وصیتنامه شهید «سید جلال صادقی»:

اگر بعد از هزاران سال قبرم را بشکافید باز فریاد می‎زنم «روح منی خمینی، قلب منی خمینی»

شهید «سید جلال صادقی» در وصیتنامه خود می‎نویسد: اگر بعد از هزاران هزار سال دیگر قبرم را بشکافید باز می بینید با روحیه ای شاد و تازه تر فریاد می‌زنم «روح منی خمینی قلب منی خمینی».
کد خبر: ۳۴۸۵۸۶
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۷:۲۶ - 30May 2019

اگر بعد از هزاران سال قبرم را بشکافید باز فریاد می زنم «روح منی خمینی قلب منی خمینی».به گزارش دفاع‌پرس ار شیراز، «آباده طشک» مرکز بخشِ «آباده طشک» و شامل سه دهستان: آباده طشک، بختگان، تنگ حنا و آبادی‎های بسیاری است.

«سید جلال صادقی» به سال 1344 شمسی، در «آباده طشک» متولد شد. زمانی که «حضرت روح الله» از تبعیدِ طاغوت، به ایران اسلامی بازگشت، او تنها 13 سال داشت اما با آغاز «دفاع مقدس» به محض آن که توانست نام خود را در فهرست داوطلبان اعزام به جبهه های نبرد ثبت کند، سلاح در دست گرفت و لباس پاسداری از نهضتِ «امام خمینی» را بر تن کرد و سرانجام، به تاریخ 21 بهمن 1364 شمسی در «عملیات والفجر 8» بال در بال ملائک گشود.

از این شهید عزیز، وصیتنامه ای خواندنی بر جای مانده است:

متن کامل وصیتنامه شهید «سید جلال صادقی»

بسم الله الرحمن الرحیم

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی

لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک.

فدای لب تشنه تو بگردم یا حسین و ای علی اکبر و ای علی اصغر حسین .

با سلام و درود بر یگانه منجی عالم بشریت امام زمان، فرمانده لشکر قرآن، سردار جبهه های نور و درود بــــر کسی که شب ها و روزها در سنگرها به دیدار یارانش می آید و همیشه وعده پیروزی می دهد. شمعی که عالم اسلام پروانه های وجودش هستند و سلام بر نائب بر حقش، او کـه شب ها بیدار و روزها زحمت کشید، سال های سال تبعید و زندانی شد تا توانست یک جامعه ای را از گمراهی و پرت‌گاه نجات دهد و با درود بر حسین پاسدار الگوی پاسداران اسلام، پاسداری که زجرها کشید، صبرها نمود، ایثارها کرد، شهیدان داد و آخـــر خود دلیرانه شربت شهادت نوشید و همین شهادت او بود کـــه چون نوری در ظلمت تابید و چهره اسلام را زنده و همانا پایدار نگه داشته است.

از آن جائی که هر فرد مسلمان باید بعد از مرگش وصیتی از خود باقی بگذارد من هم به عنوان یک مسلمان ایـن نوشته را از خود باقی می گذارم.

اینجانب «سید جلال صادقی» فرزند سید محمد حسین به شماره شناسنامه ۱۹ متولد ۱۳۴۴، اهل و ساکن بخش «آباده طشک» می باشم . اول از هر چیز جای بسی شکر می باشد کـــه خداوند متعال این توفیق را به من داد تا به عنوان یک پاسدار و سرباز امام زمان در جبهه های نور شرکت کنم و دینم را نسبت بــــه اسلام عزیز و شهیدان ادا کنم.

خداوندا! اکنون که تنها با تو سخن می گویم، تو را شکر می کنم و پس تو را شاهد می گیرم کـــــه هیچ چیز عزیزتر از جانم ندارم و آن عزیزترین چیزی است که به من اهدا کردی و من آن را در راه تو هدیه می کنم، تو بپذیر.

خداوندا! حال که وقت مهاجرت رسیده و وقت خداحافظی با وصال یار است، دست پشیمانی بر داشته و برای آخرین بار ندا سر می دهم،

ای زمین! مرا ببخش. چه ظلم هایی که در روی تو انجام ندادم،

 ای آسمان! در زیر سقف مروارید تو چه کارهایی که انجام ندادم،

 ای زمان! تو زودگذر بودی و من از تو عبرت نگرفتم

اگر این قبر را در «آباده طشک» بشکافید ساک دستی به جا مانده از شهید سید جلال صادقی را تحویل خانواده اش دهید.

خداوندا! اگر در آن موقع نبودم که در رکاب امام حسین (ع) بجنگم، اینک به فریاد «هل من ناصر» فرزندش «امام خمینی» پاسخ می دهم . خدایا! اگر عمرم به نفع اسلام است، طول عمرم بده و اگر مرگم به نفع اسلام است، شهادت را نصیبم گردان .

امـا خدایا! چگونه می توانم در برابر پیکر پــاک و مطهر و پاره پاره‌ی «امام حسین» اظهار شهادت کنم؟ خدایا! خیلی کوچکم که بتوانم نام شهید بر خود گذارم. ولی تــو ای مهربان ترین مهربانان! این پیکر ناقابل را قبول کن و پروردگارا! اگر چه خونم ناقابل است ولی تو بـــه آن قابلیت عطا فرما که در پای درخت اسلام ریخته شود

من چند جمله هم بـــه امت شهید پرور توصیه می کنم :

شما الحمدلله معجزات جنگ را دیده اید و پیروزی ها را مشاهده کرده اید. از شما می خواهم تا آخرین نفس دست از فرزند مهدی (عج) بر ندارید و او را تنها نگذارید و این کشتی را یاری کنید تا به ساحل نجات برسد.

مادران! مانند مادر «وهب» باشید. فرزندانتان را بـــــه جبهه بفرستید و حتی جسد آن ها راتحویل نگیرید، چون آنان را در راه خدا اهدا کرده اید. مبادا از رفتن فرزندانتان بـه جبهه ها جلوگیری کنید که فردا باید جواب تحمل «زینب» را بدهید که داغ ۷۲ تن از یاران حسین(ع) را دید.

جوانان عزیز! مبادا در رختِ خواب ذلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد.

دوستانم! عشق و شور رزمنده‌گان را چگونه توجیه کنم؟ اگر چــه زبان چگونه گفتن و چگونه توجیه کردن ِآن را ندارم، آن را در یک کلمه بیان می کنم که برادران ما در حالی بـه سوی شهادت می روند که گویا شب وصال با معشوق است و از هم سبقت می گیرند تا اگر قرار است کسی در این گروه شهید یا مجروح شود اولین کس او باشد و عزیزانم! خیلی مواظب باشید که منافقان از خدا بی خبر بین شما و روحانیت مبارز اسلام تفرقه نیندازند و وحدت را حفظ کنید .

سخنی هم با منافقان دارم

تـــا دیر نشده است دست از کارتان بردارید و به دامن اسلام روی آورید و این را بدانید که اگر با گلوله هایتان خانه مــا را خراب کنید و اگر بدنم را با گلوله سوراخ سوراخ کنید و اگر بدنم را زنده زنده قطعه قطعه کنید و هر قطعه ای را جدا جدا بسوزانید و خاکسترم را دور بریزید باز هم فریاد می زنم «الله اکبر خمینی رهبر» و از این رهبر دست بـر نمی دارم. اگر بعد از هزاران هزار سال دیگر قبرم را بشکافید باز می بینید با روحیه ای شاد و تازه تر فریاد می زنم «روح منی خمینی قلب منی خمینی».

ای چشم دشمنان کور باد کــه نمی دانند شهیدان عمر دوباره می کنند. اسلام را هرگز فراموش نکنید زیرا فراموشی اسلام برابر با نابودی بشریت است زیرا که اسلام فراموش شدنی نیست .

چند سخن هم بـا پدر و مادرم،

 ای پدر و مادرم! ای بعد از خدا و دین و یارانم! ای چشمان امیدم! لحظه های طولانی با شما بودم ولی قدرتان را ندانستم. امیدوارم که سوره «والعصر» را فراموش نکنید و بدانید کـــه انسان فانی شدنی است. باید روزی رفت، چه با ننگ و چه با افتخار. پس بگذارید تا با افتخار بروم و ایــن راهی است که فقط نصیب مسلمانان ایران و جهان شده است.

پدر و مادرم! زیاد بر من حق دارید اما مـن نتوانستم زحمات شما را جبران کنم . اگر نتوانستم در این دنیا عصای دست شما باشم، عصاکش رهـبر بودم و در آخرت از خداوند برای شما طلب مغفرت دارم.

 پدرم! قبل از این که به تو تسلیت گویند تو به امام زمان، بـه رهبر و امت اسلامی تبریک و تسلیت بگو که من هم خدمت‌گزاری از خدمت گزاران بودم، هر چند کـــه نتوانستم وظیفه خود را بخوبی ایفا کنم.

 مادر مهربانم! از تو خیلی معذرت می خواهم و حلالیت می طلبم. مــــن را ببخش . گریه نکن و اگر خواستید گریه کنید، آرام و به یاد امام حسین (ع) اشک بریزید. راهی را که مــن رفتم ناآگاهانه نرفتم بلکه عاشقانه با چشم های باز رفتم که راه هدایت را در این طریق دیدم و در طریق الی‎الله .

خواهرانم! حجاب را رعایت کنید. زینب وار باشید و من را حلال کنید

برادرم را مصداق آیه شریفه «یــــا ایتها النفس المطمئنه» همانطوری که «اباعبدالله(ع)» و دیگر شهدای اسلام بودند پرورش دهید.

همسرم! مـرا ببخش از این که نتوانستم دین تو را ادا کنم. معذرت می خواهم. انشاء الله صبور باشید که هر چـــه خدا بخواهد می شود. تنها از تو می خواهم مانند زینب (س) صبور در مصائب و بـا حجاب باشید.

در پایان مدت زیادی روزه و نماز قضا بدهی دارم، آن ها را انجام دهید، در صورت توانایی و تعدادی بدهی و وام بدهی بـه بانک دارم . از عمویم می خواهم فرزند شهید «سید علی موسوی» را چنان تربیت کند کـه «موسوی» راضی باشد.

در پایان از همه اقوام و آشنایان دوستان، معلمان، پاسداران هم سنگر و امت شهید پرور شهر «آباده طشک» حلالیت مــی‎طلبم. مرا ببخشید، حلالم کنید، طلب مغفرت کنید.

خداحافظ

دیدار در قیامت

 فانی برای اسلام

سید جلال صادقی

 امضاء

 ۱۵/۱۲/۱۳۶۳

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها