گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ رسول حسنی؛ رهبر معظم انقلاب اسلامی تسلط مثال زدنی در حوزه تاریخ صدر اسلام دارند نظرات ایشان در حوزه پژوهش اسلامی قابل استنادند و میتوان در حوزههای مختلف تحقیقی از آنها بهره گرفت. سال 1374 و 1375 «مهدی فخیمزاده» مجموعه «تنهاترین سردار» را ساخت و همان سال نیز از شبکه یک سیما پخش شد.
منبع تحقیقی فخیمزاده برای نگارش فیلمنامه «تنهاترین سردار» کتاب «صلح الحسن» نوشته «شیخ راضی آلیاسین» بود که رهبر معظم انقلاب اسلامی آن را ترجمه کرده بودند. فخیمزاده در یکی از مصاحبههای خود عنوان کرده «کتاب «صلح الحسن» که حضرت آیت الله خامنهای آن را ترجمه کرده بودند، اثر جامعی بود و من برای نگارش فیلمنامه به منبع دیگری مراجعه نکردم.»
همچنین امام خامنهای در سخنرانیهای متعددی در خصوص شخصیت و مشی سیاسی امام حسن (ع) مطالب قابل اعتنایی را بیان کردهاند به مناسبات شهادت حضرت امام حسن مجتبی (ع) بخشهایی از آنها را در ادامه میخوانید:
خواص بیخواص
«دوران امام مجتبی (ع) و حادثهی صلح آن بزرگوار با معاویه، یا آن چیزی که به نام صلح نامیده شد، حادثه سرنوشتساز و بینظیری در کل روند انقلاب اسلامى صدر اول بود. دیگر ما نظیر این حادثه را نداشتیم. انقلاب اسلام، یعنی تفکر اسلام و امانتی که خدای متعال به نام اسلام برای مردم فرستاد، در دوره اول، یک نهضت و یک حرکت بود و در قالب یک مبارزه و یک نهضت عظیم انقلابی، خودش را نشان داد.
در هنگامی بود که رسول خدا (ص)، این فکر را در مکه اعلام کردند و دشمنان تفکر توحید و اسلام، در مقابل آن صفآرایی نمودند؛ برای اینکه نگذارند این فکر پیش برود. پیامبر، با نیرو گرفتن از عناصر مؤمن، این نهضت را سازماندهی کرد و یک مبارزه بسیار هوشمندانه و قوی و پیشرو را در مکه به وجود آورد. این نهضت و مبارزه، سیزده سال طول کشید. این، دوره اول بود.
بعد از سیزده سال، با تعلیمات پیامبر، با شعارهایی که داد، با سازماندهیای که کرد، با فداکاریای که شد، با مجموع عواملی که وجود داشت، این تفکر، یک حکومت و یک نظام شد و به یک نظام سیاسی و نظام زندگی یک امت تبدیل گردید و آن هنگامی بود که رسول خدا (ص) به مدینه تشریف آوردند و آنجا را پایگاه خودشان قرار دادند و حکومت اسلامی را در آنجا گستراندند و اسلام از شکل یک نهضت، به شکل یک حکومت تبدیل شد. این، دوره دوم بود.
این روند، در ده سالی که نبی اکرم (ص) حیات داشتند و بعد از ایشان، در دوران خلفای چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبی (ع) و خلافت آن بزرگوار که تقریباً شش ماه طول کشید ادامه پیدا کرد و اسلام به شکل حکومت، ظاهر شد. همه چیز، شکل یک نظام اجتماعی را هم داشت؛ یعنی حکومت و ارتش و کار سیاسی و کار فرهنگی و کار قضایی و تنظیم روابط اقتصادی مردم را هم داشت و قابل بود که گسترش پیدا کند و اگر به همان شکل پیش میرفت، تمام روی زمین را هم میگرفت؛ یعنی اسلام نشان داد که این قابلیت را هم دارد.
در دوران امام حسن (ع)، جریان مخالفی آنچنان رشد کرد که توانست بهصورت یک مانع ظاهر بشود. البته این جریان مخالف، در زمان امام مجتبی (ع) به وجود نیامده بود؛ مُهرومومها قبل به وجود آمده بود. اگر کسی بخواهد قدری دور از ملاحظات اعتقادی و صرفاً متکی به شواهد تاریخی حرف بزند، شاید بتواند ادعا کند که این جریان، حتی در دوران اسلام به وجود نیامده بود؛ بلکه ادامهای بود ازآنچه در دوران نهضت پیامبر یعنی دوران مکه وجود داشت.
بعد از آنکه خلافت در زمان عثمان به دست این قوم ـ بنی امیه ـ رسید، ابوسفیان با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسید: چه کسانی در جلسه هستند؟ پاسخ شنید که فلانی و فلانی و فلانی. وقتیکه خاطرجمع شد همه خودی هستند و آدم بیگانهای در جلسه نیست، به آنها خطاب کرد و گفت: مثل توپ، حکومت را به هم پاس بدهید و نگذارید از دست شما خارج بشود! این قضیه را تواریخ سنی و شیعه نقل کردهاند. اینها مسائل اعتقادی نیست و ما اصلاً از دیدگاه اعتقادی بحث نمیکنیم؛ یعنی من خوش ندارم که مسائل را از آن دیدگاه بررسی کنم؛ بلکه فقط جنبه تاریخی آن را مطرح میکنم.
البته ابوسفیان در آنوقت، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلام بعد از فتح یا مشرف به فتح. اسلام دوران غربت و ضعف نبود، اسلام بعد از قدرت اسلام بود. این جریان، در زمان امام حسن مجتبی (ع) به اوج قدرت خودش رسید و همان جریانی بود که به شکل معاویه، در مقابل امام حسن مجتبی (ع) ظاهر شد. این جریان، معارضه را شروع کرد؛ راه را بر حکومت اسلامی یعنی اسلام به شکل حکومت برید و قطع کرد و مشکلاتی فراهم نمود؛ تا آنجایی که عملاً مانع از پیشروی آن جریان حکومت اسلامی شد.
در بین آل رسول خدا (ص)، پرشورتر از همه کیست؟ شهادتآمیزترین زندگی را چه کسی داشته است؟ غیرتمندترین آنها برای حفظ دین در مقابل دشمن، برای حفظ دین چه کسی بوده است؟ حسین بن علی (ع) بوده است. آن حضرت در این صلح، با امام حسن (ع) شریک بودند. صلح را تنها امام حسن نکرد؛ امام حسن و امام حسین این کار را کردند؛ منتها امام حسن (ع) جلو بود و امام حسین (ع) پشت سر او بود.
امام حسین (ع) جزو مدافعان ایده صلح امام حسن (ع) بود. وقتیکه در یک مجلس خصوصی، یکی از یاران نزدیک از این پرشورها و پر حماسهها به امام مجتبی (ع) اعتراضی کرد، امام حسین (ع) با او برخورد کردند: هیچکس نمیتواند بگوید که اگر امام حسین(ع) بهجای امام حسن (ع) بود، این صلح انجام نمیگرفت. نخیر، امام حسین (ع) با امام حسن (ع) بود و این صلح انجام گرفت و اگر امام حسن (ع) هم نبود و امام حسین (ع) تنها بود، در آن شرایط، باز هم همین کار انجام میگرفت و صلح میشد.
صلح، عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گریزی از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود. مرحوم «شیخ راضی آل یاسین» در این کتاب صلح الحسن که من بیست سال پیش، آن را ترجمه کردم ثابت میکند که اصلاً جا برای شهادت نبود. هر کشته شدنی که شهادت نیست؛ کشته شدن با شرایطی، شهادت است. آن شرایط، در آنجا نبود و اگر امام حسن (ع) در آن روز کشته میشدند، شهید نشده بودند. امکان نداشت که آن روز کسی بتواند در آن شرایط، حرکت مصلحتآمیزی انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.
این، هنر امام حسن مجتبی (ع) بود. امام حسن مجتبی (ع) کاری کرد که جریان اصیل اسلام که از مکه شروع شده بود و به حکومت اسلامی و به زمان امیرالمؤمنین و زمان خود او رسیده بود در مجرای دیگری، جریان پیدا بکند؛ منتها اگرنه به شکل حکومت زیرا ممکن نبود لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا کند. این، دوره سوم اسلام است.
اسلام، دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اسلام اصیل، اسلام ظلمستیز، اسلام سازشناپذیر، اسلام دور از تحریف و مبرا از اینکه بازیچه دست هواها و هوسها بشود، باقی ماند؛ اما در شکل نهضت باقی ماند؛ یعنی در زمان امام حسن (ع)، تفکر انقلابى اسلامی که دورهای را طی کرده بود و به قدرت و حکومت رسیده بود دوباره برگشت و یک نهضت شد. البته در این دوره، کار این نهضت، بهمراتب مشکلتر از دوره خود پیامبر بود؛ زیرا شعارها در دست کسانی بود که لباس مذهب را بر تن کرده بودند؛ درحالیکه از مذهب نبودند. مشکل کار ائمه هدی (ع) اینجا بود.
البته من از مجموعهی روایات و زندگی ائمه (ع) اینطور استنباط کردهام که این بزرگواران، از روز صلح امام مجتبی (ع) تا اواخر، دائماً درصدد بودهاند که این نهضت را مجدداً به شکل حکومت علوی و اسلامی در بیاورند و سر پا کنند. در این زمینه، روایاتی هم داریم. البته ممکن است بعضی دیگر، این نکته را اینطور نبینند و طور دیگری ملاحظه بکنند؛ اما تشخیص من این است. ائمه میخواستند که نهضت، مجدداً به حکومت و جریان اصیل اسلامی تبدیل بشود و آن جریان اسلامی که از آغشته شدن و آمیخته شدن و آلوده شدن به آلودگیهای هواهای نفسانی دور است، روی کار بیاید؛ ولی این کار، کار مشکلی است.
اگر امام مجتبی این صلح را انجام نمیداد، آن اسلام ارزشى نهضتی باقی نمیماند و از بین میرفت؛ چون معاویه بالاخره غلبه پیدا میکرد. وضعیت، وضعیتی نبود که امکان داشته باشد امام حسن مجتبی (ع) غلبه پیدا کند. همه عوامل، در جهت عکس غلبه امام مجتبی (ع) بود. معاویه غلبه پیدا میکرد؛ چون دستگاه تبلیغات در اختیار او بود. چهره او در اسلام، چهرهای نبود که نتوانند موجه کنند و نشان بدهند. اگر امام حسن (ع) صلح نمیکرد، تمام ارکان خاندان پیامبر (ص) را از بین میبردند و کسی را باقی نمیگذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد. همهچیز بهکلی از بین میرفت و ذکر اسلام برمیافتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمیرسید.
اگر بنا بود امام مجتبی (ع)، جنگ با معاویه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پیامبر منتهی بشود، امام حسین (ع) هم باید در همین ماجرا کشته میشد، اصحاب برجسته هم باید کشته میشدند، حجربنعدیها هم باید کشته میشدند، همه باید از بین میرفتند و کسی که بماند و بتواند از فرصتها استفاده بکند و اسلام را در شکل ارزشى خودش بازهم حفظ کند، دیگر باقی نمیماند. این، حق عظیمی است که امام مجتبی (ع) بر بقای اسلام دارد.
این هم یک بعد دیگر از زندگی امام مجتبی (ع) و صلح آن بزرگوار است که امیدواریم خداوند به همه ما بصیرتی عنایت کند تا بتوانیم این بزرگوار را بشناسیم و نگذاریم پردهی جهالت و غبار بد شناختی که تا مدتها بر چهره آن بزرگوار بوده، باقی بماند؛ یعنی حقیقت را باید همه بفهمند و بدانند که صلح امام مجتبی (ع)، همانقدر ارزش داشت که شهادت برادر بزرگوارش، امام حسین (ع) ارزش داشت؛ و همانقدر که آن شهادت به اسلام خدمت کرد، آن صلح هم همانقدر یا بیشتر به اسلام خدمت کرد.»[1]
«در صدر اسلام بزرگترین و مهمترین ضربهای که بر اسلام وارد شد، این بود که حکومت اسلامی از امامت به سلطنت تبدیل شد. حکومت امام حسن (ع) و حکومت امام علی (ع) به سلطنت شام تبدیل شد! البته امام حسن مجتبی (ع) آن روز بهخاطر یک مصلحت بزرگتر که حفظ اصل اسلام بود مجبور شد این تحمیل را به جان بپذیرد. حکومت را از ایشان گرفتند. وقتی حکومت از مرکز دینى خودش خارج شد و در اختیار دنیاطلبان و دنیاداران گذاشته شد، بدیهی است که بعد هم حادثه کربلا پیش میآید. آنوقت حادثه کربلا حادثهای نیست که بشود جلویش را گرفت؛ اجتنابناپذیر میشود. بیست سال بعدازآن که حکومت اسلامی از دست محور اصلی آنکه امامت است گرفته شد، امام حسین (ع) با آن وضع فجیع به خاک و خون کشیده شد. اساس حمله و نقشه دشمن این است که حکومت را از محور امامت و دین خارج کند. بعد خاطرش جمع است که همه کار خواهد کرد.»[2]
«امیرالمؤمنین (ع) بهخاطر وضعیت آن روز جامعه اسلامی به شهادت رسید. بعد نوبت امامت به امام حسن (ع) رسید و در همان وضعیت بود که آن حضرت نتوانست بیش از شش ماه دوام بیاورد. تنهای تنهایش گذاشتند. امام حسن مجتبی (ع) میدانست که اگر با همان عدهی معدود اصحاب و یاران خود با معاویه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقی زیادی که بر خواص جامعهی اسلامی حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگیرند! تبلیغات، پول و زرنگیهای معاویه، همه را تصرف خواهد کرد و بعد از گذشت یکی دو سال، مردم خواهند گفت امام حسن (ع) بیهوده در مقابل معاویه قد علم کرد. لذا، با همه سختیها ساخت و خود را به میدان شهادت نینداخت؛ زیرا میدانست خونش هدر خواهد شد.
گاهی شهید شدن آسانتر از زنده ماندن است! حقاً که چنین است! این نکته را اهل معنا و حکمت و دقت، خوب درک میکنند. گاهی زنده ماندن و زیستن و تلاش کردن در یک محیط، بهمراتب مشکلتر از کشته شدن و شهید شدن و به لقای خدا پیوستن است. امام حسن (ع) این مشکل را انتخاب کرد.»[3]
«چیزی که امام حسن مجتبی علیهالسلام را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسی نداشتند. چیزی که فتنه خوارج را به وجود آورد و امیرالمؤمنین علیهالسلام را آنطور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آنگونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود والا همه مردم که بیدین نبودند. تحلیل سیاسی نداشتند. یک شایعه دشمن میانداخت؛ فوراً این شایعه همهجا پخش میشد و همه آن را قبول میکردند.»[4]
«سردار بزرگ امام حسن (ع) «عبیدالله بن عباس» بود که میدانید چهکار کرد. شبانه رفت با «معاویه» که آنطرف بود، مذاکره کرد. پول گرفت، لشکرگاه خودش را ترک کرد و به دشمن پناهنده شد! امروز اگر یک سرباز شما به دشمن پناهنده میشود، چگونه دربارهاش قضاوت میکنید؟ شب خوابیدند، صبح بلند شدند دیدند فرمانده کل نیروهای امام حسن (ع) از خیمه بیرون نمیآید. رفتند داخل خیمه، دیدند نیست! دقت کردند، دیدند آنطرف خیمه، شکافته است.»[5]
«وضع آن زمان چنین بوده است. خواص تسلیم بودند و حاضر نمیشدند حرکتی کنند. یزید که بر سرکار آمد، جنگیدن با او امکانپذیر شد. به تعبیری دیگر: کسی که در جنگ با یزید کشته میشد، خونش، به دلیل وضعیت خرابی که یزید داشت، پامال نمیشد. امام حسین (ع) به همین دلیل قیام کرد. وضع دوران یزید بهگونهای بود که قیام، تنها انتخاب ممکن به نظر میرسید.
این، بهخلاف دوران امام حسن (ع) بود که دو انتخاب شهید شدن و زنده ماندن وجود داشت و زنده ماندن، ثواب و اثر و زحمتش بیش از کشته شدن بود. لذا، انتخاب سختتر را امام حسن (ع) کرد؛ اما در زمان امام حسین (ع)، وضع بدان گونه نبود. یک انتخاب بیشتر وجود نداشت. زنده ماندن معنی نداشت؛ قیام نکردن معنی نداشت و لذا بایستی قیام میکرد. حال اگر در اثر آن قیام به حکومت مارسید، رسیده بود. کشته هم میشد، شده بود. بایستی راه را نشان میداد و پرچم را بر سر راه میکوبید تا معلوم باشد وقتیکه وضعیت چنان است، حرکت باید چنین باشد.»[6]
منابع
[1] بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز پانزدهم ماه مبارک رمضان 1369/01/22
[2] بیانات در دیدار با جوانان در مصلّای بزرگ تهران 1379/02/01
[3] بیانات در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) 1375/03/20
[4] بیانات در دیدار جمعی از دانشآموزان و دانشجویان 1372/08/12
[5] بیانات در جمع علما و روحانیون تبریز 1372/05/05
[6] بیانات در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) 1375/03/20
انتهای پیام/ 161