به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید ابوذر محمدی از همان جوانان مرزنشینی بود که در هر نگاهش موجی از مردانگی و غرور به چشم میخورد. کسی که چند ماه بعد از اینکه سر سفره عقد نشست، در آستانه سیسالگی راهی میدانهای مین در مهران و آماده روزهای سخت کار شد تا رزق حلال به سفره همسری ببرد که خودش فرزند شهیدی از همین راستقامتان عرصه پاکسازی مین است و عاقبت نیز بر اثر انفجار مین والمر از آسمان مهران پر کشید.
متن پیشرو حاصل گفتوگوی پدر شهید ابوذر محمدی با خبرگزاری دفاع مقدس است:
تولد در روزهای جنگ
ابوذر در تاریخ 10 اسفند 1360 در مهران به دنیا آمد. سالها خانه به دوشی را تحمل کردیم، کودکی ابوذر در بیم و هراس جنگ گذشت، هر از چند ماه مجبور بودیم جای زندگی مان را عوض کنیم، از زندگی در میان کوهها گرفته تا پناه بردن به روستاهای مختلف در خانههای کوچکی که در هر اتاقش شبها بیست نفر میخوابیدند، دورانی که به شکل معجزه آسایی در چند نوبت از حمله مستقیم دشمن تا بمباران هوایی نجات پیدا کردیم. در همان موقع در مهران ما دامدار بودیم و جزو عشایر. البته عشایری که در همان منطقه خودمان سکونت داشتیم و مانند سایر عشایران ییلاق و قشلاق نداشتیم . در همان دهلران بودیم و در بخش مرکزی. تا سه چهار سالگی دامداری را کنار گذاشتیم و در سال 61 در آموزش و پرورش استخدام شدم.
یک سال در روستا دبستان رفت. در سال 70 به دهلران مهاجرت کردیم و کاملا در شهر ساکن شدیم. تحصیلات راهنماییاش را در دهلران ادامه داد. ادامه تحصیل داد و در هنرستان فنی سید احمد خمینی در دهلران و دانشسرای شهید چمران اهواز قبول شد و مدرک کاردانیاش را گرفت.
مرد دهمین روزهای سال
تقارنی که اینجا لازم است بگویم این نکته است که ابوذر 10 اسفند 1360 به دنیا آمد در 10 مرداد 88 ازدواج کرد و در 10 اردیبهشت 89 هم به شهادت رسید. هر انسانی سه مقطع بزرگ و مهم در زندگیاش دارد که عبارت از تولد، ازدواج و فوت آن شخص است و برای جواد هر سه این موارد در دهمین روز ماهها اتفاق افتاد.
ازدواج با فرزند شهید
در مردادماه 1388 ازدواج کرد، همسرش فرزند شهید علیمراد مهدوی یکی از جسورترین مردان آن دیار است، شهید مهدوی که سابقه درخشانی در عملیاتهای چریکی داشت در طول جنگ تحمیلی با توجه به شناخت دقیقی که از منطقه داشت به عنوان بلدچی همراه گروههای گشت و شناسایی عملیات میشد، کاری بسیار خطرناک و حساس، تا اینکه او نیز در برخورد با مین به شهادت رسید. اتفاقی که در روز جمعه 10 اردیبهشت 89 برای ابوذر نیز رخ داد.
فقط 9 ماه بود که ازدواج کرده بود و هنوز بچهدار نشده بودند. اوایل کمی مخالف حضورش در این مناطق بودم اما از آنجایی که به تازگی ازدواج کرده بود و برای گذران زندگی نیاز به شغل داشت وارد شرکت پاکسازی مین شد. مخالفت ما به خاطر خطراتی بیشماری که این مناطق دارند بود اما با همه تلاشهایی که برای یافتن شغلی که بتواند کفاف زندگیاش را بدهد حتی یک شغل هم در دهلران پیدا نکردیم. در این فضای بیکاری تمام جوانها و به خصوص آنهایی که متأهل هستند وارد شرکتهای پاکسازی مین میشوند و به استخدام این شرکتها در میآیند.
در راه کسب رزق حلال
حدود 7 سال در شرکتهای زیادی کار کرد در مهران، اهواز و بندر امام. در همین بار آخری که به شهادت رسید به عنوان یکی از تکنسینهای راهسازی برای این شرکتها کار میکرد. در کار لایبندی و مینروبی نیاز به ایجاد مسیرهایی بود تا ماشینآلات براحتی تردد کنند و انجام مقدمات این کارها به عهده جواد بود. بخش بسیاری از علامتگذاریهای مسیر توسط او انجام میشد. این کار بسیار دقیق اما توأم با خطراتی است که میتوان به مینهای باقی مانده در درون این مسیرها اشاره کرد. بچههای پاکسازی مین در ابتدای ورود تکنسینهای شرکت به خنثیسازی مینها اقدام میکنند.
آماده عروج
ابوذر مثل همیشه صبح ساعت 4 از خواب بیدار شد، برای همسرش یادداشت کوچکی روی میز گذاشت و به طرف منطقه رهسپار شد، گروهش را به راه انداخت و خود پیش از همه با پای پیاده به شناسایی مسیر و هدایت گروه راهسازی پرداخت، منطقه به شدت آلوده بود، ورود به این مناطق برای افراد عادی اکیداً ممنوع است و تنها با داشتن مجوزهای رسمی امکان پذیر است.
در همین مناطق بود که پای جواد به یک مین والمیری که یک نوع مین جهنده است برخورد میکند و نیمتنه او را از نزدیک لگن تا زیر ساق قطع کرده بود. با همه تجهزات ایمنی که در هنگام کار با خودش داشت مثل کفش ایمنی و یا لباس مخصوص، اما مین والمیر با ارتفاعی که به هنگام انفجار میگیرد تمام پایینتنه ابوذر را به شدت مجروح کرده بود.تا زمان رسیدن آمبولانس به منطقه خون زیادی از او رفته بود و احتمال داشت اگر زودتر میرسیدند؛ زنده میماند. در اثر خونریزی شدید به شهادت رسید و اگر آمبولانس تنها مقداری زودتر رسیده بود؛ شاید الان زنده بود.
تمام لاینهای مین گذاری شده بود و به همین خاطر هم نمیشد به راحتی به منطقه وارد شد. مین والمری زمانی که منفجر شده بود تکه تکههای بدنش را پرت کرده بود.دوستانش آنهایی که جرأت زیادتری داشتند هر طوری که شده بود خودشان را با او رسانده و در همان موقع توانسته بودند بدن نیمهجان و پیکر غرق به خونش را بر روی سفرهای جمع کنند.
خبر شهادت
در یکی از هیمن روزهای معمولی بود که برادرم با من تماس گرفت و گفت که بعضی از بچههایی که با ابوذر در شرکت مینروبی کار میکردند زخمی و مجروح شدند. با عجله خودمان را به بیمارستان شهدا رساندیم تا اگر ابوذر مجروح شده باشد آنجا باشیم. مدیر روابط عمومی همان شرکت، مقابل بیمارستان ایستاده بود و در زمانی که مرا دید با اشاره به یکی از دوستانش گفت که ایشان پدر ابوذر است. از همانجا فهمیدم که ابوذر هم در قافله این مجروحین است. تا آن زمان نمیدانستم که قضییه حادتر از این حرفها است و فکر میکردم که ابوذر در همان سطح مجروحیت، آسیب دیده است. تا اینکه دوستانش گفتند که ابوذر شهید شده است.
دلی که هنوز بیقرار است
بعد از شهادتش به اتفاق مادر و دایی ابوذر به همان منطقهای رفتیم که ابوذر شهید شده بود. در برگشت از شدت غصه و ناراحتی که بر همسرم مستولی شده بود؛ خودش را از ماشین به بیرون پرت کرد و لطف خدا بود که شامل حال ما شد و با آن سرعت بالای ماشین زنده ماند و فقط جراحتهای سطحی دید.خیلی به ابوذر علاقهمند بود و بعد از شهادتش خیلی بیتابی میکرد و نمیدانست چه کار کند. هر هفته به سر مزارش میرود. غم ابوذر غم کوچکی نیست.
انتهای پیام/