به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «جواد تیموری» نام اولین شهید حادثه تروریستی مجلس است که متولد سال ۱۳۷۰ و از نیروهای حفاظت مجلس بود که در ابتدای ورود تروریستها در مجلس به ضرب گلوله به شهادت رسید. شهید رضا تیموری برادر بزرگتر شهید در سال ۶۷ و در جریان عملیات مرصاد توسط منافقین به شهادت رسیده بود و جواد دومین شهید از خانواده تیموری محسوب میشود. «عاطفه دلاوری» همسر شهید متولد سال ۱۳۷۲ است که در ادامه روایتی از مراسم خواستگاری و ازدواج او را با شهید میخوانیم.
۲۰ ساله بودم که در مسجد الزهرا فعالیت میکردم. ایام فاطمیه در مسجد بودم که مادر شهید من را در مسجد دید و پسندید. قبل از اینکه من را ببیند نیت کرده بود به مسجد الزهرا برود و حضرت زهرا (س) عروسش را در ایام فاطمیه نشان دهد. با مادرم صحبت کرد و مادرم وقتی متوجه شد مادر شهید هستند ارادت خاصی پیدا کرد.
روز خواستگاری آقا جواد با یک کت یشمی و شلوار مشکی وارد خانه شد کمی صبحت کرد و بنا شد که باهم صحبت کنیم. یک کاغذ A4 همراه خود آورده بود که سوالاتش را در آن نوشته بود. من خودم را معرفی کردم از معیارهایم گفتم که اولین ملاکم مذهبی بودن و اخلاق طرف مقابلم است، عقیده دارم کسی این ۲ ویژگی را داشته باشد حتی اگر از مادیات دنیا هم چیزی نداشته باشد میشود زندگی کرد. ایشان لبخندی زد و گفت: من هرچه میخواستم بپرسم شما جواب دادید، کاغذ را جمع کرد و داخل جیبش گذاشت.
جلسه دوم متوجه شدم برای ازدواجش به حضرت زهرا (س) متوسل شده دقیقا کاری که بنده کردم. بعد از چند جلسه شبی به منزل ایشان رفتیم تا قرار محرمیت گذاشته شود شهید اصرار کرد که فردا شب مصادف با میلاد امام جواد (ع) صیغه محرمیت خوانده شود، خانواده ما مخالفت کرد و گفت: انقدر زود که نمیشود و قبول نکردند، آقا جواد با قاطعیت گفت: من میدانم فردا صیغه خوانده میشود. فردا وقتی مادرم از خواب بیدار شد مردد بود، گفت: اینطور نمیشود، جواد معاملهاش با حضرت زهرا (س) بود، نهایتا اینطور شد که شب میلاد حضرت جواد (ع) صیغه محرمیت سر یک سفره کوچک خوانده شد و اولین لقمه نان پنیر زندگی را سر همان سفره خوردیم.
با توجه به معیاری که من داشتم زندگی سختی نداشتم. هر فراز و نشیبی هم که بود بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. فقط برخی ماموریتها و شیفتهایی که داشت از لحاظ روحی برای من سخت بود. به تیپش خیلی اهمیت میداد. تاکید داشت مرتب و تمیز باشد.
سفر کربلا را خیلی دوست داشت و زیاد تلاش کرد که به این سفر برویم. اولین بار به عنوان ماه عسل باهم کربلا رفتیم. سفر خیلی خاصی بود مخصوصا که خودش مداحی میکرد و این موضوع برایم شیرین بود که رو به روی حرم امام حسین (ع) همسرم مداحی میکند.
عقد ما ۱۷ خرداد ۹۲ بود و روزی که آقاجواد شهید شد مصادف با چهارمین سالگرد عقدمان بود. چون خیلی در حال و هوای شهادت بود فکر میکردم شهید شود. اصلا انگار برای اینجا نبود. گاهی از آینده که صحبت میکردم، میگفت: «حالا اگر من شهید شدم و نبودم چی؟..» انگار میدانست ممکن است دیگر نباشد.
خیلی دوست داشت به سوریه برود و از حرم اهل بیت (ع) دفاع کند، اما من آن موقع خیلی موافق رفتنش نبودم. ولی چون شهادتش، شهادت حقی بود و به این راه دعوت شده بود بالاخره به آن چیزی که میخواست در همینجا رسید.
آخرین خوابم این بود که خودم را میدیدم در جایی مثل بهشت، سبز و زیبا؛ با چادر مشکیام روبهروی یک تابوت مزین به پرچم جمهوری اسلامی ایران ایستاده بودم. جلوتر رفتم. همسرم بود. کنارش نشستم و حرف زدم که ناگهان از خواب پریدم.
گفتم خیر است انشاءالله! حتماً طول عمرش بیشتر میشود. اما روزی که همسرم را به معراج شهدا آوردند، درست همان صحنهای پیش رویم قرار گرفته بود که در خواب دیده بودم.
انتهای پیام/ 141