اشاره: شهید فرخرضا فقیهی فر در مشهد به دنیا آمد و در خانوادهای با پیشینههای فرهنگی و علمی قد کشید. زمانی که در آستانه جوانی میرفت که نهال جوانیاش به ثمر بنشیند، همزمان با تهاجمات فرهنگی دشمن، وجودش را وقف فعالیتهای فرهنگی و قرآنی در استان خراسان کرد.
از زندگی کوتاه اما پربهای فرخرضا جز چند سطری باقی نمانده است. همانی که در روزگار وحشت و تردید چفیهاش را تا انتهای زندگیاش بر روی شانههایش نگه داشت درست تا زمانی که به دیدار معبودش شتافت. یعنی در یکی از روزهای پاییز 80.
متن زیر گفتوگوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، با برادر این شهید امربه معروف و نهی از منکر است.
تولد یک مبارز فرهنگی
در دوران پرکشمکش انقلاب در 15 آبان 57 در مشهد به دنیا آمد. از همان اول در منطقه مقدم طبرسی زندگی میکردیم و سالها بعد بنا به ضرورت به منطقه شهید فرامرز عباسی نقل مکان کردیم. ما 5 برادر و یک خواهر بودیم و فرخرضا فرزند بزرگتر خانواده بود. پدر و مادرم هر دو از فرهنگیان بازنشسته بودند. ما در چنین خانوادهای زندگی و رشد کردیم. فرخرضا بسیار بچه آرام و تیز هوشی بود. علیرغم اینکه گاهی اوقات پدرم بنا به صلاحدیدی که در تربیت بچهها داشت عصبانی میشد اما فرخرضا هیچ حرفی نمیزد و در همان شرایط هم احترام پدر را نگه میداشت.
آقا رضا قندی
والدینم تعریف میکردند که درست از زمانی که فرخرضا به دنیا آمد ما هیچگاه به کرات گریه این بچه را ندیدیم. انگار به دنیا آمد بود که فقط لبخند بزند. خیلی کم پیش میآمد که گریه کند و علیرغم سن بسیار کمی که داشت اصلا اهل گریه و زای نبود. به همین دلیل در همان ایام طفولیت معروف شده بود به آقا رضا قندی. به این علت که زیاد میخندید.
از همان دوران کودکیاش مسئولیتپذیر بود. با وجود اینکه سن زیادی نداشت و تنها انتظاری که از او میرفت انجام تکالیف مدرسه در دوران ابتدائی بود؛ اما تر و خشک کردن ما در همان دوران را به نحو مطلوب انجام میداد و نمیگذاشت که والدینم به زحمت بیافتند.
قاری برتر خراسان
ازهمان زمان کودکی علاقه عجیبی به مباحث دینی داشت. عشق او به این راه از او یک قاری قرآن ساخته بود که در دوران راهنمایی و دبیرستان قاری برتر استان خراسان شناخته شد. مداحی را هم از همان زمانها شروع کرد. والدینم تعریف میکردند که فرخرضا با وجود اینکه 9 سال بیشتر نداشت اگر در ماه رمضان یک سحری او را بیدار نمیکردیم فردا صبح به شدت ناراحت می شد که چرا سحری بیدار نشده است تا آن روز را روزه بگیرد؟
با توجه به اینکه خانواده ما یک خانواده مذهبی بسیار سفت و سختی نبود یا اینکه پدرمان هرگز یک مبلغ مذهبی نبوده است اما به قوائد و اصول دینی پایبند بودیم و تمام آنها را در خانه رعایت میکردیم. گرایش فرخرضا به مباحث و مسایل دینی بیشتر الهی بود. ضمن اینکه مادرم تعریف میکند که هیچگاه به فرخرضا بدون وضو شیر نداد و همین مسائل و نگاهها بود که از فرخرضا در آینده شهیدی ساخت که افتخار ما و مردم مشهد شود.
پای کار انقلاب
این روحیات و خلقیات در دوران تحصیل در دانشگاه هم همراه فرخرضا میماند. با آمدن نتایج کنکور کارشناسی، فرخرضا در دو رشته مهندسی مکانیک در مشهد و مهندسی برق در بجنورد قبول میشود. برای شرکت در کلاسهای کارشناسی رشته مهندسی برق را در دانشگاه آزاد بجنورد انتخاب میکند. با وجود اینکه بجنورد در مقایسه با شهر مشهد از وضعیت فرهنگی قابل قبولی برخوردار نیست اما فرخرضا با همان بنیه مذهبی که داشت این شهر را برای ادامه تحصیل در دانشگاه انتخاب میکند.
چفیهای که بر روی شانه ماند
با ورود به دانشگاه فصل دیگری از زندگی فرخرضا آغاز میشود. تشدید مسائل ضد فرهنگی در دانشگاه فرخرضا را وادار میکند تا فعالیتهای مذهبی و عقیدتی را در همانجا پیگیری و با شبههافکنیها مقابله کند. از این رو برنامههای منظم مذهبی و مداحی در این برنامهها را در دستور کار قرار میدهد. هیئتی را که در همان زمان بیشتر از صد نفر عضو نداشت را با کمک دوستانش به 1500 نفر شرکت کننده میرساند. در کنار این کارها با توجه به هشدارهای مقام معظم رهبری درباره تهاجم فرهنگی دشمن، مباحث اجتماعی و مناطرات عقیدتی را در همان فضای دانشگاه تاسیس میکند.
همزمان با این ایام از زمانی که رهبری معظم انقلاب چفیهشان را از روی شانه برنمیدارند؛ فرخرضا هم تبعیت از حضرت آقا چفیهاش را برنمیدارد. در همان کلاس درس هم با همان حالت مینشیند و حتی موقع پاسخ دادن به سوالات استاد در پای تخته، چفیهاش بر دوشش میماند. تا زمانی که در قید حیات بود این مهم را هیچگاه فراموش نکرد و ذرهای هم عقبنشینی نکرد.
همقدم با شهدا
با علاقهای که به شهدا داشت خانهای را برای طی دوران دانشجویی در بجنورد انتخاب کرده بود که به یکی از محلههای همان شهر به نام شهدای معصومیه بجنورد نزدیک بود. هر روز صبح قبل از اینکه به دانشگاه برود به سر مزار شهدا میرفت و عهد و پیمانش را با آنها تجدید میکرد. بسیار عاشق مناطق عملیاتی جنوب کشور بود. سالی حداقل دو بار به این مناطق سفر میکرد. درهمان منطقه طلائیه زمانی که بچههای تفحص مشغول درآوردن پیکر یکی از شهدا از زیر خاک بودند از حال میرود و به بیمارستان منتقلش میکنند. بعدها تعریف کرده بود که در همان لحظه آقای نورانی را میبیند که در کنار این بچهها به آنها کمک میکند. فرخرضا طاقت نیاورده بود این صحنه را ببیند و از هوش رفته بود.
اولین حضور در مسیر واجب فراموش شده
همزمان با اینکه مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه بود، به مباحث امر به معروف هم علاقهمند میشود و در همین رابطه ضابط قضایی میشود. با مرکز اجرایی امربه معروف استان همکاری نزدیکی داشت. آن زمانها هنوز استان خراسان تقسیم نشده بود. این همکاریها به صورت افتخاری بود. از جایی مبلغی برای این کارها دریافت نمیکرد. در مباحث گزارش نویسی و یا کشف منکرات با آنها همکاری میکرد و به سبب شایستگیهایی که از خودش بروز داده بود گاهی به عنوان سرگروه انتخاب میشد.
دیدار با خواهری که به شهادت منجر شد
طبق قراری که با خواهرم گذاشته بود هر دو هفته یکبار به مشهد میآمد تا ضمن زیارت بارگاه امام رضا(ع) با خانواده هم دیدار کند. بیشتر از یک ماه میشد که به مشهد نیامده بود. درست در روزی که میخواست سوار اتوبوس شود یعنی در 22 آبان 80 با او تماس گرفته میشود که ماموریت فوری پیش آمده و از او میخواهند که هر چه سریعتر خودش را به مرکز اجرای امر به معروف و نهی از منکر استان برساند. در مراجعت فرخرضا به آنجا میگویند که قضییه پیشآمده از باندهای فسادی است که علیرغم تماسهای مکرر مردم، نیروی انتظامی کار مهمی انجام نداده است و از بسیج تقاضای کمک کردهاند که این باند متلاشی شود.
بعد از مراجعه فرخرضا به مرکز به همراه چند نفر از نیروها به محل ذکر شده در خارج از شهرستان بجنورد میروند و با وجود سختی و خطرهایی که در این امر وجود داشت تمامی آنها را دستگیر و به مرکز انتقال میدهند. در راه بازگشت به بجنورد علیرغم اینکه میتوانست با خودرو مرکز به بجنورد برگردد ولی با وجود سردی هوا و بوردت زیاد این کار را نمیکند و در کنار جاده حصار گرمخان میایستد و منتظر اتوبوس میماند. دوستانش خداحافظی میکنند و میروند. در همان حال در روزی که مهآلود بود اتوبوسی با سرعت بسیار زیاد به فرخرضا برخورد میکند به طوری که 12 متر به سمت دیگر جاده پرت میشود و در دم جان به جان آفرین تسلیم میکند.
پیکر فرخرضا با حضور دوستان و اعضای بسیج دانشجویی و همهی دوستانی که با او در ارتباط بودند در مشهد تشییع شد و در خواجه ربیع به خاک سپرده شد.
فرخرضا بعد از سالها ایستادگی و رشادت در راه شهدا مزدش را که همان شهادت بود گرفت و در این راه غریبانه به شهادت رسید. فرخرضا اولین شهید امربهمعروف و نهی از منکر استان بود که در قامت یک بسیجی پایکار انقلاب و نظام، شهید شد.
انتهای پیام/