امدادگر دوران دفاع مقدس در گفت‌وگو با دفاع پرس:

کمک به مجروحان بهترین تجربه زندگی من بود/ با لبیک به ندای امام (ره) عازم جبهه شدم

یک امدادگر دوران دفاع مقدس با بیان اینکه نقش بانوان در دوران انقلاب هیچ‌گاه کمتر از مردان نبوده است، گفت: با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و پس از فرمان امام خمینی (ره) به عضویت هلال احمر درآمدم و به عنوان امدادگر عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شدم.
کد خبر: ۳۲۷۳۶۳
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۷ - ۱۹:۲۸ - 12January 2019

لبیک به ندای امام (ره) عازم مناطق جبهه شدم.به گزارش خبرنگار دفاع پرس از زاهدان، پنجم جمادی الاول روز ولادت باسعادت حضرت زینب کبری (س) بانوی قهرمان کربلا و پرچم‌دار نهضت عاشورا پس از شهادت حسین (ع) است. این روز به نام «روز پرستار» در تقویم به ثبت رسیده است. در همین راستا گفت‌وگویی با «عصمت خزایی» یکی از بانوان امدادگر دوران دفاع مقدس که در خط مقدم سابقه‌ی امدادگری داشته است، انجام دادیم که ماحصل این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

لطفا بیوگرافی خود را بیان کنید؟

در سال 1340 در شهرستان قوچان متولد شدم و در دوران نوجوانی به دلیل شغل پدر به زاهدان مهاجرت کردیم.

چطور شد که به جبهه رفتید؟

نقش بانوان در دوران انقلاب هیچ‌گاه کمتر از مردان نبوده است. با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و پس از فرمان امام خمینی (ره) به عضویت هلال احمر درآمدم و به عنوان امدادگر عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شدم.

دوران جنگ را از نگاه یک پرستار توصیف کنید؟

در دوران پرستاری و امدادرسانی در خط مقدم، خواب و خوراک معنی نداشت و کمک به مجروحان بهترین تجربه زندگی من بود.

 در دوران جنگ با چه مشکلاتی روبه‌رو بودید؟

مهمترین مشکلات جنگ برای یک خانم «مسائل امنیتی» بود.

یک خاطره از دوران جنگ و پرستاری بیان کنید؟

نوجوان 13 ساله‌ای به خط مقدم اعزام شده بود. یادم است چنان ظریف اندام بود که بندهای پوتین را چندین بار به دور پایش می‌بست تا هنگام دویدن نیافتد و بخاطر همین جثه ریزش فرماندهان از بردن وی به خط مقدم خودداری می‌کردند. این نوجوان با اصرار فراوان برای حضور در خط مقدم، به فرماندهان گفته بود «شاید مثل شما نتوانم بجنگم، اما می‌توانم آب دست رزمنده‌ها بدهم»؛ این اصرار باعث شد که با اعزام وی به خط مقدم موافقت شود.

این نوجوان در عملیات «کربلا 5» مجروح شد و وی را به بیمارستان صحرایی منتقل کردند؛ در حالی که زخم‌هایش را می‌بستم و چهره پر خونش را پاک می‌کردم، چندین دفعه گفت مادر... . دلم لرزید؛ گفتم چیزی شده؟ منم خواهرت؛ اگر کاری داری به من بگو. سپس در حالی که به قد و قامتش نگاه می‌کردم به او گفتم تو باید الان در مدرسه بودی و مثل بچه‌های هم‌سن و سالت به درس و مشقت می‌رسیدی. لبخندی زد و گفت بخاطر امام و هم‌وطن‌هایم به اینجا آمده‌ام و اصلا پشیمان نیستم. من درس ایثار را از علی اکبر (ع)، علی اصغر (ع) و امام حسین (ع) یاد گرفته‌ام.

هر لحظه حالش وخیم‌تر می‌شد و به سختی نفس می‌کشید؛ سرانجام چشمانش را روی هم گذاشت و برای همیشه به خواب رفت.

بعد از جنگ چه کردید؟

همان‌گونه که امام خمینی (ره) بیان داشتند «نقش معلم در جامعه، نقش انبیاست؛ انبیا هم معلم بشر هستند. تمام ملت باید معلم باشند؛ فرزندان اسلام تمام افرادش معلم باید باشند و تمام افرادش متعلم.»، شغل انبیا را انتخاب کردم تا بتوانم در سنگرهای علم و دانش به دانش آموزان فرهنگ ایثار و از خودگذشتگی را آموزش دهم و اهداف شهدا، رزمندگان و ارزش‌های انقلاب و هشت سال دفاع مقدس را برای آن‌ها تبیین کنم.

سخن آخر؟

بچه‌های رزمنده کم‌توقع بودند؛ اما دریادل. از مردم می‌خواهم همانند آنان باشند و مانند آنان رفتار کنند و به قول یکی از رزمنده‌ها، اینگونه نباشد که به عکسشان نگاه کنیم و برعکسشان عمل کنیم!

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها