به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «پریسیما حسینزاده» خواهر شهید مدافع حرم «حمید حسینزاده» از شهدای لشکر فاطمیون، با اشاره به نحوه اعزام به سوریه برادر شهید خود، اظهار داشت: «حمید» تقریباً سال ۱۳۹۳ بود که تصمیم گرفت به سوریه برود؛ یک روز به خانه آمد و به من گفت: «آبجی من میخواهم بروم جایی!»، گفتم: «کجا میخواهی بروی؟»، گفت: «میخواهم مسافرت بروم به شمال». چون باهم بسیار صمیمی بودیم، به وی گفتم که «من هم میخواهم بیایم شمال»؛ اما گفت که «نه، من یک برگه رضایتنامه میخواهم که شما باید برای من پر کنید» و من هم شرط گذاشتم که هر وقت میخواهد رضایتنامه را بگیرد و ببرد، باید به من بگوید که کجا میخواهد برود.
وی افزود: برای من بسیار جای تعجب بود که مرد به این بزرگی برای شمال رفتن نیاز به رضایت نامه دارد!؛ به هر حال شرطی که گذاشته بودم را قبول کرد و فردای آن روز آمد و گفت: «رضایتنامه را نوشتی؟»، گفتم: «بله»، گفت: «اگر حمید را دوست داری، یک امضا به جای مادر بزن و او را راضی کن، بعد من میگویم که کجا میخواهم بروم»، وقتی که امضا کردم، به من گفت: «واقعیت این است که میخواهم به سوریه بروم»، من هم میدانستم که آنجا جنگ است، گفت: «آیا از لشکر فاطمیون چیزی شنیدهای»، گفتم: «بله، شنیدهام»، گفت: «حدود یک سال است که لشکر فاطمیون به سوریه اعزام دارد و نیروهای تکفیری ظلمهای زیادی در آنجا میکنند؛ من نمیتوانم به این موضوع بیتفاوت باشم و...».
خواهر شهید مدافع حرم «حمید حسینزاده» که در گفتوگویی تلویزیونی در شبکه «افق» حاضر شده بود، ادامه داد: وقتی دیدم «حمید» خودش راضی است و با درک خودش میداند که کجا میخواهد برود، من نیز قبول کردم و رضایتنامه را به وی دادم و تقریبا یک هفته بعد که هنوز اعزام نشده بود نیز موضوع را به مادرم گفتم و وی هم چیزی نگفت.
وی با اشاره به لحظه اعزام برادر خود به سوریه، بیان داشت: روزی که «حمید» میخواست اعزام شود، از همه خواهران خود خداحافظی کرد و به من هم مشهد نبودم زنگ زد و گفت که «آبجی! دیگر من اعزام شدم و لحظه آخر از مادر نیز حلالیت طلبیدم»؛ مادرم گفته بود که حالا که آرزوی زیارت حضرت زینب (س) را داری، فقط همین یکبار را اجازه میدهم که بروی»؛ اما «حمید» بعد از این که از سوریه برگشت، مجددا حدود ۴۰ روز بعد رفت و مداوم میرفت و میآمد تا این که در تاریخ ۹۳/۰۹/۲۳ «حمید» از ناحیه پا و چشم مجروح شد و وی را به بیمارستان دمشق و سپس به تهران منتقل کردند و از آنجا نیز به مشهد انتقال دادند.
«پریسیما حسینزاده» ادامه داد: بعد از این که «حمید» درمان شد هم هنوز به دلیل موج انفجار مشکلات عصبی داشت. وی با دوستانش به صورت شریکی یک مغازه لوازم خانگی راهاندازی کرده بود؛ اما به دلیل سر و صدای زیادی که در اطراف مغازهاش وجود داشت، از نظر عصبی نمیتوانست تحمل کند.
خواهر شهید مدافع حرم «حمید حسینزاده» با اشاره به خاطره شهادت برادر خود، گفت: «حمید» تا سال ۹۵ به سوریه نرفت، تا اینکه یک روز با یک جعبه شیرینی آمد و با خوشحالی گفت: «آبجی کارم درست شد و دوباره میخواهم به سوریه برم!». اینبار بود که رفت و دیگر برنگشت.
وی ادامه داد: هنوز که حمید شهیبد نشده بود، به من، مادرم و خواهرم گفت که بیایید زیارت! و ما وی را در سوریه دیدیم، در آنجا احساس کردیم که آخرین دیدار ماست.
«پریسیما حسینزاده» خاطرنشان کرد: هروقت که «حمید» به سوریه میرفت، یک نامه برای حضرت زینب (س) مینوشتم و به ایشان میگفتم که «برادرم دوست دارد که جهاد کند و همانجور که ما حمید را به شما دادیم، همانجور هم وی را از شما میخواهم»، برای همین وقتی که رفت بدنش سالم بود و انگار که آرام خوابیده بود.
انتهای پیام/ 113