به گزارش خبرنگار دفاع پرس از ساری، شب شهادت بی بی دو عالم فاطمه زهرا (س) است و مردم روستای درازکلای بابل میزبان مردی هستند از تبار آینه و آسمان، مردی که 32 سال از رفتنش گذشت تا خبر آمدنش آمد. 32 سال چشمان مادری بر در خیره ماند تا هوشنگ (مراد) از سفر برگردد.
آخرین باری که می رفت مادر نمی دانست که این رفتن بازگشت ندارد. مادر خبر نداشت که باید 32 سال چشم انتظار پسر بماند. و مادر نمی دانست برای خواندن لالایی باید عکسی را بغل کند که فقط بوی پسرش را می دهد!
و تو ای مادر! روزها را شمردی، شب ها با اشک هایت آسمان را پاییدی، سجاده ات را جمع نکردی، هر سال عید را خانه تکانی کردی تا مرادت برگردد به خانه. اما سال ها گذشت و خبری از فرزند دلاورت نشد. و حالا پسرت بزرگ شد به اندازه 32 سال. و به اندازه 32 سال بزرگتر از روز رفتنش بازگشت. و امسال قبل از عید، ماه خانه برگشت و چراغانی کرد دلها را.
خانه ات را آب و جارو کن. مهمان داری مادر! هوشنگ تو از سفر بر می گردد. اسفندت را دود کن که دی ماه خوبی در تقویم خانه ات به ثبت رسید.
امشب را به خاطر بسپار مادر! امشب را در گوشه حیاط خانه ات روشن کن تا در گوشه دلت بزرگ شود و لبخند هایش امیدبخش نگاهت شود.
پیکر شقایقت را تحویل بگیر مادر! امشب را خوب وداع کن با پیکر طوطیا شده فرزندت. امشب بی بازگشت است و باز نمیگردد برای تو. این لحظه ها برای تو تکرار نخواهد شد و حتما تو تکرار خواهی شد در لحظه ها هر روز و هر شب.
لالایی بخوان مادر! امشب شب شماست! امشب شب زهراست! و تو در چه شبی به خانه آمدی هوشنگ! ای شهید خوب وطن! نازنین جوان رشید! خوش آمدی قامت رعنای شهرم! قدمت بر چشمان مادر! می دانی شب مادر سحر ندارد امشب!
ممنون که آمدی هوشنگ! مادر دیگر طاقت دوری ات را نداشت، دیگر نمی توانست بی تو به استقبال بهار برود. ممنون که آمدی و بهار مادر را در زمستان به خانه آوردی!
گزارش: حدیثه صالحی
انتهای پیام/