پدر و مادر شهید علی‌اصغر شیردل در گفت‌وگو با دفاع‌پرس:

استخاره کردن برای عضویت در سپاه/ می‌ترسید پسرش به دنیا پابندش کند

مادر شهید «علی اصغر شیردل» گفت: همرزمان پسرم روایت کردند که علی اصغر پیکر یک شهید گمنام را تفحص کرد. بر بالین آن شهید نشست و با گریه گفت «خدایا من را شهید کن و اینگونه پیکرم را به خانواده‌ام برگردان» که عاقبت به آرزویش رسید.
کد خبر: ۳۴۷۰۴۲
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۰:۳۸ - 21May 2019

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس- مونا معصومی؛ پیدا کردن منزل شهید «علی اصغر شیردل» سخت نیست. وارد خیابان بیمه سوم که شوی، پس از پارک گلایل عکس‌های شهید شیردل را می‌بینی. عکس‌های شهید از سرکوچه تا منزل پدری شهید، نصب شده است. وارد حیاط که می‌شوی بنر‌ها بیشتر می‌شوند. خانه شهید که دیگر حال و هوای دیگری دارد. قاب‌های عکس در اندازه‌های مختلف دور تا دور اتاق چیده شده‌اند، در گوشه دیگری از اتاق هم تصاویر کودکی به چشم می‌خورد که تنها یادگار شهید است. مادر شهید پیش از آنکه در مورد عکس‌ها بپرسیم، خودش لب به سخن باز می‌کند و می‌گوید: خداوند به من و همسرم سه فرزند دختر و یک پسر عطا کرده است. علی‌اصغر در بحبوحه انقلاب به دنیا آمد. همسرم حدود ۱۰ سال در جبهه‌ها بود، به همین خاطر مسئولیت بزرگ کردن بچه‌ها را بر عهده داشتم. اسباب‌بازی‌های علی اصغر پوکه فشنگ‌هایی بود که پدرش از جبهه برایش می‌آورد. برای خودش کلکسیون فشنگ جمع کرده بود. کمی که بزرگ‌تر شد، مدام از پدرش در مورد شهدا، عملیات‌ها و حال و هوای جنگ می‌پرسید. علاقه‌اش به دفاع از کشور و آرمان‌هایش او را به این سمت کشاند. پسرم اوقات فراغت و تفریحاتش را در مسجد می‌گذراند. وقتی علی اصغر به سنی رسید که باید برای آینده‌اش تصمیم می‌گرفت، به سراغ من آمد و اجازه خواست تا به عضویت سپاه پاسداران درآید. من مخالفت کردم. پسرم هم می‌گفت که اگر شما راضی نباشید، من وارد سپاه نمی‌شوم. مدتی بعد به حرم مطهر امام رضا (ع) رفتیم. در آنجا پیشنهاد داد تا در مورد عضویت در سپاه استخاره بگیریم. من هم پذیرفتم. به سراغ سیدی رفتیم تا این کار را انجام دهد. او گفت: «راه سختی در پیش داری، اما سرانجامش خیر است.» در جواب این استخاره گفتم که تو از سختی نمی‌ترسی. پس به دنبال عاقبت بخیری برو.

استخاره کرد تا به عضویت سپاه درآید

فیلم «شیار ۱۴۳» را بعد از شهادت پسرم دیدم

وی سخنانش را با ورود پسرش به سپاه پاسداران تکمیل می‌کند و می‌گوید: «پسرم با هدف دفاع از کشور وارد سپاه پاسداران شد. علی‌اصغر مدتی در تفحص شهدا کار می‌کرد، اما به ما چیزی نگفته بود. پس از شهادتش دوستانش به منزل ما آمدند و روایت کردند که علی اصغر پیکر یک شهید گمنام را تفحص کرد. بر بالین آن شهید نشست و با گریه گفت «خدایا من را شهید کن و اینگونه پیکرم را به خانواده‌ام برگردان.» علی‌اصغر قبل از اینکه به سوریه برود، ۲ مرتبه ماموریت خارج از کشور رفته بود. در آن زمان در نبودش من بی‌تابی می‌کردم و مریض می‌شدم اما آخرین بار حال روحی‌‌‎ام متفاوت بود. او در اعزامش به من نگفت که می‌خواهم به سوریه بروم. به منزل ما آمد و گفت که می‌خواهم به لبنان بروم. خواهرش گفت که دعا می‌کنم در کارهایت گره‌ای بخورد و نتوانی بروی. علی‌اصغر از این حرف ناراحت شد. من برای اینکه موضوع را ختم به خیر کنم، گفتم «هر چه خدا بخواهد پیش می‌‎آید. پدرت ۱۰ سال در جنگ بود و زنده ماند. تو را هم من به خدا می‌سپارم.» علی‌اصغر لبخندی بر لبانش نشست و گفت: «همین درست است». پسرم قبل از اعزامش برایم فیلم‌های دفاع مقدسی آورد. گفتم «مادر من دلم می‌گیرد این فیلم‌ها را ببینم.» گفت: «فیلم‌ها را ببین تا مادران شهدا را درک کنی.» آن فیلم‌ها را تا بعد از شهادتش ندیدم. یکی از آن فیلم‌ها، فیلم «شیار ۱۴۳» بود. علی‌اصغر انگشتری با نگین سبز رنگی داشت. وقتی آخرین بار برای خداحافظی آمد، گفتم که چرا انگشترت را نمی‌اندازی، من آن انگشتر را خیلی دوست دارم. برای بدرقه به فرودگاه که رفتیم، انگشتر در دستش بود. با دیدن این انگشتر در دستانش بسیار خوشحال شدم.

استخاره کرد تا به عضویت سپاه درآید

شغل آینده‌اش را «شهادت» انتخاب کرد

مادر شهید درباره انتخاب همسر برای پسرش می‌گوید: «علی اصغر عشق شهادت داشت. از همان بچگی وقتی از شغل آینده‌اش می‌پرسیدند، می‌گفت: می‌خواهم شهید شوم. وقتی که تصمیم گرفت ازدواج کند، به من گفت: برای من دختری انتخاب کنید که از خانواده متدین و از بچگی چادری باشد. گفتم این مساله حائز اهمیت نیست. اگر دختر خوبی بود و چادری نبود، می‌توان انتخاب کرد تا در آینده چادری شود، اما پسرم نپذیرفت. گفت: من نمی‌توانم طرز فکر فردی را عوض کنم. برایش دختری متدین انتخاب کردیم. همسرش بعد از شهادت علی‌اصغر گفت که او مکررا از من می‌خواست تا برای شهادتش دعا کنم. علی‌اصغر همسر و فرزندش را آماده شهادت کرده بود. او حتی در وصیت‌نامه‌اش هم به این موضوع اشاره کرده است. همسرش می‌دانست که علی‌اصغر به سوریه می‌رود، اما به ما نگفته بود، البته اگر پسرم حقیقت را هم می‌گفت، من مانع رفتنش نمی‌شدم.

استخاره کرد تا به عضویت سپاه درآید

پس از شهادت پسرم آرامش خاصی دارم

وی به آخرین تماس شهید با خانواده اشاره کرد و اظهار داشت: علی اصغر چهارشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۱۴ با منزل تماس گرفت تا تولد خواهرش را تبریک بگوید. خواهرش خانه نبود، به همین خاطر گفت: «از طرف من به خواهرم تولدش را تبریک بگویید. ممکن است که من ماموریتی داشته باشم و تا چند روز تماس نگیرم. از پدرم هم درخواست کن که برای امیرعلی یک لباس نظامی بخرد تا پس از بازگشت، به او بدهم.» پسرم یک ساعت بعد از این تماس، وارد عملیات شد و ماشینش مورد هدف گلوله دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. تا سه روز بعد از این اتفاق به ما هیچ خبری ندادند. من شنبه خواب بودم که صدای التماس دخترم که باردار بود، شنیدم. او به همسرش التماس می‌کرد. با ترس از خواب بیدار شدم و خطاب به دامادم گفتم: «حسین چی شده؟» هر دو ساکت شدند. دخترم گفت: حسین می‌خواهد از خانه بیرون برود. گفتم «خب برود. چرا نگران هستی.» حسین با عجله خداحافظی کرد و رفت. حسین که برگشت گفت که دوست علی اصغر تماس گرفته و گفته که علی‌اصغر مجروح شده است. گفتم حتما علی اصغر زنده است که شماره ما را به دوستش داده است. در تعجبم که چرا اینقدر خونسرد بودم. حتی وقتی فرمانده علی اصغر به خانه ما آمد و خبر شهادتش را اعلام کرد، باز هم آرام بودم. تا شش روز بعد از شهادت علی‌اصغر، با دوربین رزمندگان پیکرش را در ماشین می‌دیدند، اما ناگهان ماشین و پیکر مفقود شد. نمی‌دانستند که داعش چه بلایی سر پیکر آورده است. پیکر پسرم مفقود ماند تا اینکه ۹ روز از سالگرد شهادتش گذشت. من برای شهادت علی اصغر بی‌تابی نکردم، حتی اشک هم از چشمانم نیامد. این در حالی است که من طاقت دوری از پسرم را حتی برای یک روز نداشتم. بر خلاف آرامشی که من بعد از شهادت علی‌اصغر به دست آوردم، پدرش بی‌تاب و دلتنگ است. او عکس‌های علی اصغر و پسرش را به دیوار خانه نصب کرده است و چشم از آن‌ها برنمی‌دارد.  

استخاره کرد تا به عضویت سپاه درآید

دعا کردم که پیکرش برگردد

پدر شهید در تکمیل سخنان همسرش، می‌گوید: «دلم برای علی اصغر تنگ شده است. تحمل رنج دوری از فرزند سخت است. برخلاف همسرم که دعا می‌کرد، پیکر علی اصغر در سوریه بماند، من دعا می‌کردم که هرچه زودتر برگردد. یک سال و ۹ روز پس از شهادتش، پیکرش تفحص شد. روزی یک نفر با من تماس گرفت و گفت که من پیکر پسر شما را تفحص کردم. او گفت: «چوپانی اعلام کرده بود که چند استخوان دیده است. ما برای تفحص رفتیم. ساعتی منتظر آمدن بیل مکانیکی ماندیم، ولی نیامد. برای سرعت دادن به امور، با بیل دستی شروع به کندن زمین کردیم. کمی که خاک را کنار زدیم، اولین پیکر شهید تفحص شد. این پیکر متعلق به شهید علی اصغر شیردل بود. اگر بیل مکانیکی زمین را می‌شکافت، قطعا به اسکلت پیکر آسیب می‌رسید. داعش تعدادی از مردم سوری را سر بریده و در یک گور دسته‌جمعی به خاک سپرده و بر روی تمام پیکر‌ها هم پیکر علی اصغر را گذاشته بود.» یکی از همرزمان علی اصغر در سوریه برایمان تعریف کرد که علی‌اصغر جایگزین او شده بود. او از علی اصغر می‌خواهد که یادگاری به او بدهد. او هم می‌گوید که چیزی همراه ندارم. از پسرم انگشترش را می‌خواهد که می‌گوید «این انگشتر برای مادرم است». وقتی پیکر علی اصغر را آوردند، ما از روی این انگشتر یقین پیدا کردیم که این پیکر متعلق به پسر خودمان است. لطف خدا بود که نیرو‌های داعش انگشتر او را ندیده بودند. در غیر این صورت حتما آن را برمی‌داشتند.

استخاره کرد تا به عضویت سپاه درآید

نوه‌ام کتابی در خصوص خاطرات پدرش نوشته است

مادر شهید در پایان اظهار کرد: پسرم اهل مادیات نبود. زمانی که امیرعلی به دنیا آمد، علی اصغر به من گفت «امیرعلی من را پابند کرده است. می‌ترسم که نتوانم به هدفی که دارم برسم.» نوه‌ام را در برنامه‌هایی که در خصوص شهید شیردل است، نمی‌بریم. هر زمان که صحبتی در مورد پدرش می‌کنیم تا مدتی تب می‌کند. او در عالم کودکی خودش، یک کتاب در خصوص زندگی‌اش و خاطرات پدرش نوشته است. امیرعلی می‌گوید که پدرش هر روز او را به پارکی می‌برد که شهید گمنام در آن مدفون بوده است. پس از دوچرخه بازی، برای فاتحه‌خوانی به مزار شهدا هم می‌رفتند.

به گزارش دفاع‌پرس، شهید علی اصغر شیردل از نیرو‌های مخلص و تحصیلکرده نظام بود که در بین خانواده و دوستان به حسن رفتار و اخلاق شهرت داشت. او در سال ۱۳۸۴ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج یک فرزند پسر است. وی ۳۰ اردیبهشت سال ۹۴ در سن ۳۷ سالگی در سوریه به شهادت رسید.

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها