به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس به نقل از «فارس»، آیتالله ربانی املشی از مبارزان برجسته انقلابی، عضو دوره نخست مجلس خبرگان رهبری و از نخستین افرادی بود که از طریق ترور بیولوژیک توسط باند مهدی هاشمی به لقاءالله پیوست.
آیت الله ربانی املشی، پس از عمری تلاش، مجاهدت، مبارزه و کوشش برای پیروزی و سربلندی اسلام و حکومت اسلامی در ۱۷ تیر ۱۳۶۴ در ۵۱ سالگی و بر اثر بیماری سرطان به لقاءالله پیوست.
در ارتباط با نحوه شهادت و زمانه «آیتالله محمدمهدی ربانی املشی» با اسدالله بادامچیان، دبیرکل حزب مؤتلفه اسلامی به گفتوگو نشستیم:
شما از دوستان آیتالله ربانی املشی بودید. لطفا توضیح دهید که چگونه با آقای املشی آشنا شدید؟
من با مرحوم ربانی املشی مثل بسیاری از بزرگان دیگر، چون شهید بهشتی و مطهری صمیمی بودم. به علت موقعیتهای مبارزاتی و تحقیقاتی و کارهای علمی و سیاسیای که داشتیم، نوعی نزدیکی، همفکری و همراهی جدی بین ما بود.
با ایشان در سال ۱۳۴۲ و در جریان فعالیت در نهضت امام خمینی (ره) آشنا شدم. زمینه آشنایی ما با مسایلی مانند رابطه جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، مؤتلفه اسلامی و علمای قم با نهضت آغاز شد. او از همان آغاز جوانی فردی جدی، قوی، مسلط، معتقد و عمیق نسبت به امام خمینی (ره) و در ضمن عارف، بسیار شجاع و با برنامه بود و در رابطه با اعلامیههای امام، امضاء ایشان پای همه اعلامیهها هست.
آقای ربانی املشی و شهید بهشتی در بسیاری از کارها اعم از مسائل تحقیقات اسلامی و مسائل سیاسی و اجتماعی همکاری جدی داشتند. بنده نیز با آن دو بزرگوار همکاری داشتم. مرحوم آیتالله شهید بهشتی به ایشان خیلی علاقهمند بودند و در طول این مدت انواع و اقسام کارهای گوناگون را با هم انجام دادیم.
اگر بخواهیم با آقای ربانی املشی که از روحانیون فعال در جریان انقلاب اسلامی بودند، بیشتر آشنا بشویم، از شما چه خواهیم شنید؟
امام در اردیبهشت ۵۶ توسط آیت الله شهید مطهری برای ما پیامی فرستادند و فرمودند که به برادران بگویید ریشه شجره خبیثه پهلوی در خارج از خاک ایران است. جمع شوید و دقت کنید و آن را برای همیشه از خاک میهن اسلامیتان بیرون بیندازید. من آن زمان در زندان اوین بودم. مرحوم آقای عسگراولادی و دوستان دیگر آزاد شدند. دوستان مؤتلفه بعد از رهایی از زندان با شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر و بزرگان دیگر جلسه داشتند.
من به محض اینکه نیمه دوم شهریور سال ۵۶ از زندان آزاد شدم، به جمع این دوستان پیوستم. جلسات آنان تقریباً رسمیت یافته بود. یکی از این جلسات در باغ مرحوم حاج باقر تحریریان در کنار رودخانه جاده چالوس برگزار شد. ما نماز جماعت را پشت سر آقای عسگراولادی اقامه کردیم. همین برنامه سنگ بنای تشکیلاتی شد که به ویژه در سالهای ۵۶ – ۵۷ تحت رهبری امام در انقلاب تاثیرگذار بود.
در همان جلسات یکی از بحثهای مهم این بود، کسانی باید در مرکزیت تشکیلات قرار داشته باشند که ضریب اطمینان به آنها چه از طرف امام و چه در بین خودمان بسیار بالا باشد.
نقش آقای ربانی در این مسیر چه بود؟
سه تشکل جامعه مدرسین، جامعه روحانیت مبارز و مؤتلفه اسلامی مورد توجه قرار گرفت. در این جلسات آقای مرحوم ربانی املشی یکی از سه روحانی عضو این مرکزیت در کنار آیت الله یزدی و آیت الله مومن بودند. از شهدا و درگذشتگانی که در آن جلسه حضور داشتند و میتوانم نام ببرم شهید عراقی، شهید کچویی، شهید لاجوردی، شهید صادق اسلامی، شهید درخشان و همچنین مرحوم آقای عسگراولادی و مرحوم حاج حیدری بودند.
در آستانه انقلاب اسلامی، انحراف منافقین خود را نشان داد و بین دیگر گروههای چپ غیرمذهبی شامل کمونیستها و چریکهای فدایی خلق بر سر اینکه رهبری متعلق به کدام جریان است، جنگ قدرت درگرفت.
مرحوم آیت الله ربانی املشی مورد سوءظن رژیم قرار گرفت و تبعید شد. رژیم شاه بعد از ضربه سنگین به سازمان منافقین و چریکهای فدایی خلق گمان نمیکرد یک تشکیلات منسجم و قوی دیگر ایجاد شود. روحانیون نیز از همین غفلت رژیم استفاده کردند و وقتی رژیم متوجه شد که فعالیتهای روحانیون منجر به ایجاد تشکیلات منسجم مردمی میشود، تصمیم گرفت روحانیون معروف را تبعید کند.
با آقای ربانی املشی و چند نفر دیگر از عزیزان در منزل شهید اسلامی جلسه داشتیم که بحث تبعید پیش آمد. ایشان در آن جلسه گفت: برای من جالب است که ساواک دو یا سه شهر را به من پیشنهاد کرد که من یکی از آنها را بپذیرم. من شهر بابک را به او پیشنهاد کردم که شهر خوبی است و مردم متدینی دارد. هر چند شهر دور افتاده و محرومی است.
واکنششان نسبت به این تبعید چه بود؟
ایشان از تبعید به شهر بابک راضی بود و گاهی اوقات مخفیانه به تهران میآمد تا در جلسه منزل شهید اسلامی که پایگاهی برای مبارزاتمان بود، شرکت کند. بعد از آنکه نهضت امام خمینی در سال ۵۷ اوج گرفت آقای ربانی املشی جزو هسته اصلی مبارزاتی جریانات قرار گرفتند.
بحث تشکیل یک حزب در خرداد ۵۷ مطرح شد که البته قبل از آن در اسفند ماه سال ۵۶ امام، موضوع تشکیل حزب واحد را مطرح کردند که در صحبتهای امام خمینی (ره) در صحیفه نور نیز هست. قرار بود همه ملت یک حزب واحد شوند. به دنبال فرمایشات امام این صحبتها مطرح شد که در صورت پیروزی انقلاب اسلامی یک حزب واحد لازم است.
قبل از پیروزی انقلاب با آقای بهشتی و دوستان دیگر درباره چگونگی ایجاد حزب بحث شد. قرار شد این حزب را سامان دهیم. طراحی اولیه تشکیل حزب به این صورت شد که سه تا ۱۰ نفر و یا سه تا هفت نفر از سه بخش مبارزه از روحانیت مبارز و جامعه مدرسین و مؤتلفه اسلامی که با امام در ارتباط هستند، مرکزیت این حزب را تشکیل دهند.
همراه با بعضی از دوستانی که تازه به ما پیوسته بودند، خرداد ۵۷ منزل آقای حاج ابوالحسن زیرهسرایی که در خیابان ری روبه روی بیمارستان بازرگانان بود. اولین جلسه برای انتخاب اعضای هیأت مؤتلفه اسلامی شکل گرفت که هفت نفر انتخاب شدند. مرحوم آقای عسگراولادی، شهید عراقی، شهید اسلامی، شهید درخشان، بنده و آقای توکلی بینا و حاج سعید امام انتخاب شدیم.
در بخش روحانیت قرار شد دوستان روحانی خودشان تشکیل جلسه بدهند و اعضا را انتخاب کنند. از بین آنها آقای بهشتی، آقای باهنر، مقام معظم رهبری، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای موحدی کرمانی، آقای ناطق نوری، آقای ربانی املشی، آقای محمد یزدی، آقای مومن و آقای دری نجفآبادی که سرجمع ۲۱ نفر میشدند، انتخاب شدند.
بعد آقای طاهری خرم آبادی را از طرف آقای بهشتی و بقیه دوستان خدمت امام فرستادیم که کسب تکلیف کند که حزب واحد حزبی متشکل از روحانیت باشد یا غیر روحانی. مشی حزب چگونه باید باشد؟ آیا تشکیل حزب قبل از پیروزی انقلاب انجام شود تا به محض پیروزی انقلاب اسلامی وارد عمل شود یا خیر.
مرحوم آقای طاهری خرم آبادی نتوانستند در نجف خدمت امام برسند، چون امام به نوفل لوشاتو رفته بودند. البته در این باره دو روایت وجود دارد. یا ایشان خدمت امام در پاریس رسیده بودند و امام فرموده بودند روحانیت حزب تشکیل ندهد، اما حزب را راه بیندازید، لکن حالا موقع این کار نیست. چون پرداختن به حزب شما را از مسائل انقلاب باز میدارد.
بعد از آقای طاهری خرم آبادی قرار شد شهید عراقی نزد امام در پاریس بروند، در نوفل لوشاتو خدمت امام رسیدند. امام فرمودند: شما همینجا بمانید. اینجا محافظت لازم دارد. آقای عراقی همانجا در کنار امام ماندند. بعد آقای بهشتی رفتند با امام صحبت کردند.
در این فاصله آقای بهشتی یک نظری را پیدا کرده بودند؛ مبنی بر اینکه برای حزب باید سه تا ۱۰ نفر را فعال کنند. اسامی ۱۵ نفر در مرحله نخست با اعلام موجودیت حزب اعلام شد. با توجه به اینکه موقعیت و فضا فرق کرده و احتمال اینکه انقلاب به پیروزی برسد، زیاد بود، اگر رژیم این ۱۵ نفر را دستگیر یا شهید کند زیاد است. به قول آقای بهشتی در صورت وقوع چنین واقعهای اعتبار برای ۱۵ نفر بعدی به شمار میآید تا حزب را اداره کنند.
آقای بهشتی خودشان را در رده نخست گذاشته بودند و مثلاً بنده را در رده دوم گذاشتند. این بحث را به امام گفتند و امام فرمودند که الان موقعاش نیست. الان ما کارهای روزمره انقلاب را داریم. بعد که آقای بهشتی آمدند ایران و گزارش دادند نظر مرحوم آقای عسگراولادی این بود که ما برویم با امام، بحث جدی کنیم. وقتی ایشان با امام صحبت کردند، امام فرمودند: به زودی باهم به ایران میرویم و فکری برای حزب میکنیم که آقای عسگراولادی هم با ایشان ماندند و در نتیجه از طرف ایشان (عسگراولادی) به ما پیغام رساندند.
وقتی که شاه از ایران رفت، مرحوم شهید مطهری ما را صبح زود فراخواند و ما منزل ایشان رفتیم. در منزلشان فرمودند که امام قرار است به ایران برگردند. بنشینیم تصمیم بگیریم که ما باید چه کار کنیم.
در آن جلسه بحث شد که این تشکیلات مخفی نمیتواند خودش به صحنه بیاید. بهتر است یک کمیته استقبال حضرت امام راه بیندازیم که اعضا مشخص باشند و اگر خواستند، برنامهها را تنظیم و مصاحبه کند و بعد هم علنی بشود تا اگر رژیم، اعضای این کمیته استقبال را بگیرد، آن تشکل مخفی آسیب نبیند؛ بنابراین در همانجا آقای مطهری، مفتح و بنده انتخاب شدیم و بعد هم دو نفر از نهضت آزادی یعنی آقای تهرانچی و صباغیان و یک نفر از جبهه ملی آقای شاه حسینی به توصیه آیت الله شهید بهشتی اضافه شد.
چون نظر این بود همه در استقبال از امام باشند، اکثریت دست ما بود. پس آن تشکیلات از مرکزیت برخاست و آقای ربانی املشی هم یکی از چند روحانی ارزشمند این تشکل بودند.
بعد از پیروزی انقلاب ایشان به چه کاری مشغول بودند؟
بعد از پیروزی انقلاب آیتالله ربانی نماینده امام در گیلان و مازندران شدند و در آن ایام سخت، در آنجا خیلی خدمت کردند. بعد هم برای مجلس خبرگان انتخاب شدند که در خبرگان حضور ایشان بسیار موثر و تعیین کننده بود.
آیتالله ربانی عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و بسیار در حزب موثر بود. نقش او، اخلاقیات و عرفان امام حسینی بود.
من یادم میآید یک شب سر بعضی از موضوعات مربوط به آقای خلخالی در آغاز انقلاب شروع به بحث کردیم و یکی از آقایانی که در آن جلسه حضور داشت با تندی به ایشان اهانت کرد و از قرار معلوم از آقای خلخالی دفاع کرد.
خیلی توهین آمیز و بد بحث را انجام داد. آیت الله ربانی ناراحت شدند و از شدت ناراحتی به آن طرف گفتند که حالا تو میخواهی خلخالی را به من بشناسانی؟ من با خلخالی در قم و ... بودم. شما خلخالی را خوب نمیشناسی، شاید با انگیز ههای خاص خودت داری بحث میکنی و این باندبازی و رابطهبازی است. نباید این گونه کارها را بکنید. بعدش هم خیلی تند شدند.
آن زمان مقام معظم رهبری دبیرکل بودند و جلسه را اداره میکردند. به داخل آمدند و قضیه را آرام کردند و آنطرف هتاک یک مقدار با ایشان تندی کرد. بعد آقای ربانی کاملاً برگشتند و یک حالتی پیدا کردند و گفتند که من اشتباه کردم. ایشان یک نظری دادند و من باید پاسخ ایشان را در همان رابطه میدادم. متاسفانه عصبانی شدم و یک مقدار اینگونه حرف زدند (البته حرفی هم نزده بودند). خودستایی کردم و به ایشان هم توهین کردم. من از ایشان خواهش میکنم که من را ببخشند و شروع کردند به بحث اخلاقی بسیار جالبی که اصلاً انسان در این قضایای مختلف دوران باید مراقب باشد که این گونه نفس او را وادار به خلاف نکند و بعد شروع کردند به استغفار کردن از خداوند و طلب توبه کردن که اصلاً جلسه شورای مرکزی جمهوری اسلامی، حالت دیگری پیدا کرد و در یک فضای معنوی قرار گرفت. اذان گفتند و ایشان پیشنماز بودند. چقدر ایشان در نماز با خدا راز و نیاز کردند و طلب بخشش و استغفار کردند.
ایشان در مجلس شورای اسلامی، در بخش حزب جمهوری اسلامی و فراکسیون حزب جمهوری اسلامی، حضور جدی داشتند. در واقع مقام معظم رهبری به او اختیار اداره حوزه فراکسیون مجلس حزب را داده بودند.
همان زمان، بعضیها حزب را قبول نداشتن و از جاهای دیگر میآمدند. حتی از گروه وابسته به مهدی هاشمی به حزب میآمدند و نمیشد که به آنها بگویید شما نیایید. به همین علت در مجلس دوم ما در یک جلسه مخفی حدوداً ۱۵ نفره داشتیم که مسائل پشت پرده را بررسی و تنظیم میکردیم.
از دیگر فعالیتهای آیتالله املشی در حوزه سیاسی بگویید.
یکی از کارهای جالب این بود که یک صورتجلسه تنظیم کردیم مبنی بر اینکه اگر مجلس در همین جلسه تصمیم بگیرد انتخابات جدید داشته باشد، دولت موجود از مجلس رای بگیرد. دار و دسته میرحسین موسوی نمیخواستند این کار بشود؛ چون احتمال میدادند که دولتشان تغییرات ویژهای داشته باشد؛ به همین علت نصف بیشتر وزرا رأی نیاوردند و بعد هم احتمال اینکه دیگر نخست وزیر نباشد، مطرح میشد. به همین علت خیلی تلاش میکرد که این موضوع رای نیاورد، ولی خب در سایه همین کاری که مرحوم آقای ربانی داشت، تصویب شد و دولت میرحسین به مجلسآمد و وزرا را مطرح کرد و بعضیها رأی آوردند و برخی نیاورند.
نایب رئیس مجلس هم آقای ربانی املشی شد. بعد از آن قضیه اینها روز به روز از آقای ربانی احساس خطر کردند که امام در آینده نزدیک به آقای ربانی یک مسئولیت مهمی خواهد داد و اگر امام ایشان را به جای آقای آیت الله موسوی اردبیلی، رئیس قوه قضائیه میگذاشتند، کار برای آنان خیلی زار میشد. اطلاعات ویژهای که ایشان از آن شبکه داشتند و چه ارتباطات بعضیها با خارج و ارتباطات گروه مهدی هاشمی و مسائلی که آیتالله ربانی با آن هوش و درایتشان کاملاً به دست میآوردند؛ بنابراین در صدد براندازی ایشان برآمدند.
چه کارهایی در این زمینه صورت گرفت؟
امکان ترور ایشان وجود نداشت؛ چون هم مراقب بودند و هم خانهشان در بلوار مجلس بود و امکان اینکه بتوانند بزنند نبود، لذا طراحی کردند و آنطور که گفته میشود گروه مهدی هاشمی ایشان را با یک قرص مسمومیت ایجاد سرطان که گفته میشود در اختیار CIS است ایشان را مسموم کردند. کسی که این کار را کرده نامش مشخص نیست.
مهدی هاشمی قبل از آن اعتراف نکرده بود، اما در شب اعدام به این قضیه اعتراف کرد. شب اعدام خودش را خیلی باخته بود و علت آن این است که او آدم دنیادوست و جاندوستی بود. یک بار هم در پرونده مرحوم شمس آبادی که او کارگردان و عامل اصلی قتل بود اینها را گرفتند. در آن موقع ما در زندان اوین بودیم و آقای منتظری هم بودند. من به آقای منتظری گفتم: چرا اینها رفتند مرحوم آقای شمس آبادی را کشتند؟ گفت: خیلی کار بدی کردند. چون اینها تصور میکردند که آقای شمس آبادی که روحانی بسیار خدوم، مردمدار و خدمترسان به مردم بود، مقلد و نماینده مرحوم آیتالله خویی است و ممکن است موقعیت بیابد و موقعیت امام در آن منطقه کم بود؛ لذا تصمیم گرفتند که ایشان را بکشند و کشتند.
وقتی مهدی هاشمی دستگیر شد و آقای منتظری از او حمایت کرد، گفت: اینها تهمت هست. من رفتم قم دیدن آقای منتظری و به ایشان گفتم: چرا دارید از مهدی هاشمی حمایت میکنید؟ اینها یک باند هستند. متاسفانه اینها قبلاً باند داخلی قدرتطلب خودشان را راه اندازی کرده بودند و میخواستند به قدرت برسند و قدرت مستشان کرده بود. در نتیجه رفتند آن روحانی را کشتند، حالا شما چرا دارید تکذیب میکنید؟
مهدی هاشمی بعد از دستگیری محکوم به اعدام شد و در دادگاه آنچه را که به زعم خودش، میتوانست او را از اعدام نجات دهد، بیان کرد؛ برای اینکه او را نکشند. بعد نامههایی برای همه نوشت؛ از آقای خوانساری تا سیداحمدآقا و افراد موثر نظام که: «من بیگناه هستم و من را بیخود گرفتهاند و.» خیلی هم به رژیم وعده کمک داده بود که در پرونده موجود است.
قضیه شهادت آیتالله ربانی املشی چه بود؟ چگونه میشود اثبات کرد که او به شهادت رسیده است؟
هاشمی در شب اعدام با وضع خیلی ذلیلانهای مینویسد که من هنوز حرف دارم، بحث دارم، من را نکشید و اعدامم نکنید. بعد یکی از مواردی را که میگوید مسئله توطئه علیه آقای ربانی املشی است که هم صدای ایشان موجود است و هم نوشته که ایشان را با برنامهای توسط یک دانشجو که منزل ایشان فرستادیم، مسموم کردیم. آقای ربانی که میخواسته برود کاری را انجام دهد، آن دانشجو قرص را در چای ایشان انداخته و ایشان بعد از آن مبتلا به سرطان شد و در نتیجه از دنیا رفت. مهدی هاشمی را اعدام کردند، چون حکم صادر شده بود و نمیشد نگه دارند. این پرونده موجود است و سند اصلی شهادت آقای ربانی هم همین اعتراف و نوشته کتبی است که سیدمهدی هاشمی امضا کرد.
بعد از این قضایا ایشان به سرعت حالشان دچار مشکل شد. من رفتم آنجا دیدم ایشان حال ندارند و گفتند که سرم گیج هست و نمیدانم چرا اینگونه هستم. سپس معلوم شد که او تومور مغزی دارد. ایشان را برای عمل به سوئیس بردند. وقتی که به ایران برگشتند من به دیدنشان به بیمارستان رفتم. نشسته بود و معلوم بود که سر را عمل کرده بودند. جای بخیهها بود. آقای محقق داماد هم آنجا بود. گفتم که انشاءالله حالتان خوب خواهد شد. گفتند که یقین دارم من به این مرض نمیمیرم. کسی که من او را صاحب مقامات عرفانی میدانم در قم به من گفته: «حتماً تو شهید میشوی.» بعد هم گفت: من وقتی میرفتم برای عمل گفتم: خدایا من چند بار گفتم از دنیا بروم و از این مشکلات و رنجها نجات یابم، خیلی از خداوند خواسته بودم شهید بشوم. من که در زمان دادستانی و جاهای دیگر تا مرز شهادت هم پیش رفتم، چرا نباید شهید شوم؟ بعد به آن صاحب مقامات عرفانی که خیلی بهشان اعتقاد دارم، موضوع را گفتم. ایشان گفتند که تو قطعاً شهید میشوی و بنابراین من مطمئن هستم که با این مرض از دنیا نخواهم رفت. آقای محقق داماد هم آنجا نشسته بودند و من دلیل دارم که از دنیا نمیروم و خوب خواهم شد.
ایشان از دنیا رفتند و بعد از این قضایا برای من هم تعجبانگیز بود که چطور ایشان با اینکه انتظار شهادت را داشتند با این حالت مرحوم شدند. بعد از آن بود که، چون من مسئولیت قضایی در قوه قضائیه داشتم و اطلاعاتی نسبت به پرونده مهدی هاشمی پیدا کرده بودم، دیدم ایشان، واقعاً شهید شدهاند.
انتهای پیام/ 113