معرفی کتاب؛

«خاطرات بارانی»

«خاطرات بارانی» نام کتابی است به قلم «صدیقه مودی» و «فاطمه کشتگر» که به بیان سبک زندگی همسران آزادگان و دلتنگی‌های دوران انتظار آنها پرداخته و در سال 97 به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۳۶۲۰۵۳
تاریخ انتشار: ۲۶ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۴:۵۹ - 17September 2019

«خاطرات بارانی»به گزارش دفاع‌پرس از بیرجند، در مقدمه این کتاب آمده است؛ در این کتاب نام جوانان برومند و گمنامی برده می‌شود که سال‌ها درد غربت کشیده‌اند و علاوه بر رنج دوری از زن و فرزند، شکنجه‌های وحشتناک یزیدیان زمان را تجربه کردند و دم بر نیاورده‌اند. قطعا گمنام‌تر از اسرا، همسران فداکار و سخت‌کوش آنها هستند کسانی که نه ادعای پهلوانی دارند و نه سودای قهرمانی.

شیر زنانی که سختی‌های زندگی را تحمل کرده‌اند و علاوه بر اداره زندگی به تربیت فرزندان سالم و صالح پرداخته‌اند. آنها ایستادگی و صبری زینبی‌وار از خود نشان دادند تا به همگان ثابت کنند که همسران اسرا شیران بیشه شجاعت هستند و به تمام بیگانگان بفهمانند که نه تنها باید از غرور مردان ایرانی بلکه از زنان تاریخ سازش نیز باید بترسند.

در این کتاب با شش نفر از همسران بزرگوار آزاده مصاحبه شده است؛ این کتاب به شش بخش مجزا تقسیم می‌شود و در هر فصل داستان زندگی همسران اسرا و سختی‌های زندگی آنان به قلم نویسنده نگارش یافته است.

در بخش نخست از این کتاب در خاطرات خانم پری رجبی همسر آزاده مرحوم ابرهیم احسان‌فر می‌خوانیم.

در همین سال‌ها بود که آقا ابراهیم دو یا سه بار به جبهه اعزام شد و در سنگر حق علیه باطل جنگید و با اینکه من سه بچه داشتم در نبودن آقا ابراهیم باید سختی‌های بسیاری را تحمل می‌کردم، ایشان همیشه مرا به صبر و توکل تشویق می‌کرد و ‌می‌گفت صبر شما عطر جهاد دارد و خدا پاداش تعظیم شما را عطا خواهد کرد که هم برای فرزندان نقش مادر دارید و هم نقش پدر.

جنگ نه‌تنها مردان را به صحنه کشاند بلکه در پشت صحنه‌ها زنان را نیز وارد عرصه جدیدی از زندگی کرده بود. کار خانم‌ها در تهیه وسایل مورد نیاز برای رزمندگان بود.

در زمانی که آقای یعقوب نژاد رئیس بنیاد شهید بود ما با زرشک و هویجی که از روستاها می‌آمد به همراه خانم‌های دیگر مربا درست می‌کردیم.

ما در بسیج خیاطی و بافتنی هم می‌کردیم و برای رزمندگان لباس، کلاه و شال گردن و دستکش می‌بافتیم.

شبی که قرار بود به جبهه برود دلشوره بسیاری داشتم اگرچه در دلم افتخار می‌کردم که شوهرم برای دفاع از اسلام و انقلاب عازم جبهه است اما از شدت نگرانی نمی‌توانستم بخوابم. ساک همسرم را بستم در حالی که در تنهایی گریه می‌کردم. اما شوهرم آرامش عجیبی داشت، با تمام همسایه‌ها خداحافظی کرد و حلالیت طلبید، غسل شهادت کرد و لباس رزم پوشید. در آن لباس بسیار جذاب شده بود دلم می‌خواست ساعت‌ها به او نگاه کنم. وقتی قرآن و کاسه آب آوردم تا او را از زیر قرآن بدرقه کنم آیت الکرسی را خواند و گفت: عزیزم اول خدا بعد شما بچه ها را به تو می‌سپارم اما از تو می‌خواهم به پدر و مادرم سر بزنی چون آنها کسی را ندارند.

اسارت شوهرم در زندان‌های عراق پنج سال به طول انجامید. پنج سالی که برای من و خانواده‌ام به اندازه ۵۰ سال طول کشید فرزندانم بی‌قراری می‌کردند و عکس پدرشان را در آغوش می‌گرفتند و می‌خوابیدند. غم و ناراحتی آنها دلم را به آتش می‌کشید و درد دوری آقا ابراهیم را سخت‌تر می‌کرد.

عاطفه کوچک بوده بیشتر از بقیه به پدرش وابسته بود. او هفتم تیر همان سالی به دنیا آمد که در مجلس بمب‌گذاری شده بود و محسن سه سال بعد از او به دنیا آمد. او را در دوران اسارت پدرش چندین بار پیش متخصص مغز و اعصاب آقای دکتر اعتمادی بردیم چون بسیار بی‌قراری می‌کرد و شب‌ها با گریه می‌خوابید.

همیشه در دوران اسارت پدرش کلامش این بود که چرا بابا نمی‌آید؟ من بابا را دوست دارم. پدرش هم توی نامه‌هایی که می‌نوشت به عاطفه بسیار توجه می‌کرد و می‌گفت: دختر قشنگم. خوشگل بابا. من زود می‌آیم. مامان را اذیت نکن.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار