گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: شهید مدافع حرم «کمال شیرخانی» متولد ۱۵ فروردین ۱۳۵۵ در لواسانات تهران است. جوانی مهربان، خندهرو و خوش اخلاق که تمام نمازهایش اول وقت خوانده میشد. او برای یاری رساندن به دیگران همواره پیشقدم میشد و مشکل مردم را مشکل خود قلمداد میکرد و تا رفع کامل آن آرام نمیگرفت. اعمال و رفتار وی دقیقا برگرفته از نامش بود، کامل و کمال...
وی پس از اخذ مدرک دیپلم وارد دانشگاه امام حسین (ع) میشود و رسما به جرگه سبز پوشان سپاه پاسداران میپیوندد. طی ۳۸ سال عمر با برکت خود موفقیتهای بسیاری را رقم میزند و سرانجام ۱۴تیرماه ۱۳۹۳ در کسوت یکی از مدافعان حرم امامینعسکریین در شهر سامرا به شهادت میرسد و در گلزار شهدای لواسانات آرام میگیرد. از شهید شیرخانی دو فرزند به نامهای «فاطمه» و «محمدحسین» به یادگار مانده است.
در ادامه بخش دوم گفتوگو خبرنگار دفاعپرس با «اعظم اسفندیاری» همسر شهید مدافع حرم «کمال شیرخانی» را میخوانید.
دفاعپرس: برسیم به آخرین ماموریت...
ماه مبارک رمضان ۱۳۹۳ بازهم صحبت ماموریت شد. گویا تقدیر برای من در سال ۱۳۹۳ فقط تنها ماندن را نوشته بود. آن از ایام عید نوروز و حالا هم ماه مبارک رمضان...
کمال حال دگرگونم را که دید، گفت، «نگران نباش! انشاءالله زود برمیگردم.»
شب آخر پس از خوردن افطار به مسجد رفت و با دوستان خود وداع کرد. سپس به خانه بازگشت. آن شب مثل همیشه به بچهها گفت، «مادرتان را اذیت نکنید و هوای همدیگر را داشته باشید! من زود برمیگردم.» هنگام بستن ساک خود، با شوخ طبعی سعی میکرد فضای سنگین حاکم در خانه را بشکند. شب آخر خیلی زود سحر شد و پس از اقامه نماز صبح هفتمین روز تابستان ۱۳۹۳ کمال خداحافظی کرد و رفت. امیدوار بودم همچون ماموریت سوریه، چندین مرتبه تا اعزام برود و بازگردد؛ اما این بار همان روز اعزام شدند.
پس از گذشت چند روز، جمعه شب تماس گرفت و پس از احوالپرسی گفت، «عازم منطقهای هستم که چند روز نمیتوانم تماس بگیرم. نگران و منتظر تماسم نباش!» و صبح روز بعد ۱۴ تیر ۱۳۹۳ کمال به بزرگترین آرزوی خود رسید.
دفاعپرس: گمان میکردید که این سفر بازگشتی نداشته باشد؟
نه، آخرینصحبتهای کمال پیش از ماموریت سوریه بیشتر از این سفر، عطر شهادت داشت. او هیچگاه از خطرات ماموریت خود سخن نمیگفت، تا من نگران نشوم. حتی از شهادت همکارانش مطلع نمیشدم. پس از شهادت کمال متوجه شدم که شهدای بسیاری پیش از کمال برای امنیت سرزمینم، به شهادت رسیدهاند.
دفاعپرس: چه طور خبر شهادت به شما داده شد؟
روز شنبه برای افطار منزل مادرم بودیم. گویا سایتها همان شب شهادت همسرم را اعلام میکنند، اما من متوجه نمیشوم. صبح روز بعد، پس از شنیدن صدای فریاد و گریه مادرِ همسرم به منزل آنها دویدم. وقتی پرسیدم، «چه اتفافی افتاده است؟» دختر خواهر شوهرم گفت، «دایی به شهادت رسیده.» نمیخواستم باور کنم. یکی میگفت، «مجروح شده» و دیگری میگفت، «به شهادت رسیده.» از خدا میخواستم که فقط زنده برگردد، حتی اگر شدیدترین جراحت را داشته باشد. ساعاتی گذشت تا خبر قطعی شهادتش را اعلام کردند.
دفاعپرس: شهید شیرخانی وصیتنامه دارند؟
وصیتنامه کتبی ندارد؛ اما دلنوشته کوتاهی دارد که همه را به تقوای الهی دعوت کرده است. کمال همیشه به حفظ حجاب و دوری از قضاوتهای نادرست نیز تاکید میکرد.
دفاعپرس: سال ۱۳۹۳ تصویری از محمدحسین در آغوش حضرت آقا منتشر شد، خاطرات آن دیدار را زنده میکنید؟
اطلاع دادند که به یک دیدار خصوصی با حضرت آقا دعوت شدهایم. ذوق و شوق بسیاری وجودم را فرا گرفت. دیدار آقا آن هم از نزدیک رویایی بود که در خواب هم تصور آن را نمیکردم. به همراه پدر و مادر آقا کمال و بچهها به دیدار آقا شتافتیم. چند دقیقه منتظر ماندیم تا حضرت آقا وارد اتاق شدند، ناخوداگاه اشک از چشمانم سرازیر شد. محمدحسین آرام نمیگرفت. دائما میخواست به سوی حضرت آقا برود. میگفت، «میخواهم با آقا حرف بزنم. ایشان را کار دارم!» پاسخ دادم، «مامان، اسممان را که خواندند، میرویم!»، اما او پسر بچهای سه ساله بود و بازیگوش. با کمک مادر کمال او را نگه داشتیم. به محض آنکه نام ما را خواندند، محمدحسین به سوی آقا دوید و در آغوش ایشان آرام گرفت. حضرت آقا با او صحبت میکرد. گریه اجازه نمیداد متوجه اعمال محمدحسین بشوم. پس از مشاهده تصاویر این دیدار، به حقیقتی که محمدحسین بی قرار من را به ساحل آرامش رسانده بود، پی بردم. او در آغوش حضرت آقا به امنیت و آرامشی رسید که هنوز میگوید، «مامان دوست دارم باز آقا را در آغوش بگیرم. کی به دیدارشان دعوت میشویم؟»
دفاعپرس: حضور شهید را در زندگی احساس میکنید؟
بله، هرگاه با مشکلی رو به رو میشوم، با شهید مطرح میکنم. او با حمایتهای خود ثابت میکند که شهدا زنده هستند و حتی پس از شهادت نیز دغدغه رفع گرفتاری مردم را دارند.
دفاعپرس: چه انتظاری از زندگی داشتید و به چه دستاوردی رسیدید؟
پیش از ازدواج انتظار داشتم، همسرم جایگزین پسر نداشته خانواده بشود و با اخلاق و ایمان نمونه خود سبب افتخارم شود. در زندگی با کمال به تمام انتظاراتم رسیدم. او حتی با رفتنش نیز، من و بچهها را سربلند کرد. شاید روزهای ابتدایی شهادت او، دوست داشتم که هرچند مجروح، اما زنده باشد؛ اما کمی بعد به خودخواهی خواسته خود پی بردم و خدا را شکر کردم که همسرم به آرزوی خود رسیده است. درست است که طول زندگی ما کوتاه بود و روزهای سخت بسیاری را سپری کردیم؛ اما امیدوارم بچهها جای خالی پدر را پر کنند و همچون کمال سبب افتخار و سربلندی مان در دنیا و آخرت شوند.
دفاعپرس: چه درسی از شهید گرفتید؟
درس ایثار، از خودگذشتی و صبوری در برابر مشکلات. درس اخلاق، ادب و احترام. او در هیچ شرایطی کمک به همنوعان خود را فراموش نمیکرد. متواضع و فروتن بود و هرگاه او را فرمانده مینامیدند، ناراحت میشد و میگفت، «فرمانده نداریم. همه ما انسان و همانند یکدیگریم.» کمال هیچگاه خود را برتر از کسی نمیدانست.
دفاعپرس: بچهها با نبود پدر چگونه کنار آمدند؟
فاطمه به دور از نگاه من در خلوت خود اشک میریزد. اما محمدحسین وابستگی بسیاری به پدر داشت. وی هنوز هم با واقعیت کنار نیامده و بیتابی میکند. او میپرسد، «چرا همه بابا دارند، من ندارم. چرا بابای من باید میرفت...» سعی میکنم با صحبت و محبت مرهم بگذارم بر دلتنگیهایش، اما گاهی نیز هر دو با هم گریه میکنیم. محمدحسین دائم از خاطرات پدر میپرسد و میگوید، «میخواهم مثل بابا بشوم.» او حتی در ظاهر هم خودش را شبیه پدرش میکند، مدل موها و لباسی که هنگام خرید انتخاب میکند، همه نشاندهنده شباهت به پدرش است. گاهی با اصرار آلبوم را میآورد تا عکسها را ببیند، اما آلبوم به پایان نرسیده، بی قراری محمدحسین بروز پیدا میکند. بهانه گیریهای محمدحسین هنوز ادامه دارد...
دفاعپرس: و حرف پایانی...
همیشه اولین دعای کمال «اللهم عجل لولیک الفرج» بود. ما نیز اولین دعایمان ظهور است و منتظر آن روز هستیم تا همچون شهدایمان در رکاب آقا خدمت کنیم.
انتهای پیام/ ۷۱۱