به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس به نقل از «تسنیم»، 39 سال پیش که آقا مهدی عزمش را برای رفتن به جبهه جزم کرد، کولهبارش را بست و پاشنههای کفشش را ورکشید تا به فرمان امامش لبیک گفته باشد، شمسیخانم کلامی حرفی نزد. برعکس مشتاق رفتن همسرش هم بود، میدانست میدان پیشرو میدان حضور مردان مرد است که برای دفاع از ناموس و اسلام باید جانفشانیها کنند و چهکسی مردتر از همسرش. برای همین خودش پیشقدم رفتن او به جبهه شد.
«شمسی مهربانی» همسر شهید جانباز «مهدی آیینپرست» است. آقامهدی جانباز دوران دفاع مقدس، کسی است که سالها با درد ناشی از جراحتهای شیمیایی زندگی کرد و هفت سال بعد در حالی به شهادت رسید که نه حرفی از جانبازیاش بود نه شهادتش. «بچهها و خود آقامهدی دوست نداشتند دنبال پرونده جانبازی و شهادت بروند، آقامهدی همیشه میگفت خداراشکر خانه و زندگی خودمان را داریم و احتیاجی به پول دیگری نیست» همین هم باعث شد تا نام مهدی آیینپرست گمنام باقی بماند. به بهانه دیدار رییس فرهنگسرای عطار نیشابوری که پیش از ظهر سهشنبه 30 مهرماه برگزار شد؛ راهی خانه شهید آیین پرست شدیم تا از زندگی شهید بشنویم.
مهم نبود که سنی از آقا مهدی گذشته بود و دیگر مثل قبل جوان و چالاک نیست، مهم احساس دین و تکلیفی بود که روی دوش خود و خانوادهاش حس میکرد.این را شمسی خانم هم گوشزد کرده بود که چقدر خوب میشود اگر یکی از ما به جبهه برود «اوایل جنگ بود، یکبار، رو کردم به آقا مهدی و گفتم چرا شما به جبهه نمیروید؟ دوست داشتم یکی از اعضای خانواده در جبهه باشد، گفتم اگر نمیروید اجازه بدهید علیرضا (پسرم) برود، علیرضا گفت مادر من که چیزی بلد نیستم. همین شد که خودش در مسجد اسم نوشت و سهماه بعد هم به جبهه رفت.»
متولد سال 1309 و معلم مدرسه و اهل همدان بود، سال 41 با شمسیخانم ازدواج کرد و وقتی فرزند دومشان به دنیا آمد به تهران نقل مکان کردند. سه فرزند دیگر خانواده در تهران متولد شدند. شمسیخانم تعریف میکند «باهم نسبت دور فامیلی داشتیم. ازدواجمان خیلی ساده برگزار شد بدون گل و ماشین عروس و آرایشگاه، مثل امروز نبود که برای هرکدام از این کارها چند روز درگیر باشیم.»
شیرینی زندگی آرام و عاشقانهشان را میشود از تعریفهای شمسیخانم درباره همسرش فهمید «از اخلاقش هرچه بگویم کم گفتم. کمتر رفتار او را امروز در آقایان میبینم. با شاگردان، با مردم، با بچههای خودش بسیار مهربانانه رفتار میکرد. بسیار متواضع بود. یکبار برای دیدن یکی از اقوام به بیمارستان رفته بودیم که یکی از دکترها او را شناخت، آقامهدی بهروی خودش نیاورد، دکتر جلو آمد و آشنایی داد که شما معلم ما بودید. در جبهه هم همینطور بود، خودش را به عنوان کارگر بسیجی سادهای معرفی کرد و راهی جنگ شد تا اینکه چندنفر از شاگردانش او را دیدند و بقیه فهمیدند معلم است. خودش را بیسواد جازده بود تا بتواند راحتتر کار کند. با اینکه آدم کم حرفی نبود اما بیشتر از جبهه صحبت میکرد، فقط گاهی از ایثار جوانها در میدان جنگ حرف میزد.»
همان یکبار کافی بود تا آقا مهدی عاشق جنگ و جبهه شود، سلوک و منش رفتاریاش چنان بود که هم خودش شیفته این فضا شد و هم دیگران را شیفته خودش کرد «اولینباری که به جبهه رفت عاشق جبهه شد. از سال 59 تا 67 بهمدت هشت سال و 10 ماه خدمت کرد، یعنی تمام این هشتسال جنگ را در جبهه بود. در این مدت چندبار هم بهشدت مجروح شد. یکبار در غرب تیر کاتیوشا به نزدیکی اتومبیلشان اصابت کرد و همه به بیرون از ماشین پرتاب شدند، او را به بیمارستانی در تهران آوردند اما بهما خبر ندادند تا اینکه چندروز بعد خبردار شدیم. چندبار هم شیمیایی شد. آخرینبار در شلمچه بهشدت شیمیایی شد بهصورتی که در اثر گاز خردل تمام بدنش تاول زد و تا زمان شهادت نقاطی از بدنش سوخته باقی ماند. گاز خردل همه سینهاش را سوزانده بود. سال 74 زمانی که او را داخل قبر گذاشتند روی کتفش گوشتی نمانده بود.»
در همه این سالها شهید آیینپرست مثل شهیدی گمنام میان نزدیکان و آشنایان بود. «معلمهای بچهها خیلی اصرار داشتند که پیگیر پرونده شهادت همسرم باشم. یکبار به بنیادشهید مراجعه کردم که دیدم در بین پرونده شهدا بهدنبال پرونده همسرم میگردند، بعد هم کارمند بنیاد گفت همسر شما شهید صددرصد است، از ساختمان بنیادشهید تا خانه را با حال خوبی آمدم. سهسال پیش، مرا از طرف مقداد خواستند، وقتی رفتم اطلاع دادند که درجه سرهنگی بهخاطر فعالیتهای زیاد همسرم در جبهه به او دادهاند که باعث خوشحالی ما شد.»
شمسیخانم ادامه میدهد «همیشه انتظار شهادتش را داشتم چون لیاقتش را داشت و خودش هم دوست داشت. فضای آن دوران اینطور بود که هرلحظه منتظر بودیم کسی در خانه را بزند و خبر شهید شدن اعضای خانواده را بدهد. زمانی که آقامهدی به شهادت رسید، هم من و هم بچهها تسلیم رضای خدا بودیم. خودش در وصیتنامهاش نوشته بود اگر لیاقتش را داشته باشم دوست دارم شهید شوم. خدا را شکر بچهها در شهادت پدرشان خیلی آرام بودند و بعدها جای پای پدر قدم گذاشتند.»
هر پنج فرزند شمسیخانم و شهید مهدی آیینپرست تحصیلات عالیه دارند و باعث افتخار مادریاند که به تنهایی نزدیک 24 سال است که جای خالی پدر را برای آنان پر کرده «در وصیتنامهاش به بچهها توصیه کرده است مثل دانههای یک زنجیر هوای هم را داشته باشید و از مادرتان مثل نگینی مراقبت کنید. خدا را شکر که بچهها هم گوش کردند و عاقبت بخیر شدند.»
گرامیداشت یاد و خاطره شهدای والامقام منطقه 10 بههمراه پاسداشت فرهنگ ایثار، شهادت و مقاومت در قالب دیدار و تکریم خانواده معظم شهدا؛ بر اساس فرموده مقام معظم رهبری به «تلطف و احوالپرسی از خانواده شهدا» از اهداف برنامه ستارگان پرفروغ است که بهصورت ماهانه در روزسه شنبه؛ بههمت خانه موزه شهیدان اقبالی برگزار میشود.
علاقهمندان جهت کسب اطلاعات بیشتر میتوانند به نشانی: بزرگراه نواب صفوی (شمال به جنوب)، خیابان کمیل غربی بعد از چهار راه قلیچخانی؛ «خانه موزه شهیدان اقبالی» مراجعه کرده یا با شماره تلفن: 66691546 تماس بگیرند.
انتهای پیام/ 113