بخش دوم/ جانباز آذرافشار در گفت‌وگو با دفاع‌پرس مطرح کرد؛

عدم شناخت مردم از جانبازان شیمیایی/ جهادی که با مدرسه‌سازی تداوم یافت

جانباز غلامعلی آذرافشار گفت: نذر کردم که به نیت پنج تن آل عبا، پنج مدرسه بسازم. اولین مدرسه که ساخته شد، دومی را شروع کردیم. همینطور ادامه یافت تا اینکه به لطف خداوند در حال حاضر چهار مدرسه ساخته شد. درآمدم از تعمیرگاه را صرف ساخت مدرسه کردم.
کد خبر: ۳۶۱۹۰۸
تاریخ انتشار: ۰۴ مهر ۱۳۹۸ - ۰۰:۵۷ - 26September 2019

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: «سرفه‌های پی در پی و مداوم گاهی نفس را در سینه‌اش حبس می‌کند، حس می‌کنم با هر سرفه ذره ذره وجودش آب می‌شود. چشمانش می‌درخشد. محاسن سفیدش معنویت چهره‌اش را چند برابر کرده است و چین و چروک‌های پیشانی از سال‌ها زندگی پرفراز و نشیبش حکایت دارد. جنگ تحمیلی، چه دشواری‌ها که بر سر سرزمین عزیز و مردم غیرتمندمان نیاورد و جانبازان شیمیایی تداعی‌کننده لحظه به لحظه آن هستند.

از این میان جانبازی که سلامتی و زندگی‌اش را در راه خدا نثار و سپس برای رضای خدا شروع به مدرسه‌سازی می‌کند دیگر حرفی برای گفتن نمی‌گذارد. «غلامعلی آذرافشار» جانباز ۷۰ درصد شیمیایی از خیرین مدرسه‌سازی است که با وجود بیماری‌اش پذیرفت که با ما گفت‌وگو کند. در بخش نخست این گفت‌وگو در خصوص نقش تعمیرکاران در دوران دفاع مقدس پرداخته شد. در بخش دوم و پایانی گفت‌وگو به نحوه جانبازی و ماجرای ساخت چهار مدرسه در یزد پرداختیم که در ادامه می‌خوانید:

ایثار در ۲ جبهه/ درآمدم از تعمیرگاه را  صرف ساخت مدرسه کردم

دفاع‌پرس: برای تعمیر دستگاه‌ها و تجهیزات از بودجه شخصی هم هزینه می‌کردید؟

بله. در آن دوران سه میلیون تومان تجهیزات به جبهه بردم. آن زمان که نمایندگی بنز را داشتم، وقتی قطعات ماشین‌ها را عوض می‌کردیم، قطعی قبلی را می‌گرفتیم. آن قطعه‌ها را تعمیر می‌کردم و به جبهه می‌بردم.

دفاع‌پرس: از آنجایی که شما اکثرا در خط مقدم بودید، آیا امکان اسارت شما هم وجود داشت؟

بله. در آخرین اعزامم به سنندج و مریوان رفته بودم. در مسیر یک نفر خبر داد که کوموله‌ها در مسیر کمین کرده‌اند. مسیری که آمده بودم را برگشتم. یک مرتبه هم در سال ۶۷ تا نزدیکی اسارت رفتم، اما خدا را شکر که اسیر نشدم.

دفاع‌پرس: برایمان از چگونگی شیمایی شدنتان بگویید.

در عملیات والفجر ۸، به همراه یک گروه، تعمیرات خودرو‌های پنج محور را پوشش می‌دادیم. در اردوگاهی در روستای چوبده نزدیک به اروندرود، مستقر بودیم. برای وضو گرفتن از اردوگاه خارج شدیم، که ناگهان احساس کردم بوی سیر به مشامم می‌رسد. در همین حین از بلندگو‌های اردوگاه اعلام کردند که عراق بمب شیمیایی زده و باید ماسک‌هایتان را بزنید.

زمانی ماسک زدم که دیگر کار از کار گذشته بود. تا یک هفته علائم زیادی نداشتم تا اینکه برای مرخصی به خانه رفتم. آن شب احساس سرگیجه داشتم. از چشمانم هم اشک می‌آمد. به یک پزشک مراجعه و مقداری دارو مصرف کردم. از آنجایی که ورزشکار بودم و بدنم نسبت به عوارض شیمیایی مقاوم بود.

با وجود عوارض شیمیایی تا سال ۶۷ در منطقه عملیاتی ماندم. سال ۶۹ مشکلات جسمی پیدا کردم. چند روزی در بیمارستان خاتم‌الانبیاء (ص) بستری شدم. با وجود اینکه سال ۶۴ مجروح شده بودم، اما پرونده جانبازی در بنیاد شهید نداشتم. به همین خاطر تمام مخارج درمانم را خودم می‌دادم. اما وقتی که عوارض شیمیایی عود کرد، در بنیاد شهید پرونده باز کردم. سال ۷۰ برای درمان به آلمان اعزام شدم. دو ماه در بیمارستان‌های مختلف بستری بودم.

ایثار در ۲ جبهه/ درآمدم از تعمیرگاه را  صرف ساخت مدرسه کردم

دفاع‌پرس: برایمان از مشکلاتی که امروز دچار آن هستید، بگویید.

بعد از اینکه از آلمان برگشتم، حدود ۱۰۰ مرتبه در بیمارستان بستری شدم. پخت و پز در خانه‌مان محدود شده است؛ زیرا اگر بوی غذا به مشامم برسد، حالم بد می‌شود. نیمی از ریه‌ام از بین‌رفته است. نمی‌توانم به راحتی در سطح شهر تردد کنم. یک کپسول اکسیژن در ماشین دارم که اگر اتفاقی افتاد، از آن استفاده کنم.

در افتتاحیه چهار مدرسه‌ای که ساختم، حضور نداشتم و در بیمارستان بستری بودم. تنها در کلنگ‌زنی یک مدرسه حاضر شدم که آن هم پدر یک شهید کلنگ افتتاح ساخت مدرسه را به زمین کوبید.

دفاع‌پرس: عوارض شیمیایی بر روی دخترتان هم تاثیر داشت؟

بله. دخترم با مشکلات پوستی به دنیا آمد که به لطف الهی بهبود یافت.

دفاع‌پرس: چطور شد که مدرسه ساختید؟

سال ۶۰ با سیدمیرفخرالدین رئیس روابط عمومی آموزش و پرورش یزد آشنا شدم. بعد از اتمام جنگ، روزی به من زنگ زد و گفت که حالا وقت سازندگی است و این هم جنگ و مقاومت است. گفتم باید چه کار کنیم؟ گفت که در یزد مدرسه کم است و هر مقدار کمک مالی کنی، من یک مدرسه می‌سازم. همان موقع نذر کردم که به نیت پنج تن آل عبا، پنج مدرسه بسازم. اولین مدرسه که ساخته شد، دومی را شروع کردیم. همینطور ادامه یافت تا اینکه به لطف خداوند در حال حاضر چهار مدرسه ساخته شده است، البته درآمدم از تعمیرگاه را صرف ساخت مدرسه کردم.

زمانی که عوارض جانبازی‌ام شدت گرفت و توان اداره تعمیرگاه را نداشتم، آن را جمع کردم. سال‌هاست که آن تعمیرگاه خالی است. به وزارت بهداشت پیشنهاد دادم که در زمین این تعمیرگاه یک درمانگاه بسازد تا مردم بتوانند از آن استفاده کنند، اما جوابی به من ندادند.

دفاع‌پرس: با دانش‌آموزان مدرسه‌هایی که ساختید، در ارتباط هستید؟

یک مرتبه در بیمارستان بستری بودم که نامه‌ای از یک دانش آموز ۱۰ ساله به نام دهقان بدستم رسید. در آن نامه از من کمک خواسته بود. با سیدمیرفخرالدین تماس گرفتم و موضوع را با او مطرح کردم. او به منزل آن دختر رفت تا از ماجرا مطلع شود. وقتی به من زنگ زد بسیار ناراحت بود و گفت که این دختر، ۱۱ خواهر و برادر دارد. پدرش ورشکست شده و به خاطر بدهی‌ها فراری است. بچه‌ها در وضعیت بدی قرار دارند.

بدهی‌هایش را پرداخت کرده و مبلغی به آن‌ها کمک کردیم. دختر‌ها را به کلاس قالی‌بافی فرستادیم که بتوانند کمک‌خرج خانواده باشند. چند سال بعد سفری به یزد داشتم و به خانواده دهقان هم سری زدم. دختر خانمی در حال قالی‌بافی بود، او خودش را معرفی کرد و گفت که نامه را او برای من فرستاده است. گفت که هر روز صبح دو رکعت نماز برای شفای من می‌خواند. از آن زمان به بعد حس می‌کنم حال جسمی‌ام بهتر شد.

دفاع‌پرس: واکنش مردم حین مواجه با یک جانباز شیمیایی چطور است؟

مردم مهربانی داریم. آن‌ها بسیار به جانبازان احترام می‌گذارند؛ اما یکی از مشکلات بزرگ جانبازان شیمیایی این است که رسانه‌های گروهی، مسئولین ذی‌ربط، جانباز شیمیایی را برای مردم معرفی نکرده‌اند، مثلا وقتی یک نفر شیمیایی در خیابان و میان مردم، به سرفه می‌افتد، همه از دورش می‌گریزند. فکر می‌کنند جانباز شیمیایی مسلول است یا بیماری مسری‌ای دارد.

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها