روایت‌هایی کوتاه از زندگی شهید «حامد بافنده»؛

«حامد» مسئولیت‌پذیر در زندگی و عاشق اهل‌بیت (ع) بود

همسر شهید مدافع حرم «حامد بافنده» گفت: من، چون کارمند بودم، «حامد» مسئولیت «فاطمه» را شب‌ها به عهده می‌گرفت و شیر خشک درست می‌کرد، «فاطمه» را‌تر و خشک می‌کرد و هرگز نمی‌گذاشت من از خواب بیدار شوم و کار‌های بچه را انجام دهم.
کد خبر: ۳۴۳۲۹۹
تاریخ انتشار: ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۴:۱۴ - 23April 2019

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «حامد بافنده» سال ۱۳۶۶ متولد شد. وی از کودکی عاشق مداحی و تلاوت قرآن بود و از سن پنج سالگی مداحی و قرائت قرآن به سبک مرحوم «عبد‌الباسط» را تمرین می‌کرد.

حامد زندگی را در کنار حرم رضوی آغاز و تا ۲۰ سالگی در مشهد زندگی کرد؛ خیلی زود همه مراحل زندگی‌اش را پشت سر گذاشت و وارد بازار کار شد و از ۱۸ سالگی برای ازدواج اقدام کرد.

او برای تشکیل خانواده به استان کرمان سفر کرد. شغلش حسابداری بود و همسرش هم نیز کارمند دولت بود و از لحاظ مالی هم چیزی کم نداشتند، در همین حال بود که خدا به آنها یک فرزند دختر به‌نام «فاطمه» عطا کرد.

وی برای اینکه به سوریه برود به آموختن زبان افغانستانی پرداخت و با لشکر فاطمیون عازم سوریه شد که سرانجام سوم اردیبهشت‌ماه 96 مصادف با روز شهادت اربابش امام موسی کاظم (ع) به شهادت رسید.

همزمان با دومین سالگرد شهادت مدافع حرم «حامد بافنده»، برخی از خاطرات و خصوصیات اخلاقی این شهید والامقام را در ادامه مرور می‌کنید:

عاشق اهل بیت (ع) بود
راوی: مادر شهید

حامد از سن ۱۰ سالگی در مسجد «کرامت» مکبر بود و در مراسم‌های مختلف مسجد شرکت می‌کرد و قرآن می‌خواند و مداحی می‌کرد، به مرحوم «عبدالباسط» خیلی علاقه داشت و در تلاوت قرآن از وی تقلید می‌کرد.

«حامد» همه جا می‌رفت و مداحی می‌کرد. گفتم «حامد می‌روی مداحی کنی چه قدر می‌گیری؟» گفت: «مامان جان چه کسی برای اهل بیت (ع) پول می‌گیرد و نرخ تعیین می‌کند، این حرف‌ها را نزنید». فرزندم عاشق اهل بیت (ع) بود و به این مسائل فکر نمی‌کرد.

حامد بافنده

می‌خواهی گناه کنم؟
راوی: مادر شهید

فرزندم برای انجام همه کارهایش زودتر از وقت اقدام می‌کرد. خیلی زود همه مراحل زندگی‌اش را پشت سر گذاشت و زود وارد بازار کار شد و حتی زود هم ازدواج کرد. حامد از ۱۸ سالگی برای ازدواج اقدام کرد، وقتی از وی پرسیدم «زود نیست؟» گفت: «می‌خواهی گناه کنم؟».

بانوان رعایت حجاب اسلامی را نمی‌کنند!
راوی: مادر شهید

سال گذشته که «حامد» به همراه «فاطمه» دخترش به مشهد آمده بود، به پارک «موج خروشان» رفتیم، زمانی که در پارک رسیدیم، حامد گفت: «هر وقت بازی فاطمه تمام شد، تلفن بزن که بیایم و فاطمه و شما را ببرم». پرسیدم که «چرا داخل پارک نمی‌آیی؟» گفت: «مادر! وضعیت پارک را نمی‌بینی، بانوان رعایت حجاب اسلامی را نمی‌کنند، دوست ندارم در چنین مکانی بیایم. «فاطمه» را ببر بازی کند».

هدیه امام رضا (ع)
راوی: همسر شهید

برای اقامه نماز مرتب به حرم می‌رفتیم و زیارت و دعا می‌خواندیم و برمی‌گشتیم، اما یک‌بار که با تعدادی از اعضای خانواده و دوستانم به حرم رفتیم، وقتی که زیارت و دعا و مناجات‌ها را خواندیم و شب زنده‌داری کردیم، تصمیم گرفتیم که تا صبح در حرم بمانیم، صبح زود فهمیدیم که گل‌های حرم را تا چند دقیقه دیگر عوض می‌کنند، به همین دلیل در حرم ماندیم، خیلی شلوغ بود و در همان شلوغی ۲ تا تاج گل بزرگ آوردند، من یک غنچه گل رز از وسط یک تاج گل بیرون کشیدم، دوستانم گفتند «اتفاق خوب و خاصی برای من می‌افتد». همان روز خانواده «حامد» به خواستگاری من در مشهد آمدند.

حامد بافنده

نان حلال
راوی: همسر شهید

«حامد» هر کاری که می‌توانست انجام می‌داد تا نان حلال برای همسر و فرزند خود به دست بیاورد و هزینه‌های زندگی خود را تأمین کند و در این راه کوتاهی نمی‌کرد. «حامد» بسیار پرکار و روحیه خستگی‌ناپذیر و شادی داشت، ولی به قول خودش «سختی‌ها گذشت...» درست زمانی که وضعیت کاری وی ثابت شده بود و وضع مالی خوبی داشتیم راهی نبرد با تکفیری‌ها در سوریه شد.

مرد مسئولیت‌پذیر
راوی: همسر شهید

من چون کارمند بودم، «حامد» مسئولیت «فاطمه» را شب‌ها به عهده می‌گرفت و شیر خشک درست می‌کرد، «فاطمه» را‌ تر و خشک می‌کرد و هرگز نمی‌گذاشت من از خواب بیدار شوم و کار‌های وی را انجام دهم، «حامد» با این که از سه سالگی از نعمت پدر محروم شده بود، ولی خود پدری مهربان و دلسوز بود و علاقه خاصی به بچه‌ها داشت و به «فاطمه» خیلی محبت می‌کرد. وقتی «حامد» در خانه بود، لحظه‌ای از «فاطمه» جدا نمی‌شد و با هم مشغول بازی می‌شدند.

یادگیری زبان افغانستانی برای اعزام به سوریه
راوی: همسر شهید

«حامد» برای رفتن به سوریه مشغول یادگیری زبان افغانستانی شد، چون می‌خواست از طریق لشکر فاطمیون به سوریه برود و چون ارتباط خوبی هم با افغانستانی‌های اردوگاه داشت و برای شهدای آن‌ها مداحی می‌کرد و خیلی با آن‌ها رفت و آمد داشت، خیلی سریع به زبان افغانستانی مسلط شد. زمان اعزام که رسیده بود همه ایرانی‌ها که در لشکر فاطمیون بودند شناسایی و برگردانده شدند و «حامد» نیز در آخرین دقایق شناسایی شد، ولی نیرو‌های فاطمیون می‌گویند که «حامد» پسر دایی ما است، اگر وی را برگردانید همه ما ۱۵۰ نفر با هم برمی‌گردیم و بدون «حامد» به سوریه نمی‌رویم.

حامد بافنده

شهادت...
راوی: همسر شهید

بعد از عملیات که با موفقیت انجام می‌شود، «حامد» و دوستان برای انتقال شهدا با هم همراه می‌شوند، پیکر چند شهید فاطمیون را آماده انتقال می‌کنن دو مسیر را برای یافتن پیکر بقیه شهدا ادامه می‌دهند، در کنار جاده خاکی وی و دوستانش راه می‌رفتند که ناگهان متوجه یک تله کنار جاده می‌شوند. تخریب‌چی‌ها اقدام به خنثی کردن آن کرده و صدای انفجار در منطقه می‌پیچد، دوستان «حامد» متوجه شدند که وی وسط همان جاده خاکی در حالی که دست‌های وی باز و رو به آسمان بوده دراز کشیده است، ترکشی به شاهرگ گردن «حامد» خورده بود که همین باعث شهادت وی شد.

حامد بافنده

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار