گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: ۱۹ ساله بود که برای نخستین بار جهت اعزام به جبهه ثبت نام کرد. دورههای آموزشی را در تهران گذراند و آماده اعزام شد. اولین بار در عملیات فتح المبین شرکت کرد و تا پایان جنگ در مناطق عملیاتی باقی ماند. او ۶۴ ماه در جبهه حضور داشت و دارای نشان افتخار جانبازی است.
متن بالا برگرفته شده از شروع فعالیتهای فرهنگی و رزمی جانباز «رضا موسایی» است. خبرنگار ما پای درد و دلهای این جانباز نشست که در ادامه میخوانید:
متولد تهران هستم. در سنین نوجوانی به عضویت بسیج درآمدم. با شروع جنگ و دیدن تشییع شهدا، بر خودم واجب دانستم که به جبهه بروم. اواخر سال ۶۰ از سوی بسیج به جبهه رفتم. نیروهای تازه وارد را ابتدا در دوکوهه مستقر کردند. در آنجا آمادگی جسمانی و خشم شب تمرین میکردیم. یک روز مانده بود به عملیات فتح المبین به ما اعلام کردند که آماده عملیات شوید. من کمک آرپیجیزن بودم. در نخستین روز از آغاز عملیات فتح المبین، نیروها پس از خواندن نماز مغرب به سمت محور دشت عباس حرکت کردند. تا نزدیکی صبح راه رفتیم. نیمههای شب قبل از طلوع آفتاب، عملیات آغاز شد. پیشروی خوبی انجام دادیم. بعد از ظهر آن روز دشمن پاتک زد، اما نیروها مقاومت کردند. عملیات ادامه تا اینکه هوا رو به تاریکی رفت. رزمندگان به صورت نوبتی زیر آتش دشمن حدود یک ساعت خوابیدند.
یکی از نیروهای گروهان ما، روحانی بود که از قم آمده بود. او قبل از شروع عملیات، با بیان ذکر نیروها را آرام میکرد. در شب نخست عملیات وی در کنار من به شهادت رسید. چهره نورانیاش باعث شد که من او را فراموش نکنم.
نزدیک طلوع آفتاب بود که فرمانده اعلام کرد نیروهای تازه نفس در راه هستند. شما آماده عقب نشینی باشید. حدود ۴۸ ساعت نبرد کرده و خسته بودیم. از سوی دیگر بیخوابی هم به نیروها فشار میآورد و توان حرکت را از آنها گرفته بود. یک نفربر عراقی به غنیمت گرفته بودیم. سعی کردیم با این نفربر کمی به عقب برگردیم، سپس باقی مسیر را پیاده برویم. یکی از نیروها از شدت خستگی و خواب آلودگی نمیتوانست روی پایش بایستند. هر قدر اصرار کردیم که با ما بیاید، نپذیرفت. گفت: میخواهم بخوابم شاید توان ادامه جنگ داشته باشیم. ما رفتیم و آن رزمنده ماند. بعد از عملیات شنیدم که او در مرحله دوم عملیات به شهادت رسید.
معجزه آیه «وجعلنا...» را دیدم
من و دیگر نیروهای باقی مانده از مرحله اول عملیات فتح المبین، سوار نفربر شدیم و حرکت کردیم. کمی جلوتر که رفتیم در محاصره دشمن افتادیم. دشمن آنقدر به ما نزدیک شده بودند که آنها را میدیدیم، ولی آنها ما را نمیدیدند. یکی از بچه گفت: بیایید دستهجمعی «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» بخوانیم. همه با هم ۱۰ بار این آیه را خوانیدم.
ما در وضعیتی بودیم که هر لحظه احتمال شهادت یا اسارت وجود داشت، ولی با خواندن آیه «وجعلنا...» از محاصره خارج شدیم. ما به پادگان دو کوهه برگشتیم و چند روز استراحت کردیم. سپس نیروها بار دیگر وارد عملیات شدند.
در این عملیات من ۲ درس بزرگ گرفتم. نخست اینکه ایثار و ازخودگذشتگی نیروها علاوه بر پشت جبهه، در خط مقدم هم بود. درس دیگر در خصوص ایمان به آیات خداوند بود. ما در این عملیات معجزه قرآن را دیدیم. شکی نداریم که پیروزی از آنِ اسلام است؛ این جبههی کفر با همهی وسعت، با همهی زرقوبرق، با همهی توپوتشری که میزنند، بالاخره در مقابل امّت اسلامی و جبههی اسلامی مبارز و مجاهد وادار به عقبنشینی خواهد شد.
فعالیتهای فرهنگی در پشت جبهه
دوستی به نام رضا صادقی جانشین تیپ ۶۳ خاتم داشتم. او از من خواست تا به عنوان نیروی فرهنگی وارد این تیپ شوم. من هم پذیرفتم. قرار شد در روزهای که عملیات نیست من فعالیتهای فرهنگی داشته باشیم و در زمان عملیاتها، به خط مقدم بروم.
فقط یک بار مجروح شدم
علاوه بر عملیات فتح المبین، در عملیاتهای والفجر ۸، عملیات کربلای ۵، عملیات مرصاد و ... بودم. مدتی را هم در کردستان فعالیت کردم. عملیات در ماووت عراق آن هم در سرمای طاقت فرسا را هرگز فراموش نمیکنم. در ۶۴ ماه حضورم در جبهه، تنها یک بار مجروح شدم. البته مجروحیتهای سطحی هم داشتم، ولی در عملیات کربلای ۵ شیمیایی شدم که تا امروز با این یادگاری جنگ دست و پنجه نرم میکنم. در عملیات کربلای ۵ من در عقبه بودم که دشمن با هواپیما منطقه را بمباران شیمیایی کرد. مجروحان را بلافاصله به بیمارستان شهید بقایی اهواز بردند، اما درصد شیمیایی زیاد بود. من بعدها ریهام عفونت کرد و دچار مشکلات تنفسی شدم.
جانبازان شیمیایی از باقی جانبازان مظلومتر هستم
تمامی جانبازان در اوج ایثار و از خودگذشتگی بودند و هستند، اما جانبازان شیمیایی مظلومیت بیشتری داشتند. شرایط زندگی این قشر سخت است. یکی از مشکلات آنها این است که جانبازان نباید هیچ وقت شکم سیر داشته باشند، زیرا در تنفس اختلال ایجاد میشود. همچنین شبها هنگام خواب سرفههای متدد به سراغمان میآید. بر اثر گذر زمان هم آثار شیمیایی در بدن جانبازان افزایش مییابد.
کم کاری دستگاههای فرهنگی در خصوص الگوسازی
دفاع مقدس یک گنج است که ما نتوانستیم به خوبی از آن استفاده کنیم. تنها بخشی از این گنج را برداشت کردیم. دستاوردهای بزرگی در دفاع مقدس داشتیم که هنوز آن را بررسی نکردیم. یکی از این دستاوردها، مقاومت در برابر استکبار جهانی است.
ما در دوران دفاع مقدس اسوه زیاد داشتیم. دستگاههای فرهنگی در بخش اسوه سازی و الگوسازی برای جوانان کم کار کردهاند. به همین خاطر است که اسوه جوانان امروز فوتبالیست و سلبریتی است و جانبازان در گوشه خانه نشستهاند و کسی سراغشان را نمیگیرد. این در حالی است که این جانبازان نماد ایثار و از خودگذشتگی هستند.
دستگاههای فرهنگی با ساختن فیلمهای سینمایی میتوانند جوانان را با وقایع دوران دفاع مقدس و اسوههای آن روز آشنا کنند. متاسفانه دشمن برای تضعیف روحیه جوانان و بیتفاوت نشان دادن آنها بسیار قوی تبلیغات میکند. در صورتی که من یقین دارم همچنان روحیه ایثار در بین جوانان ما هست، زیرا وقتی برای ثبت نام پسرم جهت اعزام به سوریه رفتیم. آنجا با جمعیت کثیری روبرو شدم. آنها داوطلبانه میخواستند برای دفاع از اسلام و مرزهای کشورمان به سوریه بروند. جوانان ما خوب هستند، تنها کافی است که راه را نشانشان بدهیم.
پسر من از آنجایی که وقایع دوران دفاع مقدس را شنیده و با دوستان جانبازم در ارتباط است، به این سو گرایش یافته است. از این رو درخواست دارم که جانبازان را از خانههایشان به جامعه بیاورید تا در کنار جوانان باشند. تا از این طریق به ترویج فرهنگ ایثار و شهادت نیز پرداخته باشیم.
انتهای پیام/ 131