گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: جمعی از مسئولان کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح وقتی وارد منزل شهید «علیرضا زیبرم» شدند تا خبر بازگشت پیکر این شهید بزرگوار پس از 30 سال را به خانوادهاش بدهند، مادر شهید آرام در کنار جمعیت نشست. وقتی خبر بازگشت گمشدهاش را دادند، گریه نکرد و همچون یک کوه مقاوم ایستاد و خدا را شکر کرد. او تمام دلتنگیهای 30 سالهاش را در یک جمله گفت: «علیرضا دوست داشت که گمنام بماند. او ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت و حالا درست در ایام فاطمیه پیکرش بازگشت.»
پدر این شهید بزرگوار که خود نیز افتخار حضور در جبهه را داشت، سالها پیش در دوران فراق روحش به فرزند شهیدش پیوست. ساعتی بعد مادر، برادران و خواهران شهید جهت وداع با پیکر در معراج شهدا حضور یافتند. مادر شهید با دسته گل در کنار تابلویی که مزین به تصویر شهید، به استقبال آمده بود. پسر بزرگ خانواده که خود نیز یادگاریهایی از جنگ بر تن داشت، در کنار مادر نشسته و منتظر پیکر بود.
دقایقی بعد سربازان در لباس خادمین شهدا در حالی که پیکر را بر دوش داشتند به سمت مادر شهید حرکت کردند. مادر شهید به احترام ورود پسرش ایستاد. مداح در حال خواندن روضه امام حسین (ع) و سپس حضرت زهرا (س) بود. پس از اینکه پیکر در مقابل مادر بر زمین گذاشته شد، مادر شهید پیکر را در آغوش گرفت و لالایی خواند. صدای گریه حضار در حسینیه معراج شهدا پیچید. خاله شهید اما بیقرار بود. آرام آرام با پیکر خواهرزادهاش صحبت میکرد. مراسم که رو به اتمام رسید، مسئول معراج شهدای تهران کنار تابوت و مقابل مادر شهید نشست و وسایل باقی مانده از شهید اعم از پلاک، قمقمه آب، عکس امام(ره)، تقویم سال 67، ساعت، شانه و خودکار را به خانواده شهید تحویل داد. خاله شهید با دیدن یادگاریهای «علیرضا» این بار بلند گفت: «علیرضا دلم برایت تنگ شده بود. یادت هست که قبل از اعزامت به خانه ما آمدی. برایت غذا پخته بودم، گفتی تا نماز نخوانم غذا نمیخورم. هنگام خداحافظی به من گفتی که برای عاقبت به خیریت دعا کنم، خوشحالم که عاقبت بخیر شدی.»
مراسم وداع با پیکر شهید تمام شد. به سمت مادر شهید که صبر زینبی داشت رفتم تا کمی از شهید بگوید. او خودش را سمیه کریمی مادر شهید تازه شناسایی شده «علیرضا زیبرم» معرفی کرد و در خصوص خصوصیتهای اخلاقی پسرش گفت: «علیرضا رهبر را خیلی دوست داشت. همیشه دعای توسل و زیارت عاشورا میخواند. در نمازهای جمعه نیز شرکت میکرد. به حجاب بسیار اهمیت میداد. اجازه نمیداد که خواهرهایش بدون چادر در جمعی حاضر شوند. او به من توصیه میکرد که خواهرهایش را به عقد یک مرد مومن درآورم. همچنین از ما میخواست که حضور در تشییع شهدا و نماز جمعه را ترک نکنیم.»
وی به روزهای اعزامش اشاره و اظهار کرد: «دانش آموز بود که برای نخستین بار به جبهه اعزام شد. هرگز دوست نداشت کسی بفهمد که او به جبهه میرود. پسرم در رشته مدیریت بازرگانی در شیراز قبول شد. علیرضا در کنار تحصیل، جبهه هم میرفت. حدود سه سال به مناطق عملیاتی میرفت اما آخرین بار با دوستانش از شیراز اعزام شد.»
هم عهدی با دو دوست تا لحظه شهادت
مادر شهید خاطرنشان کرد: «پسرم در شیراز با شخصی به نام زارعی آشنا شد که این آشنایی منجر به دوستی صمیمی بین آنها شد. آن دو همه جا حتی در لحظه شهادت نیز کنار هم بودند. علیرضا قبل از آخرین اعزام برای خداحافظی به خانه آمد، گفتم تو که به تازگی از جبهه آمدهای.» گفت: « الان در جبهه به من نیاز دارند.» آن زمان پدر و برادرش هم در جبهه بودند.»
وی با بیان این که میدانستم علیرضا شهید میشود، ادامه داد: «دوست علیرضا ازدواج کرده بود. او به پسرم اصرار میکرد که ازدواج کند حتی دختری هم به او معرفی کرد اما پسرم نپذیرفت. من احساس میکردم که علیرضا شهید میشود به همین خاطر برایش خواستگاری نرفتم.»
مادرشهید: علیرضا من را برای شهادتش آماده کرده بود
مادر شهید زیبرم بیان داشت: «علیرضا همیشه قصد داشت تا من را برای شهادت آماده کند. یک بار برایم از مادر شهیدی گفت که برای شهادت پسرش خدا را شکر میکرد. پسرم میگفت شما باید از چنین بانوانی الگو بگیرید. حالا من افتخار میکنم که پسرم شهید شده است. البته در دوران انقلاب نیز پسر دیگرم بر اثر اصابت گلوله نیروهای ساواک به شکمش، به شهادت رسید. من مادر دو شهید هستم.»
دوست دارم گمنام باشم
وی به روزهای فراق اشاره کرد و گفت: «علیرضا در وصیتنامهاش آورده است که دوست دارد گمنام باشد. من هم برای بازگشت پیکرش اصرار نکردم. اگر بگویم این سالها سخت نگذشت، دروغ گفتم ولی همیشه شکر گذار خداوند بودم. همسرم هم هرگز برای شهادت فرزندانمان گلایهای نکرد. من طی این سالها تلاش کردم که خانواده را آرام نگه دارم.»
این مادر شهید اظهار کرد: «من سال 67 باردار بودم. پسربزرگم نمیخواست که من نگران باشم به همین خاطر تنهایی به دنبال پیکر علیرضا رفته بود. وقتی برگشت، ناراحت بود. سعی کرد که موضوع را از من پنهان کند اما از آنجایی که نامه علیرضا هم برگشت خورده بود، حدس میزدم اتفاقی برای علیرضا افتاده است. روزی پسرم را صدا زدم و گفتم: «علیرضا شهید شده؟» پسرم گفت که پیکر علیرضا مفقود شده است. در دل میدانستم که شهید شده است. چند روز بعد هم برادر شهید زارعی به خانه ما آمد تا از علیرضا سراغ برادرش را بگیرد. آنجا بود که فهمیدیم هر دوی آنها مفقودالاثر شدهاند.»
وی در پایان گفت: «در طی این سالها افراد زیادی به شهید توسل کردند و حاجتشان را گرفتهاند. هر بار که دلتنگ علیرضا میشدم، روبروی قاب عکسش مینشستم و درد و دل میکردم.»
انتهای پیام/ 131