«قدم خیر جاهد» مادر شهید «سیدنادر جهانبخش» در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس در خرم آباد، اظهار داشت: در سال 1323 در خانوادهای مذهبی در آبادان به دنیا آمدم در سن 16 سالگی با یک جوان خرم آبادی که فرهنگی بود ازدواج کردم.
وی افزود: نادر 18 فروردین 53 به دنیا آمد زمانی که میخواستم او را به دنیا بیاورم، شوهرم که رفته بود سراغ ماما، ساواک جلویش را گرفته بودند و نگذاشته بودند ولی با یک مکافاتی اجازه داده بودند که ایشان به سراغ خانم دکتر روشن رفت.
این مادر شهید با اشاره به خصوصیات اخلاقی شهید جهانبخش، گفت: نادر خیلی دلسوز و مهربان، مومن و با خدا بود و از بچگی به مسجد میرفت و لباس تنش را هم به بیبضاعتها میداد.
جاهد با بیان اینکه «نادر» در مدرسه شهید «داوود مرادی» واقع در میدان تختی خرم آباد درس میخواند، ادامه داد: خیلی درسش خوب بود. رابطهاش با خانواده عالی بود و همیشه احترام پدر مادرش را داشت و ارتباطش با روحانیون عالی و باعث افتخارم بود.
وی ادامه داد: «نادر» 16 ساله بود که داوطلبانه از طریق بسیج مسجد محله به جبهه اعزام شد و در عملیات فتح خرمشهر حضور داشت. با توجه به اوضاع و احوال آن روزها اصلاً یادم نبود که پسری در جبهه دارم و وقتی ساعت 12 شب تلویزیون را روشن کردم و گفتند خرمشهر آزاد شده است، آن موقع یادم افتاد که بچه من در جبهه است.
این اسوه صبر و پایداری اضافه کرد:«نادر» وقتی که دیپلمش را گرفت، گفت میخواهم به سربازی بروم. گفتم فعلاً برای سربازی رفتند زود است گفت نه و رفت سربازی.
وی ادامه داد: قبل از رفتن «نادر» به سربازی استخاره کردم به قرآن و خوب آمد و مصلحت خداوند بر این قرار گرفت که 18 فروردین 73 یعنی دقیقا روزی که باید تولد بیست سالگی او را جشن میگرفتیم شهید شد.
جاهد با بیان اینکه «نادر» قبل از اینکه شهید شود در «بانه» بیسیم چی بود افزود: آخرین باری که «نادر» به مرخصی آمد دو روز به اتمام مرخصی اش مانده بود که قصد رفتن به جبهه کرد گفتم هنوز زود است گفت نه مادر هر چه زود تر باید رفت و من معنی حرفش را نمیدانستم و او خودش خوب معنی حرفش را میدانست.
این مادر شهید که با بیان خاطرات فرزندش اشک در چشمانش حلقه زده بود سرش را به طرف قاب عکس فرزند شهیدش چرخاند و بعد از چند لحظه مکث، با بیان خاطره ای اظهار داشت: یک روز من به خانه مادرم رفتم و در ایوان خواب بودم. قبل از نماز صبح در خواب و بیداری بودم که احساس کردم «نادر» خوابیده در آن رختخوابی که من خوابیدم و از خواب بیدار شدم دیدم نه کسی نیست و یک دفعه مادرم آمد گفت پاشو بگذار بچه هایت در خواب باشند و برو «نادر» از جبهه آمده است.
وی ادامه داد: به مادرم گفتم چطور فهمیدی؟ گفت: من میدانم صبحانه درست کن رفتم بیرون و آمدم دیدم پوتینهایش دم در است رفتم داخل و دیدم در همان رختخواب من خوابیده است.
جاهد افزود: رفتم بالای سرش و گردنش را بوسیدم یک دفعه دستم را گرفت و من را بوسید گفتم چطور شد که آمدی و زنگ نزدی؟ گفت تو پیش مادر بزرگ بودی و در همان چند روز مرخصی همهاش پیش مادر بزرگ، خاله اش، دوستان و فامیلها بود اصلا انگار برای خدافظی آمده بود.
این مادر شهید خاطر نشان کرد: «نادر» آخرین باری که قصد عزیمت به جبهه کرده بود گفت: مادر من یک چیزی فرستادم به دست شما رسیده گفتم نه مادر خوشحال شدم گفتم حتما از چیز های سنتی کردستان فرستادی گفت نه پس ولش کن بعداً میفهمی بعداً که فهمیدم وصیت نامه اش بود.
وی گفت: زمانی که خبر شهادت «نادر» را شنیدم گفتم ای خدا پسرم امانت بود به من دادی و خودت هم بردیش شکرت راضیم به رضایت همه میگفتند عجب دلی دارد گفتم امانت خدا بوده در راه میهنش شهید شد و من افتخار میکنم.
جاهد گفت: در دوران جنگ تحمیلی «ناصر» پسر بزرگم میرفت سپاه حضرت ابوالفضل(ع) لرستان و بعنوان داوطلب سوار مینی بوس میشد و به جبهه میرفت و من هم از این تصمیمش استقبال میکردم و خودم بدرقه اش میکردم و حالا نیز همه خانواده ما با تمام وجود آماده دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی هستند.
این بانوی لرستانی در پایان با بیان اینکه دشمن به دنبال کمرنگ کردن ارزشهای اسلامی در کشورمان است، ادامه داد: جوانان باید با واقعیت های دوران دفاع مقدس و ارزشهای بدست آمده از آن دوران آشنا شوند که بتوانند در مقابل توطئههای دشمن ایستادگی کنند.
انتهای پیام/