حکایت کلاس قرآنی که شهیدان در آن حضور فیزیکی و معنوی دارند؛

شهدا؛ حاضر!

کلاس‌های قرآن احسن الحدیث سال‌ها محل حضور جوانان و نوجوان قرآن آموز تهرانی بوده و هست، حتی در سال‌های اوج جنگ نیز کلاس‌ها دایر بود و ۳۰ نفر از قرآن آموزان آن در جبهه‌های دفاع مقدس به شهادت رسیدند.
کد خبر: ۳۲۹۵۷۸
تاریخ انتشار: ۰۷ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۰:۳۰ - 27January 2019

به گزارش خبرنگار و حماسه و جهاد دفاع پرس، نام مرکز «احسن الحدیث» به گوش علاقه مندان به قرآن نامی آشناست، در میان قاریان و حافظان و قرآن آموزان برتر تهرانی بدون شک تعدادی از شاگردان و اساتید قرآنی در این مرکز بوده اند. سال هاست کلاس های قرآن در منطقه 17 شهریور برای جوانان و نوجوانی که به شوق آموزش قرآن به این کلاس ها می روند برپا است و این تداوم برگزاری به واسطه عشقی است که اساتید و شاگردان به یکدیگر هدیه می دهند. استاد سید محسن موسوی بلده از اساتید تجوید قرآن کریم در مرکز احسن الحدیث است که سال ها در کسوت معلمی به قرآن آموزان و قاریان درس تجوید می دهد. کلاس های هفتگی استاد بلده سال ها محل حضور جوانانی بود که به دنبال انس بیشتر قرآن در این مرکز کنار هم جمع می شوند. این کلاس ها از سال 1359 تا به امروز دایر است، حتی در روزهای اوج جنگ تحمیلی نیز این کلاس ها تعطیل نشد و اتفاقا جوانان زیادی از این کلاس ها راه عملی قرآن را در پیش گرفتند و به سوی جهاد مقدس رفتند.

شهدا؛ حاضر!

استاد بلده درباره تعداد شهدایی که از این جلسات در جبهه های دفاع مقدس به شهادت رسیده اند می گوید: «از بین حدود 150 تا 200 نفر شاگرد در آن ایام حدود 30 نفر از آن ها به شهادت رسیده اند که در بین آن ها 2 برادر شهید به نام نعمتی جم داریم که هر دو در یک لحظه به شهادت می رسند. 2 برادر شهید دیگر به نام های مصطفی و مجتبی کاشفی پدرشان هم از اساتید است. یک خانواده سه شهیده به نام شهیدان واضحی فرد هم داریم. شهید حمید صفاری از دانشجویان پزشکی و معلم تفسیر قرآن بود.»

خاطره اولین شهید کلاس های احسن الحدیث برمی گردد به همان ماه های اول جنگ. وقتی که استاد بلده نام اولین شهید را در لیست حضور و غیاب کلاس می بیند اما به جای حذف نام او از لیست اقدام زیبایی انجام می دهد که سال های سال رسم کلاس های او می شود. هنوز هم در جلسات هفتگی استاد نام شهدا برده می شود و بچه ها به جای آن ها حاضری می زنند.

شهدا؛ حاضر!

استاد بلده تعریف می کند: «سال 59 وقتی جلسات دارالتحفظ را شروع کردیم حال و هوای جلسه با دفاع مقدس آمیخته شد. از همان روزهای اول کلاس اسم همه را یادداشت می کرد. اوایل که افراد کم بودند خودم اسم همه را می نوشتم، بعدا که کم کم به جمعیت کلاس اضافه شد کسی را مامور کردم که اسم بچه ها را بنویسد، هنوز این لیست موجود است. زمانی که نام اولین شهید را در لیست حضور و غیاب دیدم در کلاس درس بودیم، نمی خواستم اسمش را بخوانم، رو کردم به بچه ها و گفتم دلم نمی آید اسمش را نخوانم، وقتی نام شهید را بردم حسی در بچه ها ایجاد شد، یکی از انتهای کلاس گفت، حاضر، بعد یکی از جلو گفت حاضر، بعد یک صدا همه گفتند: حاضر. هرچه زمان می گذشت تعداد شهدا بیشتر می شد. هر چند وقت یکبار که لیست ها را بازنویسی می کردیم و اسامی شاگردان جدید را می نوشتیم نام شهدا را با خودکار قرمز به این لیست اضافه می کردیم تا الان که نام شهدا هنوز هم در لیست هست.»

استاد موسوی بلده به خاطره یکی از شهدای کلاس های احسن الحدیث اشاره کرده و می گوید: « اینکه می گویند شهادت به افراد الهام می شود درست است. یکی از شاگردان جلسه قرآن فردی به نام «حسین محمدی» بود که در ابتدای حضورش 11 سال داشت و 17 ساله بود که شهید شد. اگر زنده می ماند قطعا امروز یکی از قاریان ممتاز کشوری بود. با همان سن کم وقتی شروع به خواندن قرآن می کرد همه جلسه ساکت می شد بس که زیبا می خواند و همیشه خنده روی لبش بود.»

شهدا؛ حاضر!

این استاد قرآنی ادامه می دهد: «آنقدر خنده رو بود که گاهی به شوخی می گفتم حسین اصلا می توانی لبهایت را برای چند ثانیه ببندی؟! او به خنده اش معروف بود و ادب و حسی که در زمان تلاوت داشت بسیار زیبا بود. در جریان یکی از مسابقات که در مدرسه زینب کبری (س) برگزار شد و اتفاقا مجری و برخی قاریان این مسابقه شهید شدند، حسین هم شرکت داشت. آن زمان 14 سالش بود و روز مسابقه به خاطر گلو دردی که پیدا کرده بود دستمالی دور گلویش پیچیده بود. استاد صبحدل هم از داوران بخش صوت و لحن بود. وقتی نوبت به قرائت حسین رسید او با همان گلو شروع به تلاوت کرد. استاد از من پرسید این قاری کیست؟ گفتم حسین محمدی. با یک حالت تعجب از قرائت زیبا و دستمالی که به گردنش بسته بود بلند گفت: چه اتفاقی برایش افتاده؟ گفتم گلویش درد می کند. با همان حالت گفت این بماند چه می شود؟!»

استاد بلده می گوید: «بعضی بچه ها وقتی به جبهه می رفتند برای من نامه می دادند که در جلسه قرآن آن را بخوانم. همه این نامه ها را نگه داشتم. حسین هم هر بار نامه می فرستاد و در نامه اش از من می خواست نصیحتش کنم و این بار که به جلسه قرآن آمد بیشتر از او غلط بگیرم. تا اینکه سال 67 اواخر جنگ نامه عجیبی داد. او بعد از یاد خدا در همان ابتدای نامه اش نوشته بود: این نامه زمانی به دست شما می رسد که من دیگر در کنارتان نیستم. بچه ای که هر بار می نوشت این بار که می آیم غلط های بیشتری بگیر، در این نامه نوشته های شبیه وصیتنامه بود. به هر حال حسین هم رفت و خبر شهادتش آمد.»

وی افزود: «وقتی خبر شهادت حسین آمد فهمیدم او به همراه دوستانش سه نفر بودند که باهم به جبهه رفتند. قبل از عملیات یکی از آن ها خواب می بیند که خودش و حسین و آن نفر سوم به شهادت می رسند. صبح که از خواب بیدار می شود به دوستانش می گوید ما در این عملیات شهید می شویم. بر مبنای همین خواب بچه ها به خانواده هایشان نامه می نویسند و وصیت می کنند. عین همین نامه ای که حسین برای من فرستاده بود به خانواده اش فرستاد.»

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها