به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، شهید «محمود شهبازی دستجردی» در سال 1337 در اصفهان متولد شد. تحصیلات خود را در اصفهان به پایان رساند و در سال 1356 در رشته مهندسی صنایع در دانشگاه علم و صنعت پذیرفته شد.
شهبازی فعالیتهای سیاسی خود را با مطالعه كتابهای «استاد مطهری» و «علامه طباطبایی» آغاز کرد و پای مجالس سخنرانی «آیتالله طاهری» مینشست. وی عمده فعالیتهای خود را در «مسجد شفیعی» انجام میداد. محمود که بهخاطر فعالیتهای مستمر سیاسیاش در اصفهان، شناخته میشد، در نخستین راهپیمایی اصفهان نقش فعالی داشت. با ورود امام خمینی (ره) به ایران، مسئولیت امنیت بهشتزهرا (س) را بر عهده گرفت و در اسفند همان سال، به عضویت «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» درآمد.
محمود شهبازی در روز 13 آبان 1358 به همراه شهید «محسن وزوایی» در تسخیر لانه جاسوسی شرکت کرد و در سال 1359، برای سازماندهی سپاه پاسداران شهر «همدان» به این شهر رفت و پس از چندی نیز به فرماندهی سپاه پاسداران همدان منصوب شد.
شهبازی در عملیات «بیتالمقدس» و «فتحالمبین» شرکت داشت و سرانجام در روز دوم خرداد 1361، در آستانه «فتح خرمشهر» در عملیات «بیتالمقدس» در اثر اصابت تركش خمپاره، به شهادت رسید.
شهید «حسین همدانی» از جمله دوستان شهید شهبازی بود که مدتی طولانی همراه و همرزم وی بود. خواندن خاطرات سردار همدانی میتواند ابعاد شخصیتی شهید شهبازی را روشن کند و درک درستی از منش و اندیشه این شهید بزرگوار را به مخاطب ارائه دهد.
در کتاب «مهتاب خین» که حاصل گفتوگوی «حسین بهزاد» با «سردار همدانی» است به طور مفصل به شخصیت شهید شهبازی پرداخته شده است. به مناسبت ایام دفاع مقدس بخشهایی از این کتاب که در ارتباط با شهید شهبازی است منتشر خواهد شد. در قسمت هفتم و آخر از این یادداشت، به حسن توجه شهید شهبازی به مسائل فرهنگی شهر اشاره شده است که در ادامه میخوانید:
هئیت باید در خط امام خمینی باشد
«محمود شهبازی صبح کله سحر به محض خواندن نماز صبح از اتاقش خارج میشد و باغچهای را که پشت اتاق او قرار داشت و پر از گل بود آب میداد البته سپاه یک نفر با قانون هم داشت که روزها کار میکند و شبها به خانهاش برمیگشت یادم هست بارها شد که با قانون از بچهها پرسیده بود اینکه به باغچهها آب میدهد چه کسی است از آنجا کسی متوجه نشده بود جوابی برای سوال آن بنده خدا نداشت بعدها بود که تکوتوک یکی از بچهها که اتفاقی محمود را در حال آبیاری گلها بعد از نماز صبح دیده بودند به سر مطلب بردند.
در کارهای جمعی خیلی فعال شرکت میکرد در آن روزها در سپاه همدان یک رسمی جاافتاده بود مبنی بر رقابت در نظافت توالتها و سرویس بهداشتی سپاه همه بچهها بر سر انجام این کار با هم رقابت داشتند از فرمانده و مسئول هر واحد تا پاسداران ذخیره خودشان را موظف میدانستند و توالتها را بشویند هرکسی صبح زودتر از بقیه از خواب بیدار میشد بلافاصله خیلی سریع و البته دقیق سرویسهای بهداشتی سپاه را نظافت میکرد، دستآخر طوری شده بود که سایرین وقتی میدیدند شخص نظافت کننده مثلا ساعت سه و نیم صبح بیدار میشد، سرویس را شسته به نگهبان پاس آخر میسپردند ما را ساعت سه صبح از خواب بیدار کنید.
محمود شهبازی هم خودش را آورده بود توی این جرگه و خیلی مقید و منظم در اینطور کارهای عمومی شرکت میکرد در این رابطه مطلب دیگری که از شهبازی دیدم برایم بدل شد به یک خاطره ماندگار، در آن ایام برادری داشتیم به اسم عسگری راننده تریلی بود و با ماشین متعلق به سپاه برای سپاه همدان بار میآورد آن روزها مثل بعد از جنگ نیروی وظیفه که در سپاه نداشتیم لذا بهمحض اینکه تریلی آقای عسکری وارد سپاه شد همه برادرهای پاسدار اعم از مسئول و غیرمسئول هر یکی یک گونی روی گرده میانداختند و میرفتند بارها را از تریلی تخلیه میکردند و میبردند داخل انبار سپاه.
بار هم همه جور چیزی بود از قند و حبوبات و برنج و لپه و سیبزمینی گرفته تا مهمات. در تمام ایامی که فرماندهی سپاه استان همدان به عهده شهبازی بود بچهها میدیدند؛ علیرغم آنکه پای محمود بهصورت مادرزادی کمی کج بود و در راه رفتن مشکل داشت و میآمد دوشبهدوش سایرین شانه زیر بار میداد و تا آخرین گونی اجناس را روی گردش میگرفت و میبرد توی انبار.
یعنی آخرین گونی بار تریلی که خالی میشد ایشان مثل بقیه بچهها میرفت دست و صورت خودش را میشست گرد و خاک لباسش را میتکاند و برمیگشت سراغ کارش با همین مواسات و برابر دانستن خودش با بچهها، خیلی به دل آنها مینشست.
در شهر همدان محافل قرآنی از استقبال مردمی بسیار جالبی برخوردار بودند. محمود خودش را مقید کرده بود به تمام محافل قرآنی و هیئت مذهبی شهر رفتوآمد داشته باشد. آن روزهای اولی که وارد سپاه همدان شد او میگفت برویم گشتی توی شهر بزنیم برادر همدانی.
از هر خیابانی که عبور میکردیم شاید ده بار میپرسید:
اسم این خیابان چیه چند تا خیابان فرعی بهش متصل میشن؟
کنجکاوی عجیبی برای آشنا شدن با شهر داشت مدتی که گذشت دیدم شهر همدان را بهتر از من میشناسد تمام کوچهها و خیابانها را یکبهیک بلد شده بود.
شبها که به محافل قرآنی شهر میرفتیم مدام از من میپرسید: این محفل چه خط و ربطی داره؟ توی خط امام هستند یا نه؟ وضع ارتباطهایشان چه جوری است؟
خیلی زود در این زمینه هم از من جلو زد و بعدها هم خیلی مقید شد به آن دسته از محافل قرآنی و هیئتهایی که در خط امام و انقلاب بودند آمدورفت داشته باشد.
با توجه به تمام جوانب سلوک معنوی و اعتقادی و جمعی محمود بود که بچه سپاهیها و مردم مومن همدان شیفته این فرمانده جوان و غیربومی سپاه شهر شدند. ظرف مدت کوتاهی همزیستی با شهبازی همه یکدل و یکصدا به این واقعیت معرفی شدیم که او برای تصدی چنین مسئولیتی فوقالعاده شایستگی دارد حتی بعضی بچهها با حسرت میگفتند این تا حالا کجا بودهای کاش از اول تشکیل سپاه او را بالای سر ما نداشتیم اینطوریها بود که ایشان در همدان جاده داد حالا کل این قضایا شاید دو سه ماهی بیشتر طول نکشید و در بهار سال 1360 استان همدان یکی از تواناترین فرماندهان لایق سپاه کشور را در اختیار داشت.»
انتهای پیام/ 161