به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، حسین فتاحی نویسنده پیشکسوتی است که در سه حوزه تألیف، ترجمه و بازنویسی آثار کلاسیک فارسی برای کودکان و نوجوانان آثار متعددی منتشر کرده که «آتش در خرمن» و «پسران جزیره» در زمینه ادبیات پایداری است. «عشق سالهای جنگ» رمان دیگر او از سوی نشر قدیانی تاکنون شش بار تجدید چاپ شده است. «مدرسه انقلاب»، «کودک و طوفان»، «امیرکوچولوی هشتم» و بازنویسی «قصههای شاهنامه» و «سمک عیار» از دیگر آثار اوست. حسین فتاحی تجربه دبیری دومین جایزه دفاع مقدس را نیز در کارنامه دارد.
برای تشریح وضعیت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس گفتوگویی را با این نویسنده پیشکسوت و صاحبنام انجام دادیم که در ادامه میخوانید:
دفاعپرس: یک نگاه سطحی به آثار ادبی تولید شده پس از انقلاب اسلامی ایران نشان میدهد توازنی در حجم تولید این آثار در دو موضوع مهم «انقلاب اسلامی» و «دفاع مقدس» وجود ندارد؛ علت این عدم توازن و یا استقبال نویسندگان از موضوع دفاع مقدس و یا عدم استقبال از موضوع انقلاب چه بوده است؟
موضوع انقلاب اسلامی در بین نویسندگان مظلوم واقع شده است. هنرمندان و نویسندگان انقلابی تا خواستند فرصتی پیدا کنند و به سوژههایی که برای نوشتن داستان انقلاب لازم بود فکر کنند، جنگ پیش آمد. جنگ حالتی را در همه ایجاد کرده بود که باید فکر و کاری کنند؛ به همین خاطر دفاع مقدس بیشتر از موضوع انقلاب مورد توجه قرار گرفت.
ما درگیریهای زیادی در جریان انقلاب داشتیم اما مردم در جریان انقلاب از همان اول احساس پیروزی داشتند و فضای نامطمئنی در ذهن نداشتند. ولی وقتی جنگ شکل گرفت مردم بیشتر میخواستند فعالیت داشته باشند، چراکه پای یک دشمن خارجی در میان بود. به خاطر همین همه همتشان را گذاشتند تا هرطوری که شده، قائله جنگ و تجاوز را دفع کنند.
آثار ادبی دفاع مقدس بدون فوت وقت چاپ شدند
هنرمندان هم مثل سایر مردم خودجوش به میدان آمدند و فکر کردند حالا وقت برای پرداختن به موضوع «انقلاب» وجود دارد و اولویت کارهای هنری، ادبی و فکری را به جنگ و دفاع دادند. در همان نیمه سال 1359 که تجاوز رژیم بعثی به کشورمان شروع شد، شاید با فاصله چندماهه، اولین آثار داستانی دفاع مقدس شکل گرفت و مجلهها آنها را به صورت کتاب چاپ کردند لذا این آثار بدون فوت وقت شکل گرفتند.
زمان هشت ساله برای جنگ باعث شد که تمرکز آثار ادبی و هنری به همین مساله باشد و داستانهای زیادی در این رابطه نوشته شد. بعد از اتمام جنگ و پذیرفته شدن قطعنامه 598 مسائل جدیدی پیش آمد که جریان ادبی مربوط به دفاع مقدس ادامه داده شد. مسائلی چون عملیات مرصاد، بازگشت آزادگان به کشور، رحلت حضرت امام خمینی (ره) همگی از مسائلی بود که فکر اهالی قلم را به خودش معطوف کرد. در واقع جنگ اسماً هشت سال طول کشید اما در حقیقت بیشتر از این ذهن هنرمندان انقلاب را به خودش معطوف کرده بود.
مثلاً بعد از 10 سال یعنی حدود سالهای 1370 اکثر کسانی که در فضای انقلاب بودند و آن ایام را حس و درک کرده بودند، خیلی از این فضا دور شده بودند. لذا مملکت نیز درگیر فضاهای تازه شده بود چراکه فضای سالهای دهه 70 با دوران انقلاب خیلی متفاوت شده بود و انگیزهها و شور انقلابی که در گذشته وجود داشت کمرنگتر شده بود و جامعه در حال دوقطبی شدن بود. دستهها و گروههای سیاسی فعالیتهای گستردهتری پیدا کرده بودند این درحالی بود که در سال 1357 دستهها و گروهها خیلی کُلی بودند و تقابل نیروهای انقلابی با نیروهای ضد انقلاب بود که شامل مقابله مارکسیستها با گروههای انقلابی میشد.
در دهه 1370 درگیریها به درون نیروهای خودی کشیده شد و همین مسائل موجب شد. حالا که فرصتی پیش آمده بود که میتوانستیم قصههایی را با مضمون انقلاب بنویسیم، باز ذهنها به مسائل دیگری معطوف شد. به نظر من اگر این مسائل پیش نمیآمد، داستان با مضمون انقلاب خیلی رونق میگرفت و بیشتر از چیزی که امروز ما داریم، نوشته میشد.
اندک رمانهای انقلاب مهجور ماندهاند/ کتابهای انقلاب بهروزرسانی نمیشوند
البته گفتن این نکته ضروری است که با همه این مشکلات و مسائل خیلی از مدیران فرهنگی موقعیت را فراموش نکردند و سعی کردند که انگیزه تولید کتاب با موضوع انقلاب را ایجاد کنند. یکی از همین افراد «هدایتالله بهبودی» بود که در حوزه هنری چندین کار مهم انجام داد. خیلی از نویسندهها نیز سوژههایی را که داشتند را نوشتند و امروز ما رمان درباره انقلاب کم نداریم؛ البته همین رمانهایی که داریم و نسبت به مسائل و سوژههای انقلاب میتوانست خیلی بیشتر باشد لذا این حوزه مهجور است.
هر ساله در ایام 22 بهمن و جشن سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی سوالی که از نویسندگان مطرح میشود این است که چرا در این زمینه کتاب کم وجود دارد. در حالی که به نظرم کتاب کم نیست و همین تعدادی که رمان درباره انقلاب نوشته شده در بازار نشر وجود ندارد. رمان و ادبیات غذای تازه نیست که ما قرار باشد هر روز یک نوع تازه پخت و پز کنیم؛ کتاب «جنگ و صلح» 150 سال پیش نوشته شده و هر ساله تجدید چاپ میشود. بعضی فیلمها 100 سال پیش ساخته شدهاند و هر دوره اکران و نمایش داده میشوند.
رمانهایی که درباره جنگ اول و دوم نوشته شده نیز هر ساله تجدید چاپ و به اطلاع مردم میرسند. ما در جریان ادبیات مشکل عمدهای که داریم این است که ساز و کاری نداریم که کارهایی که داریم را نمایش، نشان و به اطلاع مردم برسانیم. فقط هرساله این سوال مطرح میشود که چرا کتاب نداریم! آیا کتابهایی که داریم را تبلیغ و اطلاعرسانی کردهایم؟ ناشرانِ انقلابی که برخاسته از انقلاب هستند کتابهایی که با مضمون انقلاب دارند را به روز رسانی نمیکنند. انتشارات سوره مهر و امیرکبیر کتابهایی از انقلاب دارند که چند سال از چاپ اولشان میگذرد و تاکنون به روز رسانی نشدهاند.
به نظرم یکی از سوالات مهم درباره بحث آثار ادبی با موضوع انقلاب اسلامی متوجه ناشران است. باید ناشرانی که کتاب با موضوع انقلاب دارند شناسایی شوند و کتابهایشان مورد بررسی قرار گیرند که چرا آثارشان تجدید چاپ نمیشوند و مشخص شود که آیا این آثار خواننده ندارند یا گرایش جامعه عوض شده است. اگر چنین شده باشد که یک مساله است و اگر چنین نیست همین کتابها تجدید چاپ شوند. عدم چاپ کتابهای قدیمی انگیزه تولید جدید را نیز از بین میبرد. نویسندههایی سال 1358 و در دوره جنگ کار نوشتند؛ کسانی در دوران جنگ کتابهایی درباره دفاع مقدس نوشتند که آمیخته با موضوع انقلاب بود چراکه کسانی که در زمان انقلاب فداکاری کرده بودند، همانها در زمان جنگ نیز فداکاری کردند.
هزاران هزار سوژه خوب برای نوشتن از انقلاب اسلامی وجود دارد
شخصیت خیلی از داستانها، شخصیتهایی است که از انقلاب برخاسته بودند. ما باید اول کتابهای گذشته را به اطلاع مردم برسانیم و به بازار عرضه کنیم و سپس بخواهیم کار تازه تولید شود. تولید کار تازه ضرورت دارد چراکه جریان انقلاب به گونهی بود که میتوان هزاران هزار سوژه خوب از دل آن احصا کرد و درباره آن کتاب و داستان نوشت اما امروز فضای ادبی به سمتی رفته که این انگیزهها به قوت سالهای اولیه انقلاب وجود ندارد.
با وجود کم بودن داستانهای انقلاب اما اگر همین تعداد محدود را چاپ و عرضه کنیم تا در ویترین کتابفروشیها قرار گیرد، مخاطب درخواست آثار جدید خواهد داشت لذا ما باید به داشتههای گذشته خودمان افتخار کنیم.
دفاعپرس: در مقطع پیروزی انقلاب، نویسندههای انقلاب فقط منحصر به جریان نویسندگان جوان و رویشهای انقلاب بودند یا اینکه نویسندگان گذشته نیز با این جریان مردمی همراه شدند؟
نویسندگانی قبل از انقلاب بودند که با پیروزی انقلاب نیز داستان انقلابی نوشتند اما توقع جامعه این بود که بیشتر کار میکردند. مثلا ناصر ایرانی سال 1360 داستان عروج را نوشت که درباره جنگ بود، در آن زمان این کتاب یک داستان خوب با مضمون دفاع مقدس بود اما توقع بود که نویسندگانی که پیش از انقلاب کار میکردند، بیشتر با انقلاب همراه شودند و ما کارهای بیشتری از آنها ببینیم. البته درگیریهای داخلی و فضاهایی که آدمها را دستهبندی میکرد باعث شد که خیلیها جبههگیریکنند و به نظرم مدیریت فرهنگی درستی در بحث ادبیات شکل نگرفت. این مدیریت باید طوری شکل میگرفت که نابسامانی یا بدعمل کردن مدیران به اسم انقلاب نوشته نشود.
ضعف مدیران کارنابلد پای انقلاب نوشته نشود
طوری کار میشد که مدیریت و عملکرد غلط فردی، به پای انقلاب نوشته میشد! این اشکال کار بود، ما باید کاری میکردیم که اگر اشکالی هم در مدیریت وزارت ارشاد و حوزه هنری هست که طبیعی است، پای انقلاب گذاشته نشود. باید میگفتیم این ضعف خودمان است، نه ضعف انقلاب؛ منتهی چنین نشد و به همین دلیل خیلی از کسانی که مخالف مدیریت نابلدها بودند، فکر میکردند این نقص از انقلاب است و همین تلقیها بود که خیلی از هنرمندان را از فضای انقلاب دور کرد.
عمده کسانی که درباره جنگ و انقلاب داستان نوشتند، جوانان برخاسته از انقلاب بودند. اینها دلبسته انقلاب بودند و دلبستگی ویژهای داشتند و خیلیها رزمندگانی بودند که بخاطر حفظ انقلاب به جبهه رفته بودند و جنگیده بودند و در زمان جنگ و بعد از آن حضور فعال داشتند. این طیف دانشجویان و معلمان بودند که نمونه آنها محمدرضا بایرامی بود که تعداد کتابهایشان نیز بیشتر بود. به نظرم مدیریت درست فرهنگی این بود که بتواند همه این گروهها را طوری مدیریت کند که حاصل کار بهتر از امروز باشد.
یعنی اینکه نیروهای دلبسته را در کنار کسانی که تردید داشتند، حفظ و آنها را توجیه میکردند و ابهامات مدیریتی را برایشان رفع میکردند تا ذهنیت این نویسندگان نیز تصحیح شود. این کار احتمال دور شدن آنها را کمتر و یا متوقف میکرد. به نظرم یکسری بد سلیقگی و سختگیریها وجود داشت درحالی که باید آدمها را با توجه به ظرفیتشان سنجید و قضاوت کرد. ما در مدیریت فرهنگی این ضعفها را داشتیم و به همین دلیل خیلیها از انقلاب دور شدند. خیلیها میتوانستند در جریان انقلاب قرار گیرند، همانطوری که خیلی از بازیگران سینما قرار گرفتند.
به نظرم در زمینه فیلم و سینما این اشکال کمتر دیده میشود و شاید 90 درصد هنرمندان سینمای قبل از انقلاب برای انقلاب کار کردند که نمونههای زیادی از آنها امروز نیز وجود دارند. ما میتوانستیم همین برخورد را با نویسندگان، شاعران و رمان نویسان قبل از انقلاب نیز داشته باشیم. مثلاً احمد محمود در جایگاه نویسندگان، کمتر از مشایخی نیست. این برخوردی که با مشایخی شد و او را از نیروهای خودی فرض کردند و در فیلمهای مختلف از وی استفاده شد اما این روش صحیح مدیریت فرهنگی را با احمد محمود اعمال نکردند. و طوری با او برخورد شد که فکر کرد خودی نیست؛ این تفاوتها باعث شد ما در زمینه سینما قبل از انقلاب و بعد از انقلاب نداشته باشیم و همانهایی که قبل از انقلاب کار میکردند آمدند و بعد از انقلاب نیز کار انجام دادند و کارهای خوبی نیز ارائه دادند.
این اتفاق در زمینه ادبیات رخ نداد. کاری کردیم که اگر برخی از نویسندگان قبل از انقلاب اندکی تردیدی داشتند، آن تردید به عناد تبدیل شد و آنها را دور کردیم که این ضعف مدیریتی است. این متوجه مدیران فرهنگی بعد از انقلاب است و این اشکال کمتر متوجه نویسندگان است. دولتآبادی، احمد محمود و خیلیهای دیگر را میتوانستیم جذب و کار خوب از آنها بگیریم که موفق نشدیم.
دفاعپرس: در زمینه شعر رویشهای فاخری وجود دارد. مثلا حمید سبزواری در این زمینه ماندگار میشود و نسل سوم انقلاب امروز نیز آنها را میشناسند. سیدحسن حسینی و قیصر امینپور و خیلیهای دیگر امروز نیز ماندگار شدهاند اما در زمینه داستان کسانی که قلم زدند درخشش این چنینی نداشتند، علت این عدم درخشش را چه میدانید؟
ما نویسندگانی داریم که در جایگاه نویسنده بودند و رمان نویس، همان جایگاه را دارند که سید حسن حسینی و قیصر امینپور و یا حمید سبزواری در زمینه شعر دارند. رضا امیرخانی، احمد دهقان و رضا بایرامی نمونه آنها هستند که هیچ از شاعران کمتر نیستند اما تفاوت اینها این است که غزل 10 بیتی از حمید سبزواری خودش را نشان میدهد اما مخاطب برای تاثیرپذیری از بایرامی باید یک رمان 200 صفحهای از او بخواند.
«مردگان باغ سبز» یک رمان درجه یک بعد از انقلاب است. به نظرم این رمان و کارهای دیگری که بایرامی انجام داده آثار خیلی خوب ادبیات ما هستند. منتهی اگر کسی بخواهد اینها را بخواند باید یک هفته وقت بگذارد اما در مقابل با یک غزل پنج خطی میتواند قیصر امینپور را بشناسد. البته ملت ایران ارتباط نزدیکتری با شعر دارند؛ هم بزرگان ما از گذشته شاعر بودهاند. حافظ، سعدی، فردوسی شاعر هستند و کمتر نویسنده داشتهایم.
ما ملتی بودهایم که با اتفاقهای زودگذر راحتتر بودهایم. یعنی بنشینیم و یک چیز کوتاه گوش دهیم و لذت ببریم. ملتی نبودهایم که بنشینیم و یک هفته رمان بخوانیم. بخاطر همین جایگاه نویسندگان ما دیر شناخته میشوند. کسی که بخواهد یک نویسنده را بشناسد باید حداقل یک هفته وقت بگذارد و یک رمان از او بخواند. چیزی که ما انجام نمیدهیم چون ما ملت مکتوب نیستیم بلکه ملت شفاهی هستیم و دوست داریم بنشینیم و کسی برایمان حرف بزند.
لذا ما در بحث دین، اسلام و عاشورا نیز میبینیم ما آنچه از دین و عاشورا میدانیم همان است که روی منبر شنیدهایم و کمتر از یک درصد ملت ما تاریخ عاشورا را مطالعه کردهاند و به شنیدهها اکتفا کردهاند. ما مقلد هستیم و هرچه برایمان گفته شده را عمل میکنیم و هیچکدام تحقیق انجام نمیدهیم درشرایطی که در دین اصول دین قابل تقلید نیست. ایمان چیزی است که انسان باید خودش به آن برسد. به همین دلیل است که شاعران زودتر شناخته میشود ولی اگر بخواهیم به شناخت درباره یک نویسنده برسیم باید یک سال وقت بگذاریم و از او رمان بخوانیم و ما این کار را انجام نمیدهیم. من اصلا معتقد نیستم که رمان نویسان ما کمتر از شاعران هستند.
شخصیتی مانند رهبر معظم انقلاب اسلامی در جلسه ماه رمبارک رمضان شاعران را دعوت میکند و هر شاعر شعری میخواند و بارها پخش میشود. همین مساله خیلی در ذهن مردم ماندگار میشود درحالی که چنین اتفاقی برای رمان نویسان قابل برگزاری نیست که 100 رمان نویسن مثلاً بخواهند داستان بخوانند؛ این به دلیل ماهیت رمان است. البته در توده مردم نویسندهها مطرحتر از شاعران هستند. میبینید که ناشران آمار و تیراژ کتابهای داستانی را چندین برابر کتابهای شعر میدانند و این نشان میدهد گرایش مردم به داستان خیلی بیشتر از شعر است اما در فضای تبلیغاتی کشور شعر مطرحتر است و میبینید که در فضای رسانهای یک بازیگر درجه چندم، خیلی بیشتر از قیصر امینپور مطرح است و این به دلیل جنس رسانه است.
ملت ما ملت بصری هستند؛ شخصیتهایی در کشورمان مطرح هستند که تلویزیون آنها را نشان داده است. هیچ کس یک فیلسوف را نمیشناسد ولی یک بازیگر را همه میشناسند. این بخاطر این است که همه چیز سطحی شده و مردم از اندیشه دور شدهاند. 50 سال بعد باید داوری کرد که ادبیات داستانی تاثیرگذار و ماندگارتر بوده یا شعرهایی که در این دوره گفته شده است.
دفاعپرس: محمدرضا بایرامی با نوشتن کتاب «لم یزرع» به داستانی از جنگ پرداخت و برنده ادبی جایزه جلال شد. انتخاب موضوع جنگ برای این کتاب آیا به دلیل جذابیت و اهمیت مساله جنگ است؟
نویسنده همواره به دنبال نوشتن از تجربههای زیستی است. محمدرضا بایرامی بهترین دوره زندگی خود را در جنگ سپری کرده و دلبسته جنگ بوده است. بیشترین دوستان او در جنگ شرکت داشتهاند و همینها موجب نوشتن از جنگ است. البته با اینکه جنگ تمام شده اما ذهنیت ملت ما از جنگ فاصله نگرفته و ما هنوز خاطرات زیادی از جنگ داریم و شاید 2 میلیون آدمی که در جنگ حضور داشتهاند در بین ما زندگی میکنند؛ نمیتوان این آدمها را نادیده گرفت. هنوز اسم بیشتر کوچههای ما مزین به نام شهداست و همه این مسائل تاثیرگذار است و یک نویسنده فکر میکند با این فضا خیلی بهتر میتواند حرف مورد نظرش را بگوید. سوژه نویسنده نباید یک دست باشد؛ باید از تجریات متنوع داستانهای متنوع نوشت.
دفاعپرس: برای جهانی شدن ادبیات چقدر سیاستگذاری فرهنگی تاثیرگذار است و چه مولفههایی برای اینکه یک داستان جهانی شود، موثر است؟ البته جنگ ما یک تجربه منحصربه فرد بود که جذابیتهای ادبی بسیاری را میتوانست برای جهان داشته باشد، چرا این ادبیات جهانی نشد؟
اگر قرآن، تورات و انجیل نبود ما هیچچیزی از حضرت ابراهیم، آدم، حوا و موسی نمیدانستیم. بیشترین شناختی که ما از پیامبران بزرگ داریم، بخاطر قصههایی است که خداوند متعال در قرآن به آن اشاره کرده است. کمتر محققی وجود دارد که درباره زندگی حضرت موسی تحقیق انجام داده باشد و مدعی باشد که این کتاب حاصل تحقیق من است. آن چه که ما درباره پیامبران میشناسیم، چیزهایی است که از کتابهای مانند تورات، انجیل و قرآن داریم.
ما آنچه از امام حسین (ع) میدانیم همین مقتلهایی بود که بیشتر قصه است. روایتهایی از لحظههای مختلف عاشورا؛ زمان به میدان رفتن امام حسین (ع) و حضرت علی اکبر و ... اینها همگی روایت است؛ روایت قسمتی از داستان است. ما با این روایتها چنین شخصیتهایی را میشناسیم. این کتابها به زبانهای مختلف ترجمه شدهاند. شناخت دنیا نسبت به پیامبران از این طریق است. ما اگر بخواهیم شناختی از انقلاب و جنگ به دنیا ارائه بدهیم از طریق تاریخ امکان پذیر نیست. یعنی اینکه مورخین ما بخواهند از طریق تاریخ به صدور انقلاب بپردازند خیلی تاثیر ندارد.
ما تنها از طریق روایت و داستان میتوانیم حرفی از جنگ و انقلاب برای دیگران بگوییم. همه دنیا نیز چنین کرده است؛ آنچه ما از انقلاب اکتبر شوروی میدانیم، از طریق رمانهایی است که خواندهایم. آنچه از انقلاب فرانسه میدانیم از رمانهای آنهاست. منتهی آنها سیستم تبلیغاتی درستی دارند که به خاطر قوت و ادبیات آن اثر، آن را به تمام زبانها ترجمه میکنند. ما این قدرت تبلیغاتی را نداریم. داستانهایمان را به زبان فارسی مینویسیم؛ زبان فارسی که خودش مخاطبان محدودی دارد و ما حتی در حد کشورهای فارسی زبان نیز فعالیت نداریم و کتابهایمان را تنها در تهران پخش میکنیم.
شما نمیتوانید کتابهای ادبی چند سال گذشته نویسندگان داخلی را در مراکز استانها پیدا کنید. نویسنده کار خودش را انجام میدهد و رمان مینویسد اما در مرحله بعدی که وظیفه دولت است باید راه را برای معرفی و رسیدن کتاب به دست مخاطب باز کند. کارخانه یخچال را در روستا پخش نمیکند بلکه سیستمی تنظیم میکند که فروشندگانی این لوازم را از کارخانه خریداری میکنند و آن را در مناطق مختلف پخش میکنند؛ و ما این سیستم را برای کتاب نداریم. ناشر کتاب چاپ میکند و خودش باید در هر شهرستان دفتر پخش داشته باشد لذا ما در مساله توزیع مناسب کتاب در کشور بسیار عقب مانده هستیم.
ما 80 میلیون جمعیت داریم که 20 میلیون این جمعیت کودک و نوجوان است. 60 میلیون بزرگسال داریم که کتابخوان هستند و اگر این رقم را 50 میلیون فرض کنیم؛ ما باید برای 50 میلیون انسان کتاب تولید کنیم. آمارهای پایین سرانه کتابخوانی نتیجه سیستم فلج توزیع کتاب است. به نظرم اگر یک درصد از 50 میلیون مردم ما اگر حتی در روستاها کتابخوان باشند باید ما تیراژ 500 هزارتایی کتاب داشته باشیم.
ادامه دارد ...