«محمدعلی کارگر مطلق» در گفت‌وگو با دفاع پرس:

انسان کشتن هنر نیست، انسان شدن هنر است

محمدعلی کارگر مطلق گفت: انسان کشتن هنر نیست، انسان شدن هنر است و در هشت سال جنگ تحمیلی همه چیز از روی صداقت بود.
کد خبر: ۳۳۰۲۹۴
تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۴ - 05May 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از سمنان، دوران پر رمز و راز دفاع مقدس هر روزش برگی از دفتر هزار برگ خاطرات رزمندگان است خاطراتی که حتی تصور برخی از آنها حیرت انگیز است و این گفت‌وگو بخش دیگری از خاطرات محمدعلی کارگر مطلق از رزمندگان استان سمنان در جبهه‌هاست که با هم مرور می‌کنیم.

دفاع پرس: خاطره‌ای هست که هیچگاه از ذهنتان فراموش نشود؟

انسان کشتن هنر نیست، انسان شدن هنر است. در جنگ همه چیز از روی صداقت بود. پس از عملیات کربلای 5 خط پدافندی داشتیم. دو خاکریز به فاصله 200 متر فاصله از هم در منطقه وجود داشت که در هنگام عملیات نتوانسته بودند این دو را به هم وصل کنند.

تصمیم گرفته شد در این فضای خالی خاکریزی احداث شود. چند لودر به همراه 8 راننده برای انجام این کار آمدند. به آنان گفتم: شما با این تعداد آمده‌اید و 3 لودر آورده‌اید. مابقی می خواهید لودر را هل بدهید؟!!!

گفتند: همگی راننده‌ایم. آمده‌ایم اگر کسی در حین کار به شهادت رسید فرد دیگری جایگزین شود و کار را ادامه دهند تا بتوانیم تا صبح کار را تمام کنیم. این در حالی بود که دشمن به شدت آتش سنگینی می‌ریخت. در صحنه‌ای دیدم گلوله ی توپ مانند یک شیء قرمز رنگ آتشین به سرعت به سمت لودر نزدیک شد و از کنار آن گذشت. رانندگان هم سر خود را خم می‌کردند. گلوله‌های رسام که در شب توسط دشمن شلیک می‌شد، دید داشت و به واسطه نورش در شب مشاهده می‌شد. رانندگان لودر را می دیدم که با شجاعت پشت دستگاه می‌نشستند و کار می‌کردند و با آمدن گلوله‌های رسام جا خالی می دادند. بالاخره با همت و توان این جهانگران با اخلاص خاکریز مورد نظر تا صبح احداث شد.

دفاع پرس: با کدام یک از دوستان شهیدتان صمیمیت خاصی داشتید؟

آنها دوست نبودند. اگر دوست بودند ما را با خود می‌بردند، شهید «احمد مختاری» از دوستان بسیار نزدیکم بود. روزی در جمع دوستان به شوخی گفت: اگر شهید شدید و ما را شفاعت نکردید در نزد حضرت امام حسین(ع) حالتان را می‌گیریم.

احمد روزی نامه‌ای به من داد که در آن نوشته بود: خواب دیدم که شما شهید شده اید. به شوخی گفتم: در خواب ببینی که من شهید شدم. من شهید بشو نیستم. در دوران جنگ تحمیلی ترک تحصیل کرد و به جبهه شتافت. به او گفتم: احمد، درست نیست که درست را رها کردی و به جبهه آمدی. گفت: امام بر ما تکلیف کرده و فرموده جنگ در اولویت قرار دارد و نگفته است درس در اولویت قرار دارد.

هر گردانی که اعزام می شد او نیز داوطلبانه همراه آنان می رفت. پس از پذیرفتن قطعنامه در زمین بند نمی‌شد. ناراحت بود. می‌گفت: جنگ تمام شد و ما ماندیم. همیشه در فکر بود و از خدا تقاضای شهادت می کرد.

در روزهای پایانی جنگ در عملیات مرصاد علیه منافقین شرکت کرد و بالاخره به آرزوی قلبی خویش رسید. او عاشق شهادت بود. در همه صحنه‌های درگیری وارد می‌شد. هرجا کار سختی بود او هم حضور داشت.

دفاع پرس: از دیگر دوستان شهیدتان خاطره‌ای دارید؟

پاتک عراق در عملیات محرم بود. به اتفاق 120 نفر در ارتفاعات حمرین (شرهانی) مستقر بودیم. از بالای تپه خودرویی را در پایین جاده دیدیم که گرد و خاک راه انداخته بود و با سرعت حرکت می کرد. مقداری می‌رفت و سپس توقف می‌کرد و به تنهایی با توپ 106 مستقر در پشت خودرو شلیک می‌کرد. دوباره حرکت می‌کرد و در مکانی دیگر توقف و مجدد شلیک می‌کرد. وقتی به بالای ارتفاع رسید دیدم شهید «حسین ربانیان» است. تمام بدنش گرد و خاکی بود و چفیه‌ای روی سر و صورتش کشیده بود.

گفتم: یک نفری؟ (می‌دانید که برای شلیک با توپ 106 حداقل به 3 نفر نیرو نیاز است)

گفت: وضعیت این است. بقیه شهید شده‌اند. هر چه در توان دارم انجام می دهم. آنقدر با توپ 106 شلیک کرده بود که لوله توپ از شدت گرما کج شده بود.

پرسیدم: به چه علت اینگونه شلیک می‌کنی؟

گفت: می خواهم دشمن بداند که منطقه تحت تسلط ما است و جرأت و جسارت حمله را نداشته باشد. از بالای همان ارتفاع4 گلوله شلیک کرد. عراق هارد خودرویش را گرفته بود و دائم کاتیوشا می‌زد. گفتم: حسین جان! ماشینت را بردار. کار دستمان می‌دهی‌ها!...

در حال صحبت بودیم که گلوله کاتیوشایی به خودرویش اصابت کرد و ماشین تکه تکه شد. گفتم: دیگر برو. خیالت راحت شد که ماشین نداری؟

گفت: کارگر، آرپی جی نداری، می خواهم شلیک کنم...

گفتم: من می‌گویم آنقدر شلیک کرده ای که از گوشهایت دارد خون می‌آید تو می‌گویی آرپی‌جی بده؟!

روحیه دفاع و ایستادگی و مردانگی او تحسین برانگیز و برایم مایه تعجب بود.

از بالای همان تپه دیدم کسی در ارتفاع خمپاره می‌اندازد. دشمن نیز در حال پیشروی بود. با دوربین نگاه کردم. دیدم لباس سپاه بر تن دارد. خمپاره می انداخت. درجه را تغییر می‌داد و دوباره شلیک می کرد و آهسته آهسته بالا می آمد. وقتی سر رسید دیدم شهید «احمد صادقی شهمیرزادی» است که بعداً فرمانده گردان زرهی تیپ 12 قائم (عج) شد و در عملیات کربلای5 به فیض شهادت رسید. گفتم: احمد آقا اینجا چه می کنی؟ گفت: آمده‌ام که این نامردها فکر نکنند اینجا کسی نیست.

قسمت دوم/ انسان کشتن هنر نیست، انسان شدن هنر است

دفاع پرس: احساس خود را از این موارد در یک کلمه بفرمایید؟

ذکر دوست داشتنی: یا زهرا(س)

ولایت فقیه: هدیه الهی

اگر به شما بگویند می توانید یکی از شهدا را ببینید و با او صحبت کنید، آن کدام شهید است؟ برادرم.

منتهای آرزوی دل: عاقبت به خیری. هرچه پیش آید خوش آید

شنیدن نامی که از آن نیرو می گیرید؟ یا علی(ع)

شهید فرهاد معصومیان: دوست صمیمی

دفاع پرس: اگر قرار بود در یکی از مناطق عملیاتی خادم الشهدا شوید، کدام منطقه را انتخاب می کردید؟

شلمچه

دفاع پرس: اگر به دوران دفاع مقدس برگردیم کدام پیشانی بند را انتخاب می کنید؟

 یا زهرا(س)

دفاع پرس: چه سری بین شما و حضرت زهرا(س) است؟

بدون مقدمه گفت: رمز عملیاتی یا زهرا(س) بود. همه منتظر صدور فرمان حمله بودند. پس از اعلام رمز طوفانی برپا شد. تمام ستون را زمزمه یا زهرا(س) فرا گرفته بود.

معنویت از چهره های نیروها موج می زد. ذکر لب همه یا زهرا(س) بود. تعبیر همه این بود که عملیات شکست ناپذیر است. کسی به بچه‌ها نمی‌گفت برو. به پشت بچه‌ها می‌زدیم و یا زهرا(س) زهرا(س) می‌گفتیم. «برو» و «به پیش» ما ذکر مقدس یا زهرا(س) بود. یا زهرا(س) برای ما روضه بود.

قسمت دوم/ انسان کشتن هنر نیست، انسان شدن هنر است

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار