به گزارش دفاع پرس، اى لشکر! اگر بر من رحم نمى کنید پس براین طفل رحم کنید.
پس حضرت بر در خیمه آمد و به جناب زینب علیهماالسّلام فرمود: کودک صغیرم را به من سپارید تا او را وداع کنم، پس آن کودک معصوم را گرفت و صورت به نزدیک او برد تا او را ببوسد که حرملة بن کاهل اسدى لعین تیرى انداخت و بر گلوى آن طفل رسید و او را شهید کرد. و به این مصیبت اشاره کرده شاعر در این شعر:
شعر:
و مُنْعَطِف اَهْوى لِتَقْبیلِ طِفْلِهِ
فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلَهُ السَّهْمُ مَنْحَراً
پس آن کودک را به خواهر داد، زینب علیهاالسّلام او را گرفت و حضرت امام حسین علیه السّلام کفهاى خود را زیر خون گرفت همین که پر شد به جانب آسمان افکند و فرمود: سهل است بر من هر مصیبتى که بر من نازل شود زیرا که خدا نگران است.
سبط ابن جوزى در (تذکره) از هشام بن محمّد کلبى نقل کرده که چون حضرت امام حسین علیه السّلام دید که لشکر در کشتن او اصرار دارند قرآن مجید را برداشت و آن را از هم گشود و بر سر گذاشت و در میان لشکر ندا کرد:
بَیْنى وَبَیْنَکُمْ کِتابُ اللّهِ وَجَدّى محمّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلى اللّه علیه و آله و سلّم.
اى قوم براى چه خون مرا حلال مى دانید آیا پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ آیا به شما نرسید قول جدّم در حقّ من و برادرم حسن علیه السّلام: هذانِ سَیّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ؟(140)
در این هنگام که با آن قوم احتجاج مى نمود ناگاه نظرش افتاد به طفلى از اولاد خود که از شدّت تشنگى مى گریست، حضرت آن کودک را بر دست گرفت و فرمود:
یا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُونى فَارْحَمُوا هذا الطِّفْلَ؛
اى لشکر! اگر بر من رحم نمى کنید پس براین طفل رحم کنید؛ پس مردى از ایشان تیرى به جانب آن طفل افکند و او را مذبوح نمود. امام حسین علیه السّلام شروع کرد به گریستن و گفت: اى خدا! حکم کن بین ما و بین قومى که خواندند ما را که یارى کنند بر ما پس کشتند ما را، پس ندائى از هوا آمد که بگذار او را یا حسین که از براى او مرضع یعنى دایه اى است در بهشت.(141)
در کتاب (احتجاج)مسطور است که حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودى در زمین کند و آن کودک را به خون خویش آلوده کرد پس او را دفن نمود.(142)
طبرى از حضرت ابوجعفر باقر صلى اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرد که تیرى آمد رسید بر گلوى پسرى از آن حضرت که در کنار او بود پس آن حضرت (143) مسح مى کرد خون را بر او و مى گفت: الَلّهَمَّ (144) احْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمٍ دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا!؟
پس امر فرمود آوردند حَبْره اى و آن جامه اى است یمانى آن را چاک کرد و پوشید پس با شمشیر به سوى کارزار بیرون شد. انتهى.(145)
منبع: منتهی الامال اثری از شیخ عباس قمی