به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، سبک زندگی، اخلاق و رفتار شهیدان، بهترین الگو برای نسل جدید است تا راه سعادت را به آنها نشان دهد؛ همانگونه که رهبر معظم انقلاب اسلامی (مدظلهالعالی) فرمودهاند: «شهدا همچون ستارگان هستند که میتوان با آنها راه را پیدا کرد»؛ در این راستا، مطالعه زندگینامه و وصیتنامه شهیدان و همچنین خاطرات خانوادهها و همرزمان آنها، میتواند سبک زندگی شهیدان والامقام را در جامعه ترویج کند و برای نسلهای آینده سعادت را بههمراه داشته باشد.
شهید «مهدی باکری» فرمانده لشکر «عاشورا» در دوران دفاع مقدس، شخصیتی بسیار آرام و متین داشت و کسی پرخاش وی را ندیده بود؛ در حدی که وقتی برادرش «حمید باکری» به شهادت رسید، هنگامی که همرزمانش در سنگر نشسته بودند و گریه میکردند، به آنها گفته بود «چه شده مثل زنها نشستید و گریه میکنید، بروید سر کارتان!»؛ اینها را «نادر ملککندی» یکی از همرزمانش میگوید.
«ملککندی» از رزمندگان و فرماندهان دوران هشت سال دفاع مقدس است؛ به گفته وی، بعد از عملیات «بیتالمقدس» که به هر استان یک تیپ تخصیص داده شد، تیپ «عاشورا» تشکیل شد و شهید «مهدی باکری» که جانشین شهید «احمد کاظمی» در تیپ «نجف اشرف» بود، بهعنوان فرمانده آن منصوب شد.
«ملککندی» همچنین به سابقه فعالیت خود در لشکر عاشورا اشاره و بیان کرد: هنگامی که تیپ «عاشورا» تبدیل به لشکر شد، در عملیاتهای «والفجر مقدماتی»، «والفجر ۱»، «والفجر ۲»، «والفجر ۴»، «والفجر ۸» و «بدر»، در لشکر حضور داشتم. «مهدی باکری» در عملیات بدر به شهادت رسید و آقای «امین شریعتی» فرمانده لشکر عاشورا شد. من نیز تا بعد از تصویب قطعنامه، در این لشکر حضور داشتم.
در ادامه خاطراتی از این رزمنده دوران دفاع مقدس درباره شهید «مهدی باکری» را که در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس نقل شده است، میخوانید:
شخصیت بسیار آرام و متینی داشت
شهید «مهدی باکری» یک شخصیت بسیار آرام و متینی داشت و کسی پرخاش وی را ندیده بود، در حدی که حتی سر کسی داد هم نمیزد. سردار «پورجمشیدیان» که آن موقع مسئول تبلیغات لشکر عاشورا بود، میگوید که در عملیات «خیبر» وفتی «حمید باکری» شهید شد، در سنگر مخابرات جمع شده بودیم و گریه میکردیم که یکباره آقا مهدی آمد و گفت: «چه شده مثل زنها نشستید و گریه میکنید، بروید سر کارتان!»؛ پرخاش «مهدی باکری» در همین حد بود.
الله بنده سی... نیروی دیده بانی هستی؟
مرحله سوم عملیات «والفجر ۴» بود؛ از پادگان «گرمک» یک جاده آسفالتهای بود که به سمت «پنجوین» میرفت و کنار جاده یک ارتفاعی بود که به آن «کله قندی» میگفتیم؛ بالای این ارتفاع عراقیها مستقر بودند و پایین آن ما یک خاکریزی زده بودیم و قرار بود یک گردان شبانه روی آن عملیات کند؛ هوا تقریبا گرگ و میش بود که همه پشت خاکریز مستقر بودیم و منتظر بودیم تا قرارگاه دستور حمله را صادر کند، ناگهان یک خودروی «تویوتا» با چراغ روشن و نوربالا به سمت گردان مستقر در پشت خاکریز آمد، هرچه همه رزمندگان فریاد زدند که «چراغ را خاموش کن! خاموش کن!» توجهی نکرد، تا اینکه آمد و ۲۰ متری ما ایستاد و آنوقت چراغهای خود را خاموش کرد. من گفتم الان است که «مهدی باکری» یک کشیده در گوش راننده آن بزند؛ اما آقا مهدی به زبان ترکی به او گفت: «الله بنده سی... نیروی دیده بانی هستی؟»، راننده گفت که «نه نیروی تدارکات هستم»، آقا مهدی گفت: «من فکر کردم نیروی دیدهبانی هستی و داری نوربالا میزنی که عراقیها ما را ببینند». در حالی که این راننده با کار خود ممکن بود به یک گردان آسیب وارد کند، برخورد آقا مهدی با وی همینگونه بود و از طرفی نیز برای دیگران درس بود که در هر شرایطی بتوانند خونسردی خود را حفظ کنند؛ آقا مهدی همیشه یک چهره ساده و بیتکلف، همراه با یک لباس ساده داشت و در هر جمعی که بود، کسی نمیفهمید که وی فرمانده لشکر است.
انتهای پیام/ 113