گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «سید جمشید اوشال» از جمله خلبانان نیروی هوایی بود که در روزهای نخستین جنگ، مواضع دشمن را بمباران کرد تا مانع پیشروی آنها شود. او در ۲۵ مهرماه سال ۵۹ حین بمباران دشمن، هواپیمایش مورد هدف قرار گرفت. پس از ایجکت کردن او در خاک کشور خودمان به اسارت دشمن درآمد. اوشال ۱۱۹ ماه در زندانهای سازمان امنیتی بغداد، ابوقریب و الرشید حضور داشت. سرانجام سال ۶۹ همراه با مرحوم ابوترابی و دیگر اسرا وارد میهن شد. بخش نخست گفتوگوی خبرنگار ما با این آزاده سرافراز به خاطرات تلخ روزهای نخست اسارت پرداخته شد. در بخش دوم این گفتوگو به امید در اسارت پرداخته شده است که در ادامه میخوانید:
نقاط مشترکمان سرفصل زندگی در اسارت شد
در ابتدای اسارت که ۱۰۰ نفر در یک اتاق بودیم، روزهای سختی بود، زیرا اسرا با اعتقادات مختلف زیر یک سقف جمع شده بودند. در جمع اسرا اعلام کردیم که ما در جبهه وظیفه داشتیم که مقابل دشمن بایستیم، حالا که در بند دشمن هستیم وظیفه داریم که سالم و زنده به کشورمان برگردیم. تصمیم گرفتیم برای کم کردن فشارها، نقاط مشترکمان را پیدا کنیم. نقاط مشترکی همچون ملیت ایرانی، مسلمان، دشمن مشترک، فارسی زبان و اسیر بودن داشتیم. این نقاط مشترک سرفصل زندگیمان در اسارت شد. این نقاط اشتراک، ما را در برابر سختی و شکنجهها متحد کرد.
امروز نیز در کشور با وجود گرایشهای مختلف سیاسی، وجه مشترک زیادی وجود دارد. ما همه ایرانی هستیم، فرهنگ و هدف مشترکی داریم و دشمنان کشورمان یکی است، از این رو اگر نقاط مشترک را کنار هم بگذاریم، مقابل دشمن مقاومت میکنیم. باید وجه اشتراک ملت را در جامعه تعریف کنیم و مراقب همدیگر باشیم تا مبادا سست شویم.
«امید» درس من از اسارت بود
اسارت با تمام سختیهایی که داشت، «امید» را به ما آموخت. خداوند در قرآن به امید اشاره کرده است. در اسارت معنای واقعی این کلمه را درک کردیم. در شرایطی که وضعیتمان نامشخص بود، شکنجه میشدیم و دشمن سعی در مایوس کردن ما داشت، خداوند «امید» را در دلمان زنده کرد تا بتوانیم این مشکلات را تحمل کنیم.
یکی از نعمتهای خداوند در دوران اسارت «رادیو» بود. این رادیو را از وسایل نیروهای عراقی برداشته بودیم و آن را در چاه سرویس بهداشتی پنهان کردیم. نگهبانها که رفتند، آن را تمیز و استفاده کردیم. چند ماه از آن استفاده کردیم. در زندان ابوقریب، از داخل سطل زباله سربازها باتری برمیداشتیم، اما مدتی بعد سیستم اداره زندان تغییر کرد و دیگر به زبالهها دسترسی نداشتیم. درخواست ساعت کردیم. لطف خداوند بود که نیروهای عراقی به ما ساعت با باتری قلمی دادند. چند ماه بعد، اسرای خلبان و غیرخلبان را از هم جدا کردند. به زندان الرشید که منتقل شدیم، بار دیگر اسرا کنار هم آمدند. ما چند نفر بودیم که روزی نیم ساعت رادیو را گوش میدادیم و اخبار را بین اسرا پخش میکردیم. رژیم بعث با پخش روزنامه انگلیسی و عربی سعی در مایوس کردن اسرا داشت، در مقابل ما اخبار پیروزی رزمندگان در میدان نبرد را به اسرا میدادیم. از این طریق نقشههای آنها را خنثی کردیم.
نقشه دشمن را خنثی کردیم
اسرا وقتی اخبار را میشنیدند به آزادی امیدوار میشدند. ورزش و فعالیت هنری میکردند. روحیه اسرا خوب شده بود. در زندان الرشید با مشکل تامین باتری برخوردیم.
یک روز برای اولین بار و آخرین بار در دوران اسارت، یک گونی انار برایمان آوردند. نمیدانستیم با پوست انار چه کار کنیم، آن را گوشهای گذاشتیم تا خشک شود. یکی از اسرا که اهل شمال کشور بود، گفت که ما از رنگ پوست انار استفاده میکنیم. از رنگ سیاه این پوست انار برای رنگ کردن لباسها استفاده کردیم. میخواستیم تنوعی در لباسهایمان بدهیم.
روزی بر حسب اتفاق مسئول زندان هنگام عبور از پنجره زندان ما بود که وسیلهای به بیرون پرتاب میشود. وی دستور میدهد که پنجره را حفاظت بکشند. سرباز عراقی روز بعد یک توپ توری آورد و گفت که پنجره را بپوشانید. مقداری از این توریها باقی مانده بود که نگه داشتیم.
یک مرتبه از روی بیکاری به در و دیوار نگاه میکردیم که یکی از اسرا به سوراخی در دیوار مشکوک شد. پس از بررسی، متوجه شد که یک دستگاه شنود در دیوار کار گذاشتهاند. اتاق را گشتیم و ۴۰ شنود دیگر پیدا کردیم. وقتی عراقیها با خبر شدند، آمدند و دستگاه شنودها را از ما گرفتند. ما چند دستگاه را نگه داشتیم.
یکی از اسرا پدرش رادیو سازی داشت. او گفت: با دستگاه شنود، سیم توری، زر ورق سیگار و پوست انار میتوانیم برق تولید کنیم. فقط سیم کم داشتیم که به لطف خداوند در دیوار آسایشگاه پیدا کردیم. یک دعوای ساختگی راه انداختیم. نگهبانها که حواسشان پرت شد، این سیمها را برداشتیم. با این وسایل یک دستگاه برای شارژ باتری ساختیم. از این به بعد روزانه ۶ ساعت از رادیو استفاده کردیم. برای انتشار اخبار هم ایده دیگری دادیم.
انتشار روزنامه در اسارت
از سرنگ آمپولها به عنوان قلم استفاده کردیم. درب آهنی سرویس بهداشتی پوسیده بود. آهن آن را با پوست انار ترکیب و جوهر درست کردیم. برای کاغذ هم از گوشههای روزنامه و کارتن پودر شست و شو استفاده میکردیم. کارتن تاید چند لایه بود. برای اینکه زمین مرطوب بود، کارتنها روی زمین میگذاشتیم و روی آن مینشستیم. وقتی خیس میشدند، لایههای آن از هم جدا میشد. لایهها را خشک میکردیم و به عنوان کاغذ استفاده میکردیم.
برخی از اسرا مسئول شده بودند که اخبار را روزی ۶ ساعت از اخبار ایران پیگیری و در این کاغذها یادداشت کنند. این روزنامه دستساز بین اسرا رد و بدل میشد.
در میان اسرا، نفوذی هم داشتیم. یک نفر به بعثیها خبر داده بود که ما رادیو داریم. روزی داخل آسایشگاه ریختند و به من و شهید لشکری که در حال صحبت کردن بودیم، مشکوک شدند. ما را میگشتند تا رادیو را پیدا کنند. اسرا رادیو را در بدن یکی از جانبازان که شبه فلج شده بودند، جا سازی کردند. ما را به حیاط بردند تا آسایشگاه را بگردند. رادیو همراه ما بود. نیروهای بعثی نتوانستند رادیو را پیدا کنند. از ترس از دست دادن این رادیو، تا سه ماه از آن استفاده نکردیم. مدتی بعد بدون اینکه به دیگر اسرا بگوییم، اخبار را پیگیری میکردیم. نمیدانستیم که چه کسی نفوذی است، به همین خاطر صلاح نبود که از وضعیت رادیو با خبر باشند. کم کم اسرا ناامید شدند. دیگر در حیاط ورزش نمیکردند. فشارها باعث شده بود که اسرا با یکدیگر به اختلاف بخورند. وضعیت به گونهای شد که تصمیم گرفتیم بار دیگر اخبار را بین اسرا پخش کنیم.
ادامه دارد ...