روایت‌هایی از شهید «ذوالفقارنسب»؛

«مجتبی» درخواستش از فرمانده ارتش، شهادت بود

شهید ذوالفقارنسب در پاسخ به سوال امیر صالحی که پرسید شخصا چه می‌خواهی گفته بود من فقط شهادت می‌خواهم.
کد خبر: ۳۴۲۴۰۵
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۸ - 19April 2019

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرهنگ شهید «مجتبی ذوالفقارنسب» متولد خردادماه سال 1356 در جهرم و از نیروهای ارتش جمهوری اسلامی بود که در دفاع از حرم حضرت زینب (س) در سوریه به شهادت رسید. وی فارغ التحصیل رشته مدیریت دولتی در سال 75 وارد دانشگاه افسری امام علی (ع) شد و پس از اتمام دوره‌ افسری در تهران به ایرانشهر منتقل و به‌عنوان فرمانده گروهان مشغول به خدمت شد.

او پس از چندین بار درخواست اعزام به سوریه پنجم اسفندماه به این کشور رفت. سرهنگ مجتبی ذوالفقار نسب مسوولیت فرماندهی یگان ادوات ارتش در سوریه را به عهده داشت که سرانجام تنها کمتر از ۲ ماه پس از حضورش در سوریه یعنی در تاریخ ۲۱ فروردین سال ۱۳۹۵ در کمین تکفیری ها گرفتار شد و به شهادت رسید. در ادامه روایت‌هایی از این شهید را می‌خوانید:

شهید مدافع حرمی که درخواستش از فرمانده ارتش شهادت بود

روزی امیر سرلشکر صالحی فرمانده ارتش برای بازدید به پادگان میمه رفت. امیر از کارهای مجتبی در پادگان خوشش آمد. مجتبی هم خواسته‌هایی برای یگانش مطرح کرد. امیر صالحی در جمع فرماندهان رو کرد به مجتبی و گفت: «شخصا چه خواسته‌ای از فرمانده ارتش داری؟» محتبی با حیای خاصی جواب داد: «من شهادت می‌خواهد، این جا همه از جان مایه می‌گذارند. من حاضرم در رنج باشم اما سرباز در رفاه باشد.»

مجتبی وقتی به نماز می‌ایستاد دوست نداشت با عجله بخواند، نمازش معمولا طول می‌کشید، اگر در جاده بودیم همیشه در ماشین مقداری تنقلات می گذاشت تا کسی به طولانی شدن نمازش اعتراض نکند.

اوایل زندگی روز تولدش را سال خمسی قرار داده بود اما بعدها آن را به بیست و سوم ماه مبارک رمضان تغییر داد. با اینکه از حقوقش چیزی نمی‌ماند اما همان اندک را هم حساب می‌کرد.

دلداده اهل بیت (ع) بود. در روزهای ولادت شیرینی می‌گرفت و برای اهل خانه می‌‎آورد و یا در پادگان بین سربازان پخش می‌کرد.

در کارهایش نظم خاصی داشت. همه مسایلش همیشه سر جای خودش بود. وقتی هم از ماموریت برمی‌گشت ساکش آنقدر مرتب بود که انگار تازه می‌خواهد به ماموریت برود.

عادت داشت در پایان هر دوره از سربازان می‌خواست که از او انتقاد کنند تا اگر عیبی در کارش هست برطرف کند. روزی یکی از سربازان گفت: «همه چیزتان خوب است، فقط چرا اگر دوتا سرباز باهم دعوا کنند، کتک زده و کتک خورده را تنبیه می‌کنید؟» مجتبی لبخندی چاشنی لب‌هایش کرد و گفت: «می‌خواهم که هر دو دیگر سراغ دعوا نروند.»

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها