دلنوشته دختر شهید مرتضی عطایی؛

پدرجان «سال‌های نو» بدون حضورت برای ما تحویل نشد

دختر شهید عطایی به‌مناسبت سالروز شهادت پدرش نوشت: پدرم سه سال است که فکر می‌کنم دیگر سال‌های نو بدون حضور تو، برای ما تحویل نمی‌شود.
کد خبر: ۳۵۷۶۳۷
تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۴:۱۵ - 13August 2019

بزرگترین مرد زندگی‌ام، شهادتت مبارکبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید مدافع حرم «مرتضی عطایی» سه سال پیش در روز عرفه در منطقه لاذقیه سوریه به شهادت رسید. او که از رزمندگان مشهدی بود پس از سال‌ها مجاهدت در جبهه سوریه سرانجام مردادماه سال 95 به همرزمان شهیدش پیوست. نفیسه عطایی فرزند شهید در دلنوشته‌ای به مناسبت سومین سالگرد شهادت پدرش نوشت:

پدرم را بزرگترین مرد زندگی‌ام می‌دانستم. او تکیه‌گاه خانواده و ستون خانه‌مان بود.

تا او بود غمی را در زندگی حس نمی‌کردم. او شجاع بود و با غیرت. تا آوازه مدافعان حرم به گوشش رسید که خود را مشتاقانه به گردان عاشقان حضرت زینب (س) رساند. حدود 2 سال با پشتکار مدافع حرم عمه جان بود.

مدتی که در منطقه بود، چشم به‌راه بودم تا دوباره بازگردد و زندگی ما رنگ شیرینی و با معنا بودن به خود بگیرد. هر بار که مجروح برمی‌گشت خوشحال می‌شدم، چرا که می‌دانستم به این زودی‌ها از پیش‌مان نمی‌رود.

موج‌های انفجار و شهادت دوستان عزیزش جلوی چشمان او، روحیه‌اش را ضعیف کرده بود. از آن پدر شوخ طبع و پرانرژی‌ام چیزی باقی نمانده بود. او سعی داشت خود را جلوی‌ ما خوب جلوه دهد ولی من می‌دانستم که هیچ‌گاه پدرم با خلق و خوی قبل از جنگ، باز نمی‌گردد.

من، علی و مادرم او را همانطور هم قبول داشتیم و حضور او را در خانه می‌طلبیدیم، ولی او دیگر مرد ماندن نبود و دلش را در سوریه جا گذاشته بود. امروز و فردا می‌کرد تا دوباره برگردد.

انگار تعهدی نانوشته با خود و خدای خود داشت که امنیت مسلمانان آنجا را وظیفه خود می‌دانست.

یک روز به او گفتم مگر ما را دوست نداری که به سوریه می‌روی؟

او به من گفت: شما را خیلی دوست دارم ولی حضرت زینب (س) را از شما بیشتر دوست دارم. در آن لحظه بود که فهمیدم هنگامی که زیارت عاشورا می‌خواند و جمله «بابی انت و امی» را بر زبانش جاری می‌کند، از ته دل این جمله و معنایش را به جان خریده است.

پدر که نبود، مادرم سعی می‌کرد مرد خانه باشد و کارها را به تنهایی انجام می‌داد.

من و علی با نبود پدر سر می‌کردیم و سعی می‌کردیم طوری وانمود کنیم که در زندگی‌مان کمبودی احساس نمی‌کنیم.

سال تحویل را سه تایی سپری می‌کرديم و سفره هفت سین‌مان را پهن می‌گذاشتیم تا پدر از منطقه بازگردد. آن موقع بود که سال نویمان تحویل می‌شد، آری همان موقعی که جسم و حضور او را در کنار خود داشتیم.

حالا سه سالی می‌شود که فکر می‌کنم سال‌های نو دیگر تحویل نمی‌شوند، یعنی این سال‌ها با نبود پدرم ما را تحویل نمی‌گیرند.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها