گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: تصویری که از یک رزمنده در طی سی و اندی سال گذشته به مردم نشان دادهایم، یک پسر جوان با ریش و نمازشبخوان است، در حالی که در روزهای نخست جنگ قبل از اینکه ارتش و بسیج برای مقابله با دشمن ساماندهی شوند، مردم کوچه و بازار بودند که از مرزها دفاع کردند.
آنها هم طیفهای مختلف بودند. آن زمان چهار طیف به جبهه میآمدند. گروه اول عِرق دین، گروه دوم عِرق وطن، گروه سوم عِرق ناموس و گروه چهارم هم کسانی بودند که به همه این موارد عِرق داشتند. هر رزمندهای با دیدگاهی خودش را به مرزها رساند و با دشمن درگیر شد.
متن بالا برگرفته از سخنان «قاسم صادقی» از نیروهای گروه فدائیان اسلام بود. پای سخنان این رزمنده دوران دفاع مقدس که بنشینی خاطراتی برایت میگوید که شاید کمتر شنیده باشی. به خاطر همین خاطرات است که سالانه مردم کیلومترها مسافت را تا دشت ذوالفقاری میروند تا پای سخنان وی بنشینند. به مناسبت هفته دفاع مقدس پای خاطرات این یادگار دوران دفاع مقدس برای بیان خاطراتی از روزهای نخست جنگ نشستیم. در ادامه ماحصل گفتوگو را میخوانید:
فراخوان اعزام هزار نیرو به مناطق عملیاتی
قبل از شروع جنگ، برخی از جوانانی که عِرق وطن دوستی و حفظ انقلاب داشتند، به مقابله با کومله، دموکرات، خلق عرب و... پرداختند. زمانی هم که جنگ شروع شد، از تمام اقشار برای اعزام به جبهه داوطلب شدند. شاهرخ ضرغام از جمله کسانی بود که پیش از آغاز رسمی جنگ ایران و عراق، در سر پل ذهاب حضور داشت. سخنان تاریخی امام خمینی (ره) در ۳۱ شهریور ۵۹، به دل جوانانی که دل در گروی امام (ره) داشتند، نشست. از این رو خانوادهشان را به خدا سپردند و راهی مناطق عملیاتی شدند. جنگ روزهای اول به مراتب سختتر از سالهای بعد بود، زیرا رژیم بعث از زمین و آسمان به ما حمله میکرد و اکثر نیروها مردمی بوده و تجهیزاتی نداشتند. با این وجود ایستادگی کردند.
جمعی از نیروهای مردمی آن زمان نزد حجت الاسلام صادق خلخالی سرپرست کمیته مبارزه با مواد مخدر رفتند تا به نحوی آنها را به منطقه عملیاتی اعزام کند. در آن جلسه یک نفر میگوید که من شخصی را به نام «سید مجتبی هاشمی» میشناسم که در کمیته انقلاب اسلامی فعالیت دارد. با تایید حجت الاسلام خلخالی این گروه نزد سیدمجتبی هاشمی میروند که از این طریق جمعی از نیروهای مردمی تهران به مناطق عملیاتی اعزام میشوند و اسلحه و مهمات این نیروها را کمیته تامین میکند.
چند هفته بعد از شروع جنگ، حجت الاسلام هادی غفاری در سخنرانی پیش از خطبه نماز جمعه اعلام کرد که «من از اهواز میآیم. اهواز در حال سقوط است. من قول دادهام که هزار کماندو با خودم به آنجا ببرم. کسانی که علاقمند هستند از کشور دفاع کنند، برای ثبت نام به مسجد الهادی مراجعه کنند».
من جزو سربازهای اول انقلاب بودم. کارت پایان خدمت سربازی داشتم. با جمعی از دوستانم به مسجد الهادی رفتم. دوستانم شاغل بودند و خرج خانواده میدادند مثلا یکی از آنها خشکشویی و دیگری مغازه لبنیاتی داشت. به مسجد که رسیدیم، جمعیت زیادی آمده بودند. سرانجام گروه هزار نفره تکمیل شد و به سمت آبادان رفتیم. تمام نیروهایی که به آبادان آمده بودند، نماز شبخوان نبودند. برخی اصلا نماز نمیخواندند و برخی دیگر با چاقو و قمه آمده بودند. نباید حقایق جنگ را سانسور کنیم. «شاهرخ ضرغام»ها در روزهای نخست جنگ مقابل دشمن ایستادند. این موضوع غیرقابل انکار است. البته زمانی که این افراد در کنار رزمندگان مذهبی قرار گرفتند، متحول شدند.
ننه مریم برای آزادی خرمشهر گوسفند قربانی کرد
مردم خرمشهر، اهواز و آبادان با دستهای خالی به جنگ با دشمن رفتند. اسلحهای نبود. دشمن را میکشتند و اسلحهاش را برمیداشتند. جنگ در نخلستان تن به تن بود.
سال ۵۹ در مقر فداییان اسلام با پیرمردی آشنا شدم که او را «بابا مراد» مینامیدند. اهل خرمشهر بود. دو پسر داشت. آنها تا آخرین لحظه در خرمشهر مقاومت کردند. نیروهای بعثی بابامراد را درب خانهاش اسیر کردند. همسرش «ننه مریم» و پسرانش به آبادان رفتند. هر دو پسر این خانواده (مرتضی و محمد) در عملیات بیتالمقدس به شهادت رسیدند. زمانی که خرمشهر آزاد شد، ننه مریم در ورودی خرمشهر گوسفندی قربانی کرد و سپس وارد شهر شد. او به تنهایی خانهاش را بازسازی کرد تا اینکه همسرش سال ۶۳ آزاد شد. بابامراد بعد از آزادی برایم تعریف کرد که عراقیها میخواستند یک کولرگازی که از وسایل ایرانیها دزدیده بودند را به کشورشان ببرند، او در بین راه با ناخنگیر آن را خراب میکند که سالم به دستشان نرسد.
در میان رزمندگان، کارگر فصلی هم داشتیم
در روزهای نخست جنگ، در مناطق عملیاتی با کسانی آشنا شدم که سرگذشت جالبی داشتند. تعدادی رزمنده، کارگر فصلی بودند. گفتند که ما اتوبوس رزمندگان را دیدیم که به سمت راه آهن میرود. خودمان را به راه آهن رساندیم و به اینجا آمدیم.
برخی دیگر با دوستانشان آمده بودند و وقتی وضعیت جنگ را دیدند، ماندگار شدند. در جمع ما یک رزمندهای بود که اهل شمال کشور بود. وقتی از او پرسیدم که چطور خودت را به اینجا رساندی، گفت: از شمال اعزام نبود. به تهران آمدم تا اعزام شوم. وقتی ثبت نام کردم، اعلام کردند که تا یک اتوبوس نیرو جمع نشود، اعزام نمیکنیم. من ۲۴ ساعت در یک پارک ماندم تا نیروها تکمیل شد و به جبهه آمدم.
در میان رزمندگان یک فردی حضور داشت که نسبت به دیگر رزمندگان سن و سال بالاتری داشت. «حسن زوارمحرمی» دارای فرزند نیز بود. او در چاپخانه کار میکرد. مدتی بعد از حضورش در جبهه به همسرش زنگ زد و گفت که برو و حقوق من را دریافت کن. وقتی همسرش به چاپخانه مراجعه میکند، نصف حقوقش را میدهند و میگویند که همسرت در این مدت مشغول به کار نبوده است.
نیروی دیگری به نام «حسین برازنده» داشتیم که سه فرزند داشت و همسرش نیز باردار بود با این وجود حضور در جبهه را وظیفه خودش میدانست. از ادیان مختلف نیز در میان رزمندگان حضور داشتند. دکتر حبیبالله نیز پزشک و تحصیل کرده آمریکا بود که به جنگ آمد و همان روزهای نخست جنگ به شهادت رسید.
یادمان دشت ذوالفقاری را به یاد شهدای مظوم آنجا ساختیم
برای زنده نگه داشتن یاد و بیان مظلومیت شهدا یادمان «دشت ذوالفقاری» را راهاندازی کردیم. این یادمان از سال ۹۲ با محوریت نمایش حماسههای دشت ذوالفقاری، شکست حصر آبادان و مقاومتهای مدافعان آبادان به تصویب ستاد مرکزی راهیان نور کشور رسید.
در این یادمان هر سنگر به یک نام ساخته شده است. به عنوان نمونه سنگر کارگرها، پزشکان، سه نسل (پدربزرگ، پدر و نوه شهید شدهاند)، معلمها، دانشآموزان، سربازان، دانشجویان و... در کنار سنگرهای قدیمی، سنگرهای جدیدی ساخته شده است تا خانواده شهدا و زائران در این سنگرها مستقر شوند. یادگاران دوران دفاع مقدس و خانواده شهدا در این یادمانها به خاطرهگویی و روایتگری میپردازند.
انتهای پیام/ 131