشن دست دوم می‌خریدم و باقی آن پول را به حساب دولت می‌ریختم.» همسرم بعد از شهادت جعفر این حرف را شنید. به همین خاطر ۱۵ سال از بنیاد شهید حقوق نگرفت، اما در مرحله‌ای نیاز مالی داشتیم. همسرم باز هم راضی نشد، اما با اصرار، من پیگیر حقوق جعفر شدم. جعفر پیش از عملیات از دوستش که فرزند داشت می‌خواهد برگردد و خودش به جای او به عملیات می‌رود. دوستش به ما گفت که من لباسم را به جعفر داده‌ام. اگر پیکر جعفر برگردد با آن لباس او را شناسایی می‌کنیم، اما پیکری پیدا نشد.»

به پسرم می گویند به ملاقات پدر بیمارت برو!

منیر خانم با آب خوردن سعی می‌کند خودش را آرام کند. دقایقی نفس تازه می‌کند و ادامه می‌دهد: «همسرم بعد از شهادت جعفر، خودش هم به جبهه رفت. چند ماهی در آنجا بود سپس برگشت. جعفر به خواب‌های ما می‌آید و در مورد مسائل روزمره با ما صحبت می‌کند. دو سال پیش ما به هویزه رفته بودیم. همسرم بیمار بود و در خانه ماند. بعد از بازگشت ما تعریف کرد که در خواب جعفر به خانه آمده است و به پدرش گفته که به من گفته‌اند برو و به پدرت سر بزن. در ماه‌های محرم دسته‌های سینه زنی به خانه ما می‌آیند. جعفر به خواب خواهرش آمده بود و گفته بود که چرا پدر و مادرم در مراسم سینه زنی ناراحت بودند. من در میان عزاداران حضور داشتم. من اعتقاد دارم که شهدا زنده‌اند. پسر بزرگم محمدرضا در عملیات خیبر جانباز و پسر خواهرم شهید شد. محمدرضا به سختی راه می‌رود، اما با این اوضاع دلش می‌خواست به سوریه برود. من دیگر طاقت دوری از پسرم را ندارم. با اصرار او را نگه داشتیم. اگر جعفر هم زنده بود حتما به سوریه می‌رفت.»

سال‌هاست که منتظر دیدار با رهبر هستم/ همسرم اشک را در چشمانش خشک می‌کرد تا برای فراق گریه نکند/ نام جعفر در لیست ساواک بود/ مبارز علیه رژیم را همسرم به فرزندانمان آموخت/ جعفر برای اعزام شیرینی پخش کرد/ اجازه ندادیم پسرمان سرباز شاه شود

مشتاقم بار دیگر به دیدار رهبر انقلاب بروم

وی در پایان با اشاره به خاطر‌ه‌ای پسرش می‌گوید: «در خانه ما کلاس‌های قرائت قرآن برگزار می‌شد. یک گروه خانم‌ها و یک گروه آقایان بودند که دخترم و جعفر به آن‌ها آموزش می‌دادند.» مادر این بار می‌خندد و ادامه می‌دهد: «پس از شهادت جعفر ۲ بار به دیدار رهبر معظم انقلاب رفتیم. دلم می‌خواهد بار دیگر هم بروم، اما دیگر دعوت نشدیم. ۱۰ سال هم هست که منتظرم با خانواده شهدا به مشهد مقدس بروم. حتی گفته‌ام که هزینه سفرم را خودم می‌دهم، اما از بنیاد شهید به من زنگ نزدند.»

انتهای پیام/ 131  

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار