گروه حماسه و جهاد دفاعپرس- مونا معصومی؛ مریم کاظمزاده میگوید: «غائله کردستان که آغاز شد، خودم را به عنوان خبرنگار به مریوان رساندم. شهید وصالی هم با نیروهایش به آنجا آمده بود. شهید چمران من را با اصغر آشنا کرد تا مصاحبهای در خصوص پاوه ضبط کنم، اما با واکنش بدی از سوی اصغر وصالی مواجه شدم. او میگفت که خبرنگار باید صحنههای واقعی را با چشم خودش ببیند، نه اینکه به ثبت شنیدهها اکتفا کند.»
این سخن شهید «اصغر وصالی» باعث شد که مریم کاظمزاده در معرکه بماند. این آشنایی که در ابتدا با دلخوری بود، چند ماه بعد منجر به ازدواج شد. ازدواج اصغر وصالی با مریم کاظم زاده، مصادف با آغاز حمله عراق به ایران شد. آن دو خودشان را به کرمانشاه (باختران) رساندند. نیروهای اصغر وصالی در سرپل ذهاب تا پای مرگ ایستادگی کردند.
مریم کاظمزاده در این دوران که تنها یک بار با شهید محمد بروجردی برخورد داشته است. او این دیدار را اینگونه روایت میکند: «روز چهارم یا پنجم شروع جنگ بود. نیروهای اصغر وصالی در سرپل ذهاب مقاومت میکردند و منتظر آمدن مهمات بودند تا اینکه شهید بروجردی با ماشین به سرپل ذهاب آمد. از آنجایی که وضعیت آشفتهای بود، نیروها یک جعبه فشنگ را بدون بازبینی به شهید بروجردی میدهند و میگویند که شما مقصدتان سرپل ذهاب است این گلولهها را هم به نیروها برسانید.
به محض رسیدن شهید بروجردی به سرپل ذهاب، دو نیرو مهمات را از ماشین خالی کردند؛ اما فشنگها برای اسلحه ژ ۳ و کلاشینکف نبود. یکی از نیروهای اصغر وصالی که از نزدیک شاهد شهادت نیروها در معرکه جنگ بود، با عصبانیت به سمت شهید بروجردی آمد و یقه لباس را گرفت و گفت: «عراقیها تا پنج کیلومتری سرپلذهاب آمدهاند. مهمات نداریم. هر لحظه یکی از بچهها شهید میشود. آن وقت فشنگهایی آوردهاید که به درد ما نمیخورد.» شهید بروجردی از این موضوع بیاطلاع و تنها حامل این مهمات بود. میتوانست از خودش دفاع کند؛ اما هیچ عکس العملی نشان نداد، زیرا میدانست که آن فرد عصبانی است.
در آن صحنه منش و بزرگی شهید بروجردی را از نزدیک دیدم. او در آن لحظه از حقش دفاع نکرد تا آن رزمنده آرام شود. متاسفانه این اولین و آخرین دیدار من با شهید بروجردی شد. محمد بروجردی در اول خرداد سال ۱۳۶۲ درحالیکه با عدهای دیگر از همرزمانش در مسیر جاده مهاباد، نقده حرکت میکردند براثر انفجار مین به شهادت رسید.»
انتهای پیام/ 131