گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: سردار سید رحیم صفوی، فرمانده اسبق کل سپاه، نقل میکرد؛ «عملیات والفجر ۸ در تاریخ ۲۰ بهمن سال ۱۳۶۴ ساعت ۱۰ شب آغاز شد. شش ماه جزر و مد اروند را بررسی کردیم. جدول ۲۰ ساله تغییرات آن را از انگلیس تهیه کردیم. بر این مبنا عملیات طرح ریزی شد. همه یگانهای خط شکن و پشتیبانی را آوردیم پای کار. اما شب عملیات در خلیج فارس طوفان شد. رود اروند هم طوفانی شد به صورتی که ارتفاع موج تا سه چهار متر هم میرسید! ما در قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) متحیر مانده بودیم. عملیات را شروع کنیم یا نه؟! همه فرماندهان با گریه و زاری میگفتند، «خدایا تو قوم موسی را از رود نیل عبور دادی. آیا میشود عنایت کنی و رزمندگان ما را از اروند عبور دهی؟»
بعد از مراسم توسل، مشورتها انجام شد و قرار شد عملیات را با همان امواج خروشان آغاز کنیم. آن هم با رمز «یا فاطمه الزهرا (س).» چرا که در سختترین عملیاتها به حضرت زهرا (س) پناه میبردیم. هر زمان کار ما مشکل میشد، پناه ما حضرت زهرا (س) بود. ما میدانستیم اگر عنایت حضرت زهرا (س) باشد، عنایت رسول الله (ص) و عنایت امیرالمؤمنین (ع) و اولادشان را هم داریم.»
در ادامه خاطرهای از کتاب «مهر مادر» را میخوانید: آن شب غواصها در گروههای ده نفره، درحالیکه با طناب به هم متصل بودند، وارد آب میشدند. سر طناب رها بود! بچهها میگفتند، «یا فاطمه (س) شما خودتان ما را هدایت کن.» رمز را میگفتند و حرکت میکردند. شاید کمتر از یک ساعت خط دشمن شکسته شد؛ و عملیات غرورآفرین والفجر ۸ با پیروزی رزمندگان به پیش رفت.
سردار مرتضی قربانی یکی از غواصان این عملیات میگوید: «۱۰ دقیقه از ورود ما به اروند نگذشته بود که موج سنگینی همه ما را چرخاند به طوری که راه را گم کردیم. آن شب هوا تاریک و بارانی بود. هیچ ستارهای هم نبود که راه را پیدا کنیم. از طرفی قطب نمای فرمانده دسته ما هم از کار افتاد! واقعا تا شخصی اروند وحشی را ندیده باشد، نمیتواند آن شرایط را درک کند. در آن شرایط هیچ راهی نداشتیم جز توکل به خدا و توسل. ناگهان دیدیم گوشهای از ابرها کنار رفت. واقعا معجزه بود. ما ستاره دب اصغر را دیدیم. به وسیله آن راه را پیدا کردیم. با هر سختی که بود خودمان را به ساحل دشمن رساندیم. اما بیشتر بچههای غواص مانده بودند. برخی اشتباهی به ساحل ایران برگشته بودند و ...
با همه این مشکلات عملیات با همان غواصانی که خود را به ساحل دشمن رسانده بودند آغاز شد؛ و ما بار دیگر عنایات مادر رزمندگان، حضرت زهرا (س)، را مشاهده کردیم. شاید برای همین بود که رزمندگان ما نام این شهر را به شهر فاطمیه تغییر داده بودند.
«سید حسن علیشاهی امامی» از ورزیدهترین نیروهای اطلاعات عملیات لشکر ۲۵ کربلا بود. خیلی اهل دقت در لقمه حلال و حرام بود. قبل از عملیات والفجر ۸ در تمامی مراحل شناسایی اروند حضور داشت. قربانی می گوید: «من سعی میکردم از چنین افراد شجاعی که تمام مسیر عملیات را مسلط هستند در شرایط خاص استفاده کنم. برای همین به سید حسن گفتم که در سنگر فرماندهی بماند. تا اگر مشکلی برای فرمانده یا گردانی پیش آمد، از او استفاده کنم. او در حد یک مسئول محور به منطقه مسلط بود. شب عملیات دیدم در حالیکه شال سبزی به کمر بسته و خنجری به کمر دارد، وارد سنگر فرماندهی شد! چهرهاش از هر زمان برافروختهتر بود. گفت، «حاجی، من میخواهم بروم عملیات. اما آقای طوسی میگوید، نمیشود.» بعد آمد کنار من نشست و دستش را روی زانوهای من گذاشت و گفت، «به مادرم حضرت زهرا (س) اگر اجازه ندهی، روز قیامت جلویت را میگیرم!»
سید حسن امامی بعد از اینکه از من خواهش کرد که با نیروها به خط برود و من مخالفت کردم، یک باره خنجرش را از غلاف درآورد! بعد گفت، «میخواهم بروم و پهلوی آن نامردهایی که پهلوی مادرم را زخمی کردند بدرم. اگر نگذاری بروم، تو را نمیبخشم.» سپس افتاد روی پای من وهای های گریه کرد.
آن شب تمام سنگر فرماندهی شده بود مجلس حضرت زهرا (س). همه منقلب شده بودند. چارهای نبود. محلی را مشخص کردم و گفتم، «برو، اما وقتی خط شکسته شد سریع برگرد.» سید حسن گفت، «چشم. اگر شهید نشدم، برمی گردم. اما اگر شهید شدم، حتما شفاعتت میکنم.»
صبح زود وقتی خط دشمن شکسته شد به آن سوی اروند رفتم. در همان ساحل دشمن وقتی کمی جلو رفتم داخل یک کانال پیکر نورانی سید حسن امامی رادیدم. شال سبز به کمرش بود. قلاف خنجر هم بود. اما از خنجرش خبری نبود!
پیکر او را به عقب منتقل کردیم. مانند سید حسن در میان بچه های اطلاعات کم نبودند؛ کسانی که عاشق واقعی حضرت زهرا (س) بودند و هر یک الگویی برای رزمندگان.
یکی از آنها ذاکر اهل بیت (ع) محمدمهدی نصیرایی بود. به قول شهید طوسی، «مهدی موتور معنوی لشکر بود.» قبل از عملیات والفجر ۸ به بابل برگشت. اصرار داشت که با دختری که از سادات است ازدواج کند. بالاخره این کار انجام شد. مهدی می خواست به حضرت زهرا (س) محرم شود. در ایام فاطمیه در منطقه فاو برای آخرین بار او را دیدیم. یکپارچه نور شده بود. او هم از کسانی بود که در شهر فاطمیه به مادر سادات پیوست.
انتهای پیام/ ۷۱۱