به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «سید علی اصغر موسوی» از رزمندگان پیشکسوت دوران دفاع مقدس است که در مقاطع مختلف به مجاهدت در برابر دشمنان اسلام و کشور پرداخته است. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سفارش روحانی مسجد محله به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد و از اولین نیروهایی بود که وارد سپاه پاسداران شد. او که از آغازین روزهای تشکیل سپاه با این نهاد انقلابی همکاری داشت، پس از شکلگیری غائله ضد انقلاب در کردستان برای مبارزه با گروهکهای دموکرات و کوموله همراه با تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) در کنار فرماندهان بهنام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به منطقه کردستان رفت و تا آغاز جنگ تحمیلی در این منطقه ماند.
موسوی با وجود اینکه بارها در طول جنگ مجروح شد، اما تا آخرین عملیاتهای دفاع مقدس یعنی عملیات مرصاد صحنه نبرد با دشمنان را خالی نکرد. او هماکنون راوی روزهای دفاع و جهاد در مناطق عملیاتی راهیان نور است.
این رزمنده دوران دفاع مقدس در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس به بیان خاطراتی از حاج احمد متوسلیان فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله پرداخته است و به ویژگیهای این فرمانده اشاره کرده که در ادامه میخوانید.
یکی از خصوصیات اخلاقی حاج احمد متوسلیان این بود که هر موقع شرایطی برای او پیش میآمد که عصبانی میشد یا حرفی میزد که رضای خدا در آن نبود، به گوشهای از اطاق میرفت و خود را شماتت میکرد و این کار گاهی تا چندین ساعت و چند روز طول میکشید.
شماتت به سبک حاج احمد
من حتی تا 24 ساعت هم شاهد چنین رفتاری حاج احمد بودم، او هر زمانی در حال خودسازی بود. روزی از موضوعی بسیار عصبانی بود، وارد اطاق شد با هیچکس صحبت نکرد، رفت در گوشهای از اطاق پتو را بر سر کشید و با خود زیر لب صحبت میکرد. اذان مغرب از جا برخاست، رفت وضو گرفت، همانجا کنار اطاق نماز اقامه کرد و مجددا پتو را بر سر کشید، شام هم نخورد تا صبح، نزدیک اذان صبح از جا برخاست نماز خواند و پتو را برسر کشید. با کسی هم حتی حرفی نزد.
یکی از بچهها گفت: برادر احمد صبحانه بیاورم؟! گفت: نمیخورم شما بخورید. معلوم بود دارد نفس خود را شماتت میکند، اذان ظهر هم به همین منوال تکرار شد تا شب نماز مغرب و عشا را اقامه کرد، یک تکه نان برداشت، رفت گوشه اطاق پتو را برسر کشید در حال خوردن نان زیر لب با خود غرغر کرد، معلوم بود آن تکیه نان را با اکراه میخورد. نیمههای شب پتو را کنار زد برخاست رفت تجدید وضو کرد و به عبادت مشغول شد. اذان صبح را که گفتند صدای حاج احمد به گوش رسید که میگفت: بچهها بلند شوید اذان را گفتند، وقت نماز است. بعد از نماز گفت: صبحانه را بیاورید.
معلوم بود حاج احمد توانسته برخود غالب شود و از خود حساب بکشد و نفس سرکش را مهار کند. برادر احمد مثل برادر بزرگتر حواسش به همه بچهها بود. بعضیها جدیت و صلابت او را عصبانیت و خشونت تعبیر میکردند ولی حاج احمد بیمنطق نبود، انسانی متفکر، تودار، منطقی و بسیار مهربان بود که به جای حرف صرف، عمل میکرد.
حاج احمد در نقش یک ماتریالیسم
او مطلقا اهل ریا و تزویر نبود، یکرنگی خاصی داشت و قاطع و جدی بود. برای درست انجام دادن کار اهمیت خاصی قائل بود. چرا میگویم منطقی بود چون بعضی از شبها در اطاق که با بچهها جمع میشد بحثی را شروع میکرد، مثلا خود در نقش یک ماتریالیسم بیخدا، خدا را نفی میکرد. همه چیز را ربط به طبیعت میداد و به بقیه میگفت: حالا شما دفاع کنید یا مرا از اشتباهم آگاه کنید.
هر کسی چیزی میگفت. او جواب میداد. رضا دستواره به تندی بحث میکرد و صدای خود را بالا میبرد. میگفت: آهستهتر. باید با منطق و استدلال مرا آگاه کنی نه با زور و قیل و قال.
در نهایت خودش شروع میکرد با منطق و استدلال خدا را اثبات میکرد، میگفت: باید تفکر کنید و منطقی باشید.
بسیار انسان خوشفکری بود. یک روز همه نیروهای رسمی و بسیجی در محوطه جمع شده بودند، یکی از نیروها حرفی زد و حاج احمد بلافاصله گفت: من خدمتگزار شما هستم، من برادر کوچک شما هستم اگر بپذیرید من دست تکتک شما را میبوسم.
از هرکس تکلیفش را میپذیرند/ مالک اشتر خمینی
او بسیار افتاده و خاصع ادامه داد: من اگر از شما میخواهم کاری را انجام دهید نه به عنوان فرمانده بلکه تقاضا دارم حرف مرا به عنوان یک برادر کوچک بشنوید و اجرا کنید که در روز قیامت در پیشگاه خداوند همه ما رو سفید باشیم. هر کسی را بهر کاری ساختهاند. از بخت بد من این مسوولیت را به من دادند. من به تکلیف خود عمل میکنم شما هم به تکلیف خود عمل میکنید. در آنجا نمیگویند فرمانده چه کسی بود، چه کسی بسیجی، هر کسی درست تکلیفش را انجام داده باشد میپذیرند، در غیر این صورت حسابش با کرامالکاتبین است.
او بسیار انسان تکلیفمدار و ولایتمحوری بود، به امام خمینی (ره) عشق میورزید و همیشه سخنرانیهای امام را گوش میداد. نسخه برمیداشت، گوش به فرمان ولایت بود. بسیار اهل مطالعه بود. هر وقت فرصت پیدا میکرد کتابی در دست میگرفت و مطالعه میکرد و بعضا مطلبی را روی کاغذ مینوشت. هر چه از حاج احمد بگوییم کم گفتهایم، در یک کلام مالک اشتر خمینی بود. هرکس شخصت و خصوصیت مالک را مطالعه کند و حاج احمد را بشناسد لب به اعتراف میگشاید که حاج احمد به مالک بسیار نزدیک بود. چه بگویم زبانم از بیان قاصر است او فرماندهی شجاع، مدیر و مدبر بود.
گفته شد حاج احمد انسانی بسیار باهوش و متفکر و تودار بود که در عملیات فتح دزلی پیروز شده بود. حاج احمد را باید در آنجا شناخت. دزلی در منطقهای کوهستانی قرار دارد، برای ورود به دزلی باید از تنگهای به نام دزلی عبور کرد که در گذشته هر نیروی نظامی پا در آنجا گذاشته بود، نابود شده بود و کافی است چند نفر تیرانداز کاردان در میان دیوار سنگی بلند آن تنگه کمین کنند. آن دیوارها بسیار بلند، صخرهای و صعبالعبور هستند. هر لشکری بخواهد عبور کند محکوم به شکست است و اگر ما هم برای تصرف دزلی از آنجا وارد عمل میشدیم، سرنوشتی بجز شکست نداشتیم.
حاج احمد تدبیری اندیشیده بود. هوشمندانه، کاری کرد کارستان، او تمام مسیرهای منتهی به دزلی را به همراه «عثمان فرشته» رفته و شناسایی کرده بود. در اواخر آذرماه همه نیروها را در کنار رادیو و تلویزیون به خط کرد. همه به هم میگفتند: چه خبر است، میخواهیم به راهپیمایی شبانه برویم؟! کسی و بعضا بسیاری از اطرافیان نمیدانستند موضوع از چه قرار است. از این کارها زیاد انجام میداد تا نیرو همیشه آماده باشد. نیرو از مقابل رادیو و تلویزیون حرکت کرد. به طرف جنوبغربی دریاچه و در کوهستان به مسیر خود ادامه داد. حاج احمد پیشاپیش ستون، شخصا ستون را هدایت کرد تا در نقطهای ستون متوقف شد. حاج احمد اطرافیان خود را جمع کرد و تازه آنجا بچهها فهمیدند هدف از این ستونکشی تصرف دزلی است.
انتهای پیام/ 141