به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس به نقل از تسنیم، عزتالله الوندی در «پشت شیشههای مات» به زندگینامه داستانی شهید آیتالله بهشتی پرداخته است. این اثر که با نثری زیبا و داستانی نوشته شده، داستان زندگی شهید بهشتی را از نگاه نوه بروس لینگن، روایت میکند. لینگن عالیترین مقام آمریکایی در زمان گروگانگیری در سفارت ایالات متحده آمریکا بود. او در آن زمان، کاردار سفارت ایالات متحده آمریکا در تهران بود.عزتالله الوندی در «پشت شیشههای مات» به زندگینامه داستانی شهید آیتالله بهشتی پرداخته است. این اثر که با نثری زیبا و داستانی نوشته شده، داستان زندگی شهید بهشتی را از نگاه نوه بروس لینگن، روایت میکند. لینگن عالیترین مقام آمریکایی در زمان گروگانگیری در سفارت ایالات متحده آمریکا بود. او در آن زمان، کاردار سفارت ایالات متحده آمریکا در تهران بود.
الوندی که تاکنون آثار متعددی برای گروه سنی نوجوانان نوشته است، در این اثر که در ۱۲ فصل تدوین شده، روایتی خطی از زندگی شهید بهشتی دارد. لینگن در ۴۴۴ روز گروگان بودنش در ایران، ملاقاتی با شهید بهشتی انجام داده بود. او خاطرات این دیدار را برای نوهاش بیان میکند و این نوجوان که تحت تأثیر زندگی شهید بهشتی قرار گرفته درباره وی تحقیقاتی را انجام میدهد. همین خاطرات دستمایه کتاب «پشت شیشههای مات» برای روایت داستانی زندگی شهید بهشتی میشود.
به دلیل حضور شهید بهشتی در مرکز اسلامی هامبورگ آلمان بیشترین قسمت کتاب در آلمان و آمریکا اتفاق میافتد. کتاب که در چهار ماه نوشته شده است، داستانی جذاب دارد که میتواند برای نوجوان امروز که آشنایی کمتری با تأثیرگذاران در تاریخ انقلاب دارند، شیرین و خواندنی باشد.
در بخشهایی از این کتاب که مربوط به شهادت شهید بهشتی و یارانش در ماجرای بمبگذاری در حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر سال ۶۰ است، میخوانیم: عقربههای ساعت، مثل دوندگان یک ماراتن طولانی، دنبال یکدیگر بودند.
عصر یک روز تابستان در حالی داشت به پایان میرسید که دکتر بهشتی پس از تمام شدن جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی داشت برای نماز مغرب آماده میشد. آقای مهاجری که از اعضای حزب بود، جلو آمد و گفت: «جمعه در یکی از شهرها سخنرانی داشتم. عدّهای از جوانان آمدند از من خواستند پیغامشان را به شما برسانم. آنها میگفتند ما بر اثر تبلیغ منافقان و بنیصدر، به آقای بهشتی بدبین شده بودیم. پشت سرش حرفهایی زدهایم و بر ضد او تبلیغات بدی کردیم. حالا قضایا روشن شده و ما به اشتباهمان پی بردهایم و میخواهیم از آقای بهشتی حلالیت بطلبیم. شما از طرف ما از ایشان عذرخواهی کنید و خواهش کنید ما را ببخشند.»
دکتر بهشتی در حالی که لبخند میزد، گفت: «به این جوانها بگویید بهشتی همهی شما را بخشیده است؛ ولی از شما میخواهد که از این به بعد فریب دروغگوییها و تهمتزدنها را نخورید و در بارهی هیچکس تا خودتان تحقیق نکردهاید، قضاوت نکنید.»
آقای مهاجری در حالی که عینکش را روی صورتش جابهجا میکرد، به رفتار دکتر بهشتی و واکنش او در این مورد فکر کرد. دکتر بهشتی به وضوخانه رفت.
آقای فردوسیپور که نمازش تمام شده بود، از نمازخانه بیرون آمد. نگاهش که به دکتر بهشتی افتاد، گفت: «آقا، شما تازه میخواهید وضو بگیرید؟ جلسهی امشب حسّاس است. زود تشریف بیاورید.»
دکتر بهشتی گفت: «شما بروید؛ من هم زود نمازم را میخوانم و میآیم.»
فوری وضو گرفت و در نمازخانه حزب جمهوری اسلامی دوباره صدای تکبیر آمد و عدّهای پشت سر او به نماز جماعت ایستادند.
چند لحظهی بعد، دکتر بهشتی و همراهانش وارد اتاق جلسه شدند. آقای فردوسیپور، دم در نشسته بود. بقیّه هم بودند؛ اعضای حزب جمهوری، نمایندگان مجلس، اعضای هیأت دولت و عدّهای دیگر.
قرار بود در باره سرنوشت ریاستجمهوری تصمیم گرفته شود. همه به احترام دبیرکل حزب بلند شدند. یک نفر گفت: «حاجآقا، امشب ماشاءالله خیلی نورانی و زیبا شدهاید.»
دکتر بهشتی خندید: «چشمتان زیبا میبیند. من فرقی نکردهام.»
دستور جلسه تغییر کرده و لازم بود همه به تغییر آن رأی بدهند. رأیگیری که تمام شد، همه نظرشان این بود که دکتر بهشتی درباره مسائل مهم کشور، به خصوص مسأله رییسجمهوری آینده، صحبت کند. رییس جلسه، آقای استکی، نماینده مردم شهرکرد، پس از قرائت قرآن، از دکتر بهشتی دعوت کرد به جایگاه سخنرانی برود.
دکتر بهشتی صحبت خود را شروع کرد و گفت: «ما باید ببینیم رییسجمهوری آینده میتواند روحانی باشد یا نه. آیا نظر امام که فرمودند: رییسجمهوری روحانی نباشد، همین است یا فرق کرده است و اجازه میدهند. اگر نظر امام فرق کرده که غیر روحانی رییسجمهوری بشود، آن فرد را این جلسه باید تعیین و معرّفی کند، و اگر فرمودند: روحانی باید باشد، باز انتخاب بر عهده این جلسه است. ولی وظیفه ما، تعیین یک هیأت است که خدمت امام بروند و نظر ایشان را بگیرند تا تکلیف ما روشن بشود.»
بحث گرم شده بود. دکتر بهشتی به تکتک کسانی که در جلسه حضور داشتند، نگاه کرد و وقتی دید همه به حرفهایش گوش میکنند، بحثش را ادامه داد: «بنابراین، جلسه حزب جمهوری است که آینده این کشور را معیّن میکند...»
دکتر بهشتی ناگهان مکثی کرد و در حالی که لحن حرف زدنش عوض شده بود، گفت: «بچّهها، بوی بهشت میآید! شما هم این بو را حس میکنید؟»
هنوز حاضران به کلمات دکتر بهشتی فکر میکردند که یکباره همه جا سفید شد و در نوری خیرهکننده فرو رفت....
انتشارات سوره مهر کتاب حاضر را در ۱۰۴ صفحه منتشر کرده است.
انتهای پیام/ 131