
به گزارش خبرنگار
دفاعپرس از یزد، مرگ، حقیقتی است که انسان در جنگ بی هیچ واسطهای با آن روبه رو میشود. شاید بتوان گفت جنگ، چهره مرگ را عریان میکند، اما از طرفی انسان را وامیدارد تا از تواناییهای پنهان خویش به بهترین وجه استفاده کند. جنگ در ایران، پزشکان و پرستاران را وادار کرد تا دست به اقدامات پزشکی غیر ممکن بزنند؛ البته غیر ممکن برای خدمات پزشکی ابتدایی و وابسته ما که میراث دوران پادشاهی پهلوی بود. جنگ حتی نگاه آنها را به مرگ و زندگی تغییر داد؛ به مسائل ماورائی، به قدرت انکارناپذیر خداوند و کمکهای بی دریغ او، به ایمانی که در سختترین شرایط به سرباز کمک میکند تا پذیرای دردهای شدید جسمانی باشد. حتی به جایی رسید که پزشکان و پرستاران زیر بمباران شیمیایی و کمبود ماسک، بیمارستانهای صحرایی را رها نکردند و با ایثار سلامتی و جان خود، به درمان رزمندگان پرداختند.
«صدیقه زارع» پرستار دفاع مقدس استان یزد است که خاطرات زیبا و گاهی تاثیرگذاری از دوران حضور در جنگ دارد که در ادامه آن را روایت میکنیم.
مادر است و مادرانه هایش
چهار فرزندم را به دست کاردان فاطمه ای سپردم که بی دریغ نبودن ها و بودن های پر از تنش و خستگی ام را برایشان جبران کند. بانو فاطمه، زن ساده و سختی کشیده از دیار آبادان بود و منتهای آرزویش زیارت خانه خدا.
چه باید میکردم به جز آنچه کردم.
به پاس مادرانه های پرمحبتش برای جگر گوشه هایم، حواله زیارت حجی را که امام خمینی (ره) برای قدردانی به همراه دست خط مبارکشان به من اهدا کردند، با طیب خاطر به او بخشیدم.
هر دو گریستیم. او برای نیل به آرزویش و من برای بودن های بی بودنم، برای ثمره های زندگی ام در سال های پر فراز و نشیب دفاع.
جانبازی به برکت حضرت عباس (ع)
شهید تندگویان را می شناختم. در احمدآباد آبادان همسایه بودیم. روزی که رژیم بعث او را اسیر کرد، ۸ نفر پرستار نیز به اسارت درآمدند. ما ۱۲ نفر برای امداد به جاده ماهشهر – آبادان اعزام شده بودیم. ۴ نفرمان بر اثر موج انفجار به داخل گودالی پرتاب شدیم. از جمله من که بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه شکم مجروح شده و بلافاصله به تهران اعزام شدم.
هرچند روز عاشورا نبودم که، چون مولایم حضرت ابوالفضل العباس (س) جان برکف باشم؛ اما همان روز، فیض جان نثاری برای اسلام را برای امام زمانم (عج) به دست آوردم.
شهدای بی نام و نشان
جنگ چهره کریهی دارد، به هیچکس رحم نمیکند. باید 25 زن باردار، سرشار امید و آرزو برای طفل های در بطنشان را باهراس بسیار از خرمشهر به مکانی امن منتقل می کردیم. من همراهشان شدم. آیت الله صدوقی (ره) قول حمایت دادند، قرار شد با قطار به یزد منتقل شوند. اما 10 مادر جوان و بی گناه از شدت خونریزی و کمبود امکانات در قطار به فیض شهادت نائل آمدند. آیت الله صدوقی (ره) با چشم اشکبار خود به استقبال آمدند.
منبع: کتاب پیله عشق، نوشته فاطمه عابدی
انتهای پیام/