به گزارش گروه سایر رسانههای دفاع پرس به نقل از مشرق، نمایش فیلم «یک خانواده محترم» در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۲ موجی ازاعتراضات داخلی را در پی داشت و پس از نمایش در این جشنواره، بازتابهای منفی در رسانههای داخلی درباره این فیلم شکل گرفت. اما ساخت سیاهترین فیلم درباره تاریخ انقلاب و دوران دفاع مقدس هیچ پیامدی برای سازندگانش نداشت. با اینکه از این فیلم به عنوان تاریکترین نقطه تاریخ سینمای پس از انقلاب یاد میشود، اما مدیران فرهنگی در حوزه سینما و سیما نسبت به سازندگان این اثر سیاست تسامح و تساهل را در پیش گرفتند. اتفاق عجیبی که پس از گذشت هفت سال، هیچ مدیری نسبت به چگونگی ساخت و ارسال آن به جشنواره کن حاضر به پاسخگویی نیست و عذرخواهی تهیهکننده، صورت مسئله را پاک نخواهد کرد.
«یک خانواده محترم» تنها فیلمی است که در چند سال اخیر خیل گستردهای انتقادات منفی، اعم از یادداشت، مقاله و گزارش را به خود اختصاص داده، اما سازندگان و فراهم آوردگان، هیچگاه تنبیه یا متنبه نشدند، حتی در محافل خصوصی و مدیریتی از آنان به عنوان هنرمند آوانگارد و آلترناتیو تجلیل میشود.
یک خانواده محترم بهانهای شد تا سایتها و روزنامههای کثیرالانتشار موج گسترده از اعتراضات رسانهای فراگیر را شکل بدهند. نخستین مدیری که در جشنواره کن ۲۰۱۲ حضور داشت و سیاهی فیلم را افشا کرد محمدرضا عباسیان از مدیران وقت سازمان سینمایی بود. سیمافیلم پس از مشخص شدن شرکای فرانسوی مسعود بخشی و زمانی که فیلمبرداری این فیلم از نیمه گذشته بود، رسماً از تهیهکنندگی فیلم انصراف داد تا در مظان اتهام قرار نگیرد.
اما بر خلاف بسیاری از فیلمهای سیاهی که در تاریخ انقلاب ساخته شد، هیچ اثری نتوانست به این میزان واکنش برانگیز باشد، حتی جعفر پناهی و محمد رسولاف که در میان سیاهسازان پرچمدار داخل کشور هستند، هیچگاه تنفر خود را در قالب اثری سینمایی نسبت به دوران هشت سال دفاع مقدس ابراز نکردند و به شکل نمادین هم سعی در هتک حرمت به مقامات عالی نظام را نداشتند، حداقل تا زمان انتشار این متن دست به چنین اقدامی نزدند. اما مسعود بخشی به همراه حامیانش، به نام ساختن فیلمی با ارائه شاخصهای سینمای دفاع مقدس، کلاه گشادی بر سر مدیران وقت سیما فیلم گذاشت و با ساخت فیلمی به غایت سیاه، تصویری نامطلوب از هشت سال دفاع مقدس به نمایش گذاشت. آیا از این شیطنت تاریخی بزرگ باید به سادگی عبور کرد؟
روزنامه «لوموند»، ازجمله مشهورترین روزنامههای فرانسه در چند نوبت به این فیلم پرداخت و نوشت: «این فیلم پیش از همه فیلمی مافیایی است و جز آثار متعدد سینمای ایران طی این سالها به حساب میآید که در آنها به بازسازی چهره ایران نسبت به آنچه ما همواره از تاریخ بزرگ آنها شنیدهایم، تمایل وجود دارد.»
اما اتفاق جالبی که در جشنواره امسال افتاد حضور کارگردان «یک خانواده محترم» در بخش نگاه نو جشنواره امسال با فیلمی به نام «یلدا» ست. با اعلام اسامی فیلمهای حاضر در بخش نگاه نو جشنواره فیلم فجر، فیلم جدید مسعود بخشی کارگردان فیلم موهن «یک خانواده محترم» در بخش نگاه نو (فیلم اولیها) معرفی شد. نکته جالب اینجاست که مسعود بخشی هیچگاه بابت ساخت فیلم قبلیاش عذرخواهی نکرد و در دوره مدیریت ابراهیمداروغهزاده (بدون عذرخواهی رسمی) نخستین پروانه ساخت سینمایی خود را دریافت کرد.
در این مجال یک نکته قابل تحلیل است، مسعود بخشی در دوره مدیریت حبیبایلبیگی بارها به وزارت ارشاد برای دریافت پروانه ساخت مراجعه کرد و آنطور که شنیده میشود ایل بیگی هرگونه دریافت پروانه سینمایی برای مسعود بخشی را منوط به انتشار نامه عذرخواهی کرد. اینکه برخی رسانههای همسو نسبت به خلع ایلبیگی واکنشی نشان ندادند و برخی خوشحال بودند، جای تعجب فراوان دارد، چون ایل بیگی اولین سنگر انقلاب را در سینما ساخت.
حضور دوباره مسعود بخشی در بخشهای رقابتی سینمایی در جشنواره فیلم فجر را باید خروجی مستقیم ابراهیم داروغهزاده ارزیابی کرد. تاریخ دقیقاً تکرار میشود، همانطور که داروغهزاده حامی جدی فیلم عصبانی نیستم در سی و دومین جشنواره فیلم فجر بود، اینبار در جشنوارهای که دبیری آن بر عهده اوست، مسعود بخشی التهاب آفرین حضور دارد و احتمالاً جوایزی در این جشنواره نصیبش میشود.
هرچند مشخص نیست محتوای فیلم جدید این کارگردان چیست، اما هیأت انتخاب در اقدامی جدید با تفسیر به رایهای عجیبتر، اقدام به گنجاندن فیلم این کارگردان فیلم چندمی در بین فیلمهای اول و بخش نگاه نو نمودهاند، پرسشهای فراوانی ایجاد میکند! سابقه این کارگردان کفایت میکرد که حداقل جز استثنائات و ویژههای جشنواره قرار نگیرد، ولی معلوم نیست این موضوع به چه دلیلی و با هدایت چه جریانی روی داده است که بازهم شرایط ویژه جشنواره شامل افرادی با چنین سوابقی میشود! به هرترتیب به نظر میرسد اگر چنین فرآیندی توسط مدیران سینمایی ادامه یابد با نگاه به ضرب المثل معروف «سالی که نکوست از بهارش پیداست» باید منتظر جوایز مسعود بخشی در جشنواره فیلم (منهای فجر انقلاب) باشیم.
مسعود بخشی کارگردان
بازخوانی سیاهترین فیلم پس از انقلاب
یک خانواده محترم را باید عمیقتر از سایر آثار سینمایی کاویید. فارغ از جنجالهای رسانهای فیلم را باید از زوایای مختلفی بررسی کرد تا فهم دراماتیک مدیرانی که به نوعی در گناه جمعی – ساخت فیلم – مشارکت داشتند را ارزیابی کنیم. جریان سینمای ضددفاع چند سالی است که تحت عنوان گونه بومی دفاع مقدس گسترش پیدا میکند که اغلب این فیلمها با ماهیت دفاعی هشت سال دفاع مقدس کاملاً در تعارض است. نمونههای شاخصی همچون طبل بزرگ زیر پای چپ، پاداش سکوت وکلیه آثار محمد علی باشه آهنگر و… سالهاست مع تیشه به ریشه مفهوم مقاومت میزنند.
این جریان ضد دفاع ملهم از همان تفکر تیرهای است که توسط شبهروشنفکران تکثیر شده است که دهه نخست پس از انقلاب اسلامی به ویژه دهه ۶۰ را مورد هجمه قرار دهند. در فیلم «یک خانواده محترم» همین مسیر فکری به صورت رندانهتری دنبال میشود. سیاق شخصیتپردازی در این فیلم به گونهای است که تمام جنبههای دراماتیک فیلم به این مهم میپردازد که شخصیت محوری به لحاظ روانی آسیب دیده و مجموع این آسیبها، به دلیل پیامدهای منفی انقلاب در ابعاد اجتماعی با آغاز دهه ۶۰ است و جامعه فعلی ایران از این تیرگی اجتماعی، مجالی برای رهایی ندارد و عمده ناهنجاریهای اجتماعی – خانوادگی، ریشه در دهه نخست انقلاب دارد.
البته تفاوت عمده این فیلم با سایر آثار ضد دفاع مقدس این است که رندانه به جای آسیب شناسی اجتماعی به آسیبنمایی میپردازد و تأثیرات انقلاب را به شکل وارونهای بررسی میکند. فیلمساز به جای واقع گرایی، عمداً به واقعنمایی نامحتمل دست میزند. مسلماً دشمنی نخست فیلم با دهه ۶۰ است و این مؤلفه بدر تار و پو فیلم تنیده میشود. شاید نگاه آسیبشناسانه فیلم از زوایهای اجتماعی صورت پذیرفته است، اما تمام تلاش محتوایی فیلم بر این پایه استوار شده تا تأثیرات اجتماعی جنگ را بر روی نسلی که ۲۲ سال بیرون از ایران زندگی کند، بررسی کند.
شخصیت محوری روایت، آرش صافی (بابک حمیدیان) بیست و دو سال رادر فرانسه زندگی کرده است و بعد از 22 سال برای مدت یکماه تدریس در دانشگاه شیراز به ایران بازگشته است و تمام رویدادهای فیلم پس از اتمام زمان اقامت آرش روی میدهد و چند روز پایانی اقامت این شخصیت دستمایه داستانی روایت را در بر میگیرد. د. ر. بخش نخست درام، مخاطب با شخصیت آرش صافی آشنا میشود، استاد دانشگاهی که ۲۲ سال قبل از ایران خارج شده است و هم اکنون در دانشگاه شیراز به مدت یک ماه به عنوان استاد میهمان برای تدریس آمده است. همانطور که اشاره شد، در مدت یک ماهه مذکور آرش تصمیم به چاپ کتابش میگیرد و البته با چاپ کتاب که ظاهراً اثری است ضد جنگ است، مخالفت میشود. او کتابش را به صورت جزوه در میان دانشجویان توزیع میکند، اما مسئولان دانشگاه از توزیع سراسری کتاب صافی ممانعت به عمل میآورند.
حجم وسیعی از درام به این مقوله توجهی روشن دارد که تکثر، نگاههای متفاوت و اندیشههای گوناگون در ایران محلی از اعراب ندارد و در مقدمه درام چینی ابتدایی، اشارات مستقیم به زندگی حامد صافی و مسئله چاپ کتابش به همین دغدغه باز میگردد. اگر از زوایهای مخاطب غیر ایرانی بخشهای مقدماتی را تحلیل کنیم، با توجه به هیاهوی رسانههای غربیها و پروپاگاندای فرانسوی فیلم، مخاطبی که در فراسوی مرزها این اثر را دنبال میکند به این نتیجه میرسد که اندیشه در ایران جریان ندارد و توقیف کردن جریان اندیشه اصالت حکومتی دارد. در صورتی که نگاههای عمیقاً رادیکال و تنگنظرانه در حوزه فرهنگ مجال فراوانی برای بروز ندارند و تکثر نگاه شبه روشنفکران تا جایی که ارزشهای عمومی زیر سوال نرود، در ایران ممکن است. طبیعی است نویسنده و کارگردان رندانه در کلیت اثر زوایهای تیره را با سیاهنمایی اغراق آمیز در فیلمش نشان میدهد و در جزئیات میخواهد بیننده غربی را به این نتیجه برساند که ملت ایران خواستار دفاع از سرزمین خود نبودهاند و آنانی که در صف دفاع ایستادهاند، قربانی ناهنجاریهای اجتماعی بودهاند و آنانی که در صف دوم ایستادهاند، افرادی سودجو و فرصتطلب بودهاند. اما چون داستان به صورت روایت موازی است برای بازنمایی روایت باید بخشهایی از روایت را بازگویی و تحلیل کرد.
زمانی که آرش قصد خروج از ایران را دارد، حامد فرزند برادر ناتنیاش (جعفر) به سراغش میآید. حامد به وی وعده میدهد که پدربزرگش در بستر مرگ است و دیدن پدر شاید بتواند در بهبود وی مؤثر افتد. محمد علی صافی (پدر آرش) در جوانی پدر و همسری خشن بوده و آن طور که بخشی از این فیلم نشان میدهد، خشونت وی جنبههای انقلابی و دینی داشته است. یعنی آشنایی با این شخصیت، در واقع بررسی شخصیتهای (به زعم مؤلف) سیاه انقلابی اس. ت. پدر آرش، فردی بد اخلاق در خانواده و سودجو در اجتماع است. او در شمار کسانی قرار دارد که ت. وزیع ارزاق عمومی که در دهه شصت توسط افراد و تعاونیهای مشخص توزیع میشد، بر عهده داشت. محمد علی صافی ظاهراً وجه انقلابی دارد و با جدیت پیامهای بنیانگذار کبیر انقلاب را رصد میکند و اغلب مواقع قرآن میخواند و با آن ریش تنک و نوع لباس پوشیدنش بیشتر به عنوان نماینده اجتماعی - انقلابی دهه شصت معرفی میشود.
پدر شخصیت مازوخیستی دارد و المانهای نمایشی به صورت مغرضانه تأکید به تأثیر نامطلوب اجتماعی پدر در جریان خانواده (به صورت استعاری جریان اجتماعی انقلاب) میپردازد. او دائماً خانوادهاش را میآزارد و فرزندانش امیر و آرش را به بهانههای واهی تنبیه فیزیکی میکند تا جایی که فرزند بزرگترش امیر که سنین نوجوانی را طی میکند، از خانه فراری میشود و به قصد زندگی با عمه مادرش راهی شیراز میشودف، اما به دلیل سرخوردگی خانوادگی و رفتار خشونت آمیز پدرش راهی جبهه میشود و در جنگ به شهادت میرسد.
طبیعی است این بخش از داستان که در ذهن آرش مرور میشود مغرضانه میخواهد مخاطب را به این نتیجه برساند که بخش اعظمی از نوجوانانی که در خط مقدم دفاع جنگیدند و در این راه به شهادت رسیدند در اثر ناهنجاریهای اجتماعی به جبهه گریختهاند و امثال شهید فهمیده که بنیانگذار کبیر انقلاب او را رهبر انقلاب خطاب کرد از سر فهم انقلابی در خطوط دفاع حاضر نشدند بلکه ناهنجار یهای اجتماعی دهه شصت آنان را به سمت جبهههای جنگ کوچاند و این همان تأثیری است که سالهاست روشنفکران از بیانش در قالب فیلم و سریال مسرور میشوند، اما هدفغایی همچنان دهه شصت است. مادر آرش برای اینکه او قربانی فضای خشونتطلبانه پدر نشود او را به فرانسه نزد برادرش فریدون میفرستد و ابتدای درام از جایی که آرش به ایران بازمیگردد، آغاز میشود. یعنی در واقع فیلم نگرشی از زاویه دید این شخصیت است که از منظر او مردم ایران قربانی شرایط انقلاب شدهاند.
پس از اینکه حامد پدرش را ملاقات میکند، محمد علی صافی از دنیا رخت برمیبندد و حالا باید ماترک باقیمانده از وی میان بازماندگانش تقسیم میشود، در این بخش از فیلم به صورت فلاش بک به مخاطب نشان میدهد پدر آرش (محمد علی صافی) همزمان همسر دیگری داشته و پس از شهادت امیر، مادر که وضعیت روحی خوبی ندارد، به بیمارستان منتقل شده است، محمد علی صافی (مهرداد ضیایی) همسر دومش را به خانه مادر آرش میآورد. طبیعی است که این بخشها با عمد خاص به داستان اضافه شده است پدری که ظاهراً منتسب به بافت اجتماعی انقلاب است، نکاح دومش را به صورت خاص و نوعی بیماری نکاح، میان مردان انقلابی تصویر میکند.
با لحاظ شدن چنین المانهایی، مخاطب به این نکته پی میبرد که فیلم صرفاً برای مخاطب خارجی ساخته شده است. نمایش چنین تصویر بدوی از جنون اجتماعی، در مورد یک شخصیت، ساختن فیلم آلرتانیو نیست، گند زدن به شرف ایرانی - قبیلهای با یک تمدن چندین هزار ساله است. به وضوح مشخص است که فیلم برای مخاطب خارجی ساخته شده و به همین دلیل مسئله چند همسری با چنین شکل اسفباری تصویری میشود. اگر امروز یک خانواده محترم در ابعاد گستردهای در فرانسه اکران میشود و جشنوارههای مختلف آن را میپذیرند، دلیلش این است که کارگردان با واقع نمایی دروغین از چنین ملتی با عقبه تاریخی گسترده به شعائر مقدس سرزمینی خود توهینی نابخشودنی روا میدارد.
پس از این بخش، روایت وارد داستان تقسیم ماترک میشود. جعفر، برادر زن دوم محمد علی صافی، پدر صافی وارد کارزار این روایت میشود و البته بعداً مخاطب بدین نکته پی میبرد جعفر مهره فرزند خود حامد به شمار میرود و طراحی این بازی از ابتدا بر عهده حامد است. بدین صورت، حامد با استفاده از اهرم قانونی نیروهای اطلاعاتی و امنیتی، عموی خود (آرش) را میرباید از او امضا میگیرد تا ماترک باقیمانده از خود را به حامد فرزند جعفر واگذار کند.
فیلم تقریباً در جایی تمام میشود که دانشجویان معترض علیه حاکمیت به خیابان ریختهاند و آرش در حالی که پاسپورت در دست دارد و میخواهد از ایران خارج شود، به جمعیت معترض دانشجو میپیوندد، تقریباً با این شیوه دروغپردازی خیالانگیز فیلم و شرففروشی از نوع فرانسوی نقطه پایانی فیلم است.
ضمن اینکه نوع مونتاژ پایانی فیلم به گونهای است که آزاد خرمشهری و پیروزی دلاوران عرصه دفاع به سخره گرفته میشود. در این فیلم که از زاویهای اجتماعی فرازهای مهمی از انقلاب بررسی میشود، سه مؤلفه اجتماعی مهمی به سخره گرفته میشود که به دامنه شرف فروشی سازندگان دامن میزند. ابتدا خانواده اسلامی – انقلابی به صورتی کاملاً تحریف شده در این فیلم به تصویر کشیده میشود و اشتیاق جنسی به عنوان یک بیماری مسری دهه شصتی (بخوانید انقلابی) تبیین میشود.
ایران سرزمینی به نظر میرسد که فاقد قانون و نظم در سطوح مختلف اجتماعی است. برای مصداقیتر تحلیل کردن این موضوع، به بخشهای شهری فیلم میتوانیم اشاره کنیم. آرش هر زمان که وارد شهر میشود، مردم را میبینید که به سان بربرهای قرون وسطی به جان یکدیگر افتادهاند و یکدیگر را تکه تکه میکنند. البته خود فیلم ریشه این بیماری را به تغییر و دگرگونی بافت انقلاب در دهه ۶۰ نسبت میدهد وگرنه لژنشینان فرانسوی که خود خالق مدیوم سینما هستند، بهتر میدانند که آدمی که مشتاقانه فرمگرایی خاص کیارستمی را در دستور کار قرار داده است، آنچنان هم هنرمند مؤلف نیست و این فیلم فقط به یک دلیل در فرانسه نمایش داده شد. فیلم تصویری متوحشانه از ایران ارائه میکند و قطعاً مسعود بخشی بابت این توهین متوحشانه به انقلاب و مردم سرزمینش حق العمل کاری خوبی دریافت کرده و خواهد کرد.
انتهای پیام/ 112