به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «خدایا! در مدت حضور در جبهه شاهد چه بسیار كاروانهایی شدم كه بار بر دوش گرفته و به سویت پر كشیدند و به ما درس چگونه زندگی كردن، چگونه تعظیم و اطاعت كردن و چگونه رفتن را آموختند. از تو میخواهم حال كه درسهایم را فرا گرفتم، توفیق عمل به آنها را به من عنایت فرمایی، مرا هم دست گیری و پیش خود فرا خوانی. انشاالله ...»
نوشتهای که ذکر شد، فرازهایی از وصیت نامه شهید «عبدالحمید (رضا) ارومیان» فرزند آیت الله «علی ارومیان»، نماینده دو دوره مجلس خبرگان رهبری و مجلس شورای اسلامی و همچنین امام جمعهی «میانه» است. پدر رضا سه فرزند خود، شهیدان «مهدی»، «عبدالحمید» و «محسن» را فدای انقلاب و نظام کرده و یک پسرش نیز به درجه رفیع جانبازی نائل گشته است. وی هم اکنون عضو دفتر استفتائات حضرت آیت الله خامنهای است.
در ادامه به مناسبت ۲۱ بهمن، سی و سومین سالروز شهادت شهید «رضا ارومیان» خاطرهای از وی را میخوانید:
چه اوضاعی بود. تانک دشمن روی جاده آمده بود. با دوشکا و با شلیک توپ اجازه هیچ حرکتی به ما نمیداد. وضعیت بدی بود. همه نیروها خسته بودند. چند مرتبه میخواستند با آرپیجی تانک را بزنند، ولی نشد.
پیشروی گردان مختل شده بود اما باید کاری میکردیم. رضا از جا بلند شد و چند نارنجک برداشت. به سرعت حرکت کرد. صدای رگبار تیربار عراقیها و صدای تیراندازی از سنگرهای آنها قطع نمیشد.
هوا هنوز تاریک بود. منتظر رضا بودیم تا برگردد اما خبری نشد. با خودم گفتم: «رضا دیگر برنمیگردد.»
دقایقی بعد صدای انفجار چندین نارنجک تمامی سنگرهای فعال عراقیها را از کار انداخت. بعد صدای مهیبی آمد و تانک دشمن هم منفجر شد. بچهها با خوشحالی آماده پیشروی شدند. اما من به فکر رضا بودم. او بود که با این شجاعت به میان دشمن رفت. او با پرتاب نارنجک توانسته بود سنگرهای دشمن را منهدم کند. حتی توانسته بود یک نارنجک به داخل تانک دشمن بیندازد. از همه سراغ او را میگرفتم اما هیچکس فکر نمیکرد که او زنده باشد.
یکباره رضا را دیدم. با همان قد و قامت کشیده و استوارش به میان بچهها بازگشت. خیلی خوشحال شدم. به استقبالش رفتم. بعد از دقایقی با بقیه بچهها حرکت کردیم. عملیات والفجر ۸ با رمز مقدس «یا فاطمه الزهرا (س)» به مراحل نهایی خود رسیده بود.
زمانیکه در حال استراحت بودیم یکی از رفقا (شهید جمال) برای من از رضا گفت. اینکه او در عملیاتهای مختلف آنقدر شجاعت از خود نشان داده که مسئول دسته پیشمرگهای گردان شده است. سپس ادامه داد: «میدانستی رضا شفایافته حضرت زهرا (س) است؟!» تعجب کردم.
وی گفت: «رضا ارومیان فرزند نماینده مردم ارومیه در مجلس است. رضا در همان سال اول انقلاب به کردستان رفت و مشغول مبارزه با ضد انقلاب شد. به پیشنهاد فرماندهان قرار شد که رضا به سازمان گروهکهای ضد انقلاب نفوذ کند. او هم استادانه وارد عمل شد. حدود شش ماه در ستاد حزب بود و اخبار آنها را انتقال میداد. او یکی از زبده ترین نیروها بود. گذشت تا اینکه مسئولان حزب به او شک میکنند و جلسهای برای نحوه برخورد با او برگزار میکنند.
رضا متوجه ماجرا میشود. یک دفعه به جلسه سران حزب وارد میشود و همه را به رگبار میبندد! چند نفر از سرکردههای حزب را میکشد و بعد پا به فرار میگذارد. او را تعقیب میکنند. رضا مجروح میشود. بعد هم از بالای تپهای میافتد و در میان برف محو میشود. تعقیب کنندگان از کنارش عبور میکنند ولی متوجه او نمیشوند. نیمههای شب رضا به هوش میآید. او خودش را از زیر برف بیرون میکشد. سپس به سمت پاسگاه نیروهای ایرانی کشان کشان میرود.
او را به بیمارستان میبرند. ولی متاسفانه از هر دو پا فلج میشود. مدتی بعد رضا را به ارومیه میآورند. او زندگی جدیدی را روی صندلی چرخ دار آغاز میکند. سال بعد و در روز عاشورا او را با برانکارد به حسینیه شهر میآورند. رضا در میان عزاداری و گریه به خواب میرود. در عالم خواب مادر سادات، حضرت زهرا (س)، را میبیند که به نزد او میآید و میفرمایند، «بلند شو». رضا میگوید: «نمیتوانم، پاهایم فلج شده است». آن بانوی بزرگوار پارچه سیاهی را بر روی پاهای رضا قرار میدهد و میگویند: «بلند شو». رضا از خواب برمیخیزد. متوجه پارچه سیاهی میشود که بر روی پاهایش قرار دارد! یک دفعه رضا از جا بلند میشود. دیگر هیچ مشکلی در پاهای خود حس نمیکند! جمعیت هم به سوی او هجوم می آورند و ... از آن روز هم در جبههها حضور دارد.
عملیات والفجر ۸ بزرگترین ضربه را به ارتش بعثی صدام وارد کرد. همه خوشحال بودیم که تمام اهداف تعیین شده آزاد شده است اما در دومین روز این عملیات یک اتفاق دیگر رخ داد. رضا ارومیان فرمانده دسته پیشمرگ گردان، شفایافته حضرت زهرا (س) به زیارت مادرش رفت.
انتهای پیام/ ۷۱۱