به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجان شرقی، به وقتِ ظهر برای دیدار با سردار محمدرضا بازگشا راهیِ منزلشان در حوالی ائلگلی تبریز میشوم. مردِ قصهی ما با اینکه گامهایش را لرزان بر میدارد اما خدا را شاکر است و همچنان میخندد.
حاج محمدرضا بازگشا از زخم و جراحت دیدههای جنگ 8 ساله رژیم صدام علیه کشورمان است که در اسفند سال 1363 در عملیات بدر بهطرز معجزهآسایی از گزند خمپارهها جانِ سالم به در برده است.
فرمانده گردان علیاکبر (ع) لشکر عاشورا میگوید: داخل کانال بودم که یک لحظه همهچیز بِهم ریخت و تنها صدایی که شنیدم صوتِ انفجار بود. وقتی بهخود آمدم خون از گوشها و بینیام با فشار بیرون میزد و روی پیشانیام چیزی سنگینی میکرد. با بندِ ساعت روی پیشانیام میزدم تا از چیزی که بر سَرم اضافه به نظر میرسید رها شوم و با هر ضربه انگار کل بدنم را برق میگرفت و قیژ میکرد و هر بار احساس رهایی وجودم را در بر میگرفت. دیگر چیزی نفهمیدم و وقتی در بیمارستان چشم باز کردم هفده روز گذشته بود.
سردار بازگشا مملو از خاطرات و ناگفتههای اینچنینی است اما به سختی میشود از او در خصوصِ خاطرات جنگ تحمیلی حرف کشید. مرد روزهای مقاومت و دردهای بعد از آن در هیچ محفلی از فداکاریهایش حرفی به میان نمیآورد و به همین خاطر قهرمانِ ۸ سال دفاع مقدس ما حتی در میانِ آذربایجانیها ناشناخته مانده است. در طولِ سالهای اخیر از بس حاجرضا گمنام زیسته که حتی گوگل هم مردی را که خدا خواست زنده بماند پیدا نمیکند.
حاج محمدرضا تا سالِ 1390 و قبل از عمل جراحی به سختی راه میرفت. آنچه هنگام برخورد ترکش خمپاره بر پیشانی سردار سنگینی میکرد، مغزَش بود! و بازگشا به خیالِ آنکه زایدهای اضافی بر پیشانیاش چسبیده بود با بندِ ساعت آن را میکوبید تا راحت شود.
سالها قبل با اصرار و پیگیری نیروهای سردار بازگشا در زمان جنگ تحمیلی، او برای عملی سنگین راهی خارج شد و از آنجا که اراده خدا بر آن بود حاج محمدرضا زنده بماند، او بهبودی نسبی یافت.
وقتی سردار را جانباز خطاب میکنم با همان روحیهی بیغَل و غَشی که دارد میگوید: من جانباز نیستم و به لطف خدا راه میروم و کارهای شخصیام را انجام میدهم. جانباز کسی است که قطع نخاع شده، دست و بیناییاش را از دست داده است. آنها را جانباز بنامید!
در پایان گفتوگو از عملکرد برخی مسئولان گله میکند و با طمأنینه مشکلات جوانان و مستضعفان را یکی پس از دیگری میشمارد. یک لحظه یادِ حضرت امام خمینی (ره) میافتد و از عشقی که به او و آرمانهایش داشت و راهب که پیر خمین را شناخته بود، برایمان میگوید.
در این دیدار صمیمی حاج محمدرضا بازگشا از خودش کمتر گفت و بههنگام خداحافظی تا دمِ در آمد و ما را بدرقه کرد. بهجرأت میشود گفت بازگشا از آن سردارانی است که اسیر زرق و برق دنیا و مادیات آن نشده و همچنان به یاد شهدا زنده است.
گزارش: مجید قنبرزاده
انتهای پیام/