همرزم سردار شهید «پاشایی» در گفت‌وگو با دفاع‌پرس:

«علی» می‌گفت حتی اگر تانک‌ها از رویم رد شوند از نیروهایم جدا نمی‌شوم

«اسماعیل وکیل‌زاده» گفت: یک‌بار علی پاشایی از ناحیه دست و پا مجروح شد اما هرچقدر اصرار کردیم به عقب بازنگشت و گفت من از نیروهایم جدا نمی‌شوم.
کد خبر: ۳۵۱۹۳۱
تاریخ انتشار: ۰۶ تير ۱۳۹۸ - ۱۴:۲۳ - 27June 2019

اسماعیل وکیل‌زاده در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس آذربایجان شرقی در تبریز با بیان اینکه از سال 1362 با شروع عملیات والفجر 2 تا لحظه‌ی شهادت سردار علی پاشایی کنار وی بوده است، اظهار داشت: خانواده‌های پاشایی با نهج‌‌البلاغه و قرآن فرزندانشان را آشنا کردند و خانواده انقلابی و مومنی بودند.

وی افزود: شهید علی پاشایی به‌‌مانند سایر برادران و عموزاده‌هایش باتقوا، مومن و شجاع بود؛ برای نمونه یک‌بار در عملیات والفجر 8 در حوالی کارخانه نمک آتش دشمن سنگین شد و علی پاشایی از ناحیه دست و پا مجروح گردید اما هر چه‌قدر اصرار کردیم به عقب بازنگشت. 

همرزم سردار شهید پاشایی خاطرنشان کرد: علی در برابر اصرار ما تاکید کرد اگر حتی اینجا بمانم و تانک‌ها از رویم رد شوند از نیروهایم جدا نمی‌شوم تا به عقب‌تر بروم.

وی شهادت اکبر پاشایی و اصغر علیپور را در عملیات کربلای پنج به ریختن پرهای علی پاشایی تشبیه کرد و ادامه داد: علی وقتی فرصتی می‌یافت در کنار مزار آن دو شهید بزرگوار حضور می‌یافت و با گریه‌زاری می‌گفت آنان رفتند و من عقب ماندم.

وکیل‌زاده به شهادت برادر خود در جبهه حق علیه باطل اشاره و یادآور شد: زمانی که تبریز حضور داشتم خواب علی پاشایی را دیدم و بلافاصله بعد از مراسم برادرم به خط مقدم بازگشتم؛ از تبریز نوحه‌ای از حاج مهدی خادم آذریان با خود برده بودم و با طنین آن در سنگر همه گریه‌زاری می‌کردند.

وی افزود: یک هفته‌ای در آنجا با علی بودیم و عصر بیست و ششم خرداد طبق معمول علی با تجدید وضوء و تلاوت قرآن برای اقامه نماز آماده می‌شد که صحبت از اعزام به حج شد و از آنجایی که علی نیز برای این سفر برگزیده شده بود دوستان از او خواستند با بازگشت به تبریز کارها را انجام دهد و برای اعزام آماده شود.

جانباز دوران دفاع مقدس با بیان اینکه اواخر همان شب علی با اصرار فراوان خواستار قدم‌زنی با بنده و گشت در میان سنگرها شد، تصریح کرد: با اینکه به علت خستگی خوابم می‌آمد اما علی با التماس و سماجت مرا به قدم‌‌زنی راضی کرد و از برادرش داوود و پسرعمویش صمد برایم گفت.

وی ادامه داد: شهید علی پاشایی می‌گفت به دلم افتاده مکه رفتنی نیستم و انگار قرار است پیش خدا بروم؛ با همان لحن به‌شوخی گفت زمان شهادت برادرم نتوانستم کاری انجام دهم و اگر من شهید شدم برایم چه می‌کنی؟

اسماعیل وکیل‌زاده با بیان اینکه در میان گپ و گفت‌ها به شوخی‌ گفتم تو شهید شو من برایت مراسم می‌گیرم، اعلامیه چاپ می‌کنم و از خاطراتمان تعریف می‌کنم، ابراز داشت: در میان همان شوخی‌ها نیز گفتم اگر تو شهید شوی پدرت پیکان خود را به من می‌دهد.

وی بیان کرد: فردای آن روز موقعی که علی نماز می‌خواند دشمن شروع به خمپاره‌زنی کرد و بنده آن حین خطاب به علی گفتم آخر این جنگ به دعوا می‌‌کشد! آتش دشمن سنگین‌تر شد و علی با مشاهده فضای خط مقدم متوجه مجروحیت برخی نیروها شد و می‌گفت آمبولانس را جهت مداوای رزمنده‌ها خبر کنید.

همرزم شهید علی پاشایی با بیان اینکه چندین‌بار به ایشان گفتم آنجا نایستد و داخل بیاید، توضیح داد: انگار علی در دنیای دیگری بود و اصلاً متوجه فریادهای من نمی‌شد، در همین حین خمپاره‌ای نزدیکی وی منفجر شد و با آرام گرفتن گرد و غبار دیدم علی رگ گردن خود را فشار می‌دهد.

وی افزود: ترکش خمپاره شاهرگ علی را قطع کرده بود و هنگامی که می‌خواستم مانع خونریزی از گردن وی شوم، خون از بینی و دهان و گوش‌هایش بیرون می‌زد.

وکیل‌زاده با بیان اینکه برای حفظ روحیه نیروها با انتقال پیکر بی‌جان شهید علی پاشایی به عقب، خبر شهادت ایشان را به رزمندگان ندادم، عنوان کرد: با این حال نیروها پیگیر احوال شهید پاشایی بودند و این سوال و جواب‌ها لحظات سختی را برایم رقم زده بود.

وی با تاکید بر اینکه علی برای نیروهایش به‌مانند یک مادر مهربان بود، اظهار داشت: شهید پاشایی بیشتر حقوق خود را صرف رزمندگان می‌کرد و بارها برای نیروها خوراکی و وسایل رفاهی خریده بود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار