به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «قاسم محمد حسن» از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از نیروهای گردان میثم لشکر 27 محمد رسول الله است. وی به مناسبت سالگرد عملیات بدر در اسفندماه سال 62 خاطره تصویر ثبت شده از کامیون حامل رزمندهها را روایت کرده است که آن را در ادامه میخوانید.
بچهها مرتب سوار کامیون نشدند. یادم است کوله من به کوله سعید طوقانی گیر میکرد و او اذیت میشد این طرف و آن طرف شدیم تا جایش درست شد. آن رزمندهای که کنار کامیون آویزان شده از بچههای سولقان بود.
من با ساعت مچی شبنما دار در عکس مشخص هستم. سعید طوقانی که فرشته آسمانی همراه ما بود پشت سر آن کسی است که چفیه بر سرش بسته است.
نفر دوم جلوی سعید شهید مصطفی قاسمی است که موهایش را کوتاه نکرد. چون دستور بود همه موها را بزنند چون وقت استفاده ماسک شیمیایی راحت باشند.
22 اسفند سوار قایقها شدیم و هنگام غروب وارد شرق دجله شدیم. از قایقها پیاده شدیم از همه جا تیر میآمد. باید زود عبور میکردیم در همین جابجایی یکی از بچهها به نام هاشم یک تیر به گلویش اصابت کرد و در جا شهید شد.
کنار یک خاکریز داخل هور جان پناه گرفتیم و صبر کردیم تا فرمان برسد. شهید داود حیدری و شهید علیرضا صالحی هم از لشکر 10 سیدالشهدا علیه السلام میهمان گردان بودند. البته شهید حیدری کمک فرمانده گردان بود و شهید صالحی هم مسوولیت یکی از گروهانها را داشت.
یک ساعت مانده به صبح حرکت کردیم و از آن موقع تا غروب زیر آتش بودیم. با دشمن درگیر شدیم از روبرو و چپ و راست ما را میزدند. توی یک حالت نعل اسبی افتاده بودیم و از همه طرف آتش روی ما بود. از راست میزدیم از چپ میخوردیم و برعکس، روبرو هم که مشخص بود.
هوا که روشن شد فرمانده صلاح ندید آنجا بمانیم و گفت به عقب برگردید. باورمان نمیشد و بچهها حاضر به عقب نشینی نبودند. وقتی با داد و فریاد فرماندههان مواجه شدیم فهمیدیم قضیه جدی است. کم کم بچهها به عقب برگشتند. با این حال دلشان نمیآمد، چون پیکر دوستانشان که با صورتهای خاک آلوده شهید شده بودند روی زمین افتاده بود، عقب نشینی خیلی دردآور بود. دشمن از پشت سر هم آتش سنگینی میریخت و بایستی سریعتر از منطقه درگیری دور میشدیم و حتی فرصت وداع با بدنهای مطهر بهترین رفیقان هم نبود. واقعا لحظات سخت و نفس گیری بود، باید بدنهای بیجان دوستان شهیدمان را رها میکردیم؛ چرا که امکان عقب آوردن شهدا و مجروحین نبود.
دشمن هر لحظه جلوتر می آمد و اگر دیر میجنبیدیم اسیر میشدیم. به یک خاکریز رسیدیم، قرار شد آنجا خط دفاعی تشکیل بدهیم و مقابل دشمن بایستیم.24 نفر بیشتر نبودیم و دشمن هم داشت پاتک میزد. عدهای قلیل مقابل یک لشکر دشمن ایستاده بودند.
یک انفجار مهیب کنار دستم رخ داد، انگار یک سیلی محکم توی صورتم زده شد، با موج انفجار فک و دندانها و سرم آسیب جدی دید. که تا ۲۴ ساعت دیگر دهانم برای خوردن باز نمیشد.
با همان حال صبر کردیم تا نیمه شب شد و به سمت عقب راه افتادیم. هر 2 نفر یک شهید را عقب آوردیم.
در حین عقب آمدن یه جاهایی به باتلاق و آب رسیدیم و مجبور بودیم شهید را از داخل آب ببریم. به اسکله رسیدیم، هوا خیلی سرد بود و ما هم سر تا پا خیس و گلی بودیم.
من با برادر شاطری از سوز سرما داخل یک سنگر شدم، شهدا را داخل پتو گذاشته بودند. به ذهنمان آمد، برای خلاصی از سرما از پتوهایی که به دور شهدا پیچیده بودند استفاده کنیم؛ اما گفتیم این اهانت به شهداست، دوباره گفتیم شهید که یخ نمیکند، باز دلمان نیامد. به هر حال تا صبح با سرما صفا کردیم و دست به پتوها نزدیم. تا بعد از ظهر آنجا بودیم و بعد با قایقهای بدون دوستانمان برگشتیم. پیکر مطهر شهید طوقانی، عباس اسدی، عبدالوهابی و... را جا گذاشتیم و آمدیم، بعد از چندین سال پیکر مطهرشان بازگشت.
انتهای پیام/ 141