کودک خردسالی که گلوله شاهنشاهی سرش را متلاشی کرد

از همان دورتر معلوم می‌شد که سرش متلاشی است. با ترس و لرز رفتیم نزدیک‌تر. «بهروز» بود. محکم کوبیدم توی سرم و فریاد کشیدم. پاهایم سست شد و از کار افتاد. به خودم که آمدم او را برداشتم و دویدم طرف بیمارستان. گفتند: «متأسفیم! گلوله از مغزش عبور کرده، نتوانستیم کاری براش بکنیم».
کد خبر: ۳۲۹۵۵۹
تاریخ انتشار: ۱۳ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۴:۵۰ - 02February 2019

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، شهید «بهروز بهروزی» فرزند «عباسقلی»، ۲۵ شهریور‌ماه سال ۱۳۵۰ در خانواده‌ای مذهبی در سمنان متولد شد و در زمان شهادتش محصل کلاس دوم ابتدایی مدرسه‌ مهران (شهید چمران) در چهارراه شهربانی سمنان بود.

وی در ۱۰ دی‌ماه سال ۵۷ همراه خانواده‌اش به فرمان امام خمینی به صحنه آمد و در راهپیمایی شرکت کرد. حدود ۱ بعدازظهر بود که مأمورین شاه در میدان «شهید بهشتی» (فلکه‌ سی‌سر) به سوی مردم آتش گشودند و «بهروز» از ناحیه‌ سر هدف قرار گرفت و شهید شد.

مردم که از شهادت او به خشم آمده بودند، وی را بر روی دست تا امامزاده یحیی (ع) سمنان تشییع کردند و در آن‌جا به‌عنوان اولین شهید سمنان به خاک سپردند و ریختن خون پاک این کودک بی‌گناه بر زمین، نقطه‌ عطفی در حرکت‌های انقلابی مردم سمنان شد.

اولین و خردسال ترن شهید انقلاب سمنان///// اتونشر عید

مادر شهید «بهروز بهروزی» که به اخیرا به فرزند شهیدش پیوسته، از نحوه شهادت فرزندش چنین گفته است:

مردم حکومت نظامی را شکسته بودند. خیابان‌ها شلوغ بود. کشیده شدند به طرف میدان «شهید بهشتی». ساعت حدود ۱ و نیم بعدازظهر بود. مأموران شهربانی رسیدند و اول چند تیر هوایی شلیک کردند که مردم متفرق شوند. وقتی دیدند کسی توجه نمی‌کند، سر اسلحه‌ها را گرفتند پایین و مردم را به رگبار بستند. من و دخترم فرار کردیم طرف خانه‌مان که همان نزدیکی بود. مدتی گذشت، ولی از «بهروز» خبری نشد. نگران شدم. مردم پخش شده بودند و دیگر صدای تیراندازی نمی‌آمد. برگشتم توی خیابان که ببینم کجا دارد کنجکاوی می‌کند. چشمم افتاد به جنازه‌ پسربچه‌ی کوچکی که همه جایش را خون گرفته و نقش زمین شده بود. دخترم همراهم بود. گفت: «مامان! بریم ببینیم این بچه چی شده؟».

اولین و خردسال ترن شهید انقلاب سمنان///// اتونشر عید

از همان دورتر معلوم می‌شد که سرش متلاشی است. با ترس و لرز رفتیم نزدیک‌تر. «بهروز» بود. محکم کوبیدم توی سرم و فریاد کشیدم. پاهایم سست شد و از کار افتاد. قدرت حرکت کردن را از دست دادم. مستأصل شدم. کمی طول کشید تا بتوانم بر خودم مسلط شوم. به خودم که آمدم او را برداشتم و دویدم طرف بیمارستان. بردند اتاق عمل و چند دقیقه بعد آمدند و گفتند: «متأسفیم! گلوله از مغزش عبور کرده، نتوانستیم کاری براش بکنیم».

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار