به گزارش خبرنگار دفاعپرس از زاهدان، در بیست و ششمین روز از دومین ماه بهار سال ۱۳۴۸ در شهر زابل و خانهی غلام حیدر پیروزی تولد نوزادی پسر، بهار واقعی را به ارمغان آورد.
غلام حیدر به رسم ادب و احترام، خواندن اذان و نام گذاری نوزاد را به پدر بزرگ «مادری» او سپرد. پدر بزرگ با عشق اذان را در گوش نوهاش خواند و برای نامگذاری قرآن را گشود و با ۲ اسم حسن و سیروس روبرو شد؛ بنابراین نوزاد را در خانه حسن صدا کردند و داخل شناسنامه سیروس نام نهادند.
غلام حیدر فردی سخت کوش و مومن بود، او که به عنوان تکنسین مبارزه با بیماری های واگیردار مشغول به کار بود به جهت شرایط شغلی از زابل به چابهار منتقل شد و سیروس دوران طفولیت خودش را در شهر چابهار سپری کرد و ۲ سال اول دبستان را نیز در چابهار به تحصیل پرداخت.
در سال ۱۳۵۵ خانواده وی به زاهدان منتقل شدند که پس از مدتی شعله های انقلاب در زاهدان روشن شد. سیروس در کلاس سوم مشغول به تحصیل بود و توجهاش به فعالیت مردم زاهدان جلب شده بود که شبانه به داخل منازل مردم اعلامیه می انداختند و همین موضوع آشنایی سیروس با حضرت امام خمینی (ره) را در سن ۹ سالگی آغاز کرد. مادرش او را به مکتب خانه می برد تا دروس دینی و قرآن را فرا گیرد.
سیروس دانش آموز سخت کوش و موفقی بود که باهوشی و ذكاوتش زبانزد همه معلمان شده بود. او با وجود سن کم با همکلاسیها در مورد امام خمینی صحبت میکرد و عکس شاه را که داخل کتب درسی بود پاره کرد و در تظاهرات با دیگران همراه می شد.
خبر پیروزی انقلاب او را بسیار خوشحال کرد. سیروس تحصیل در مدرسه راهنمایی شهید رجایی را شروع و همزمان به عضویت بسیج درآمده و مشغول به فعالیت در اتحادیه انجمن های اسلامی و ... می شود. در همین دوران به همراه دیگر دوستانش به گشت زنی شبانه می پردازد و فعالیت های بسیار مهمی در خصوص برقراری امنیت در شهر و مبارزه با ارازل و اوباش انجام داد.
سیروس در سال 1364 برای اولین بار و به طور مخفیانه به جبهه می رود چراکه پدر و مادر به علت سن کم از رفتن او جلوگیری می کردند. در همان اعزام اول در عملیات والفجر ۸ به عنوان تکتیرانداز شرکت کرد و از ناحیه ی سر و دست چپ مجروح شد. «هفت ترکش از این عملیات در بدنش به یادگار مانده. در تمام دوران دفاع مقدس مادر و خواهرانش عضو ستاد پشتیبانی بودند. علاقه سیروس به جبهه، مانع از ترک کردن این مکان مقدس می شد او تا سال ۹۶ به طور مدوام در جبهه حضور داشت و مفتخر به پوشیدن لباس مقدس پاسداری شد و از سال 66 به عنوان پاسدار به ادامه فعالیت پرداخت.
سیروس در کربلای 4 به عنوان مسئول مخابرات گردان ۱۰ غواص فعالیت خود را آغاز کرد و از ناحیه سر و پای راست مجروح می شود. سرانجام در تک شلمچه در تاریخ چهارم خرداد 67 در کنار فرمانده گردان حاج محمود امینی شجاعانه میجنگد که بر اثر اصابت گلوله در کنارش دچار موج گرفتگی و پارگی مویرگ های صورت می شود و در حین انتقال به عقب براثر اصابت ترکش به ناحیه شکم به درجه رفیع شهادت می رسد.
پیکر مطهر شهید سیروس پیروزی بعد از تشیع بردستان مردمان شهید پرور زاهدان در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.
رزق و روزی ....
یک روز در سد دز در حال خوردن ناهار بودیم، متوجه شدم که شهید سیروس پیروزی کاسه به دست و پا برهنه با شتاب فراوان از چادر کناری خارج شد و به سمت اسکله رفت و سوار قایق شد و در همین لحظه شهید جعفرزاده هم پا برهنه و با زیرپوش به دنبال او دوید و چون قایقی نبود به داخل آب پرید و خود را به سیروس رساند و داخل قایق شد.
سیروس که دید کاری از دستش برنمی آید، غذای داخل کاسه را درون آب ریخت ... وقتی این بزرگوار با خنده به داخل چادر خویش برگشتند پرسیدم جریان چی بود؟
شهید پیروزی گفت: صحبت از این بود که روزی هرکس برای او مشخص شده و جعفرزاده گفت من روزی تو را هم می خورم که من با کاسه غذا فرار کردم و این ماجرا پیش اومد و فهمیدیم که غذای امروز من در اصل روزی ماهی ها بوده است.
آخرین اعزام ...
شب دوم ماه مبارک رمضان سال 67 بود، ساعت ۱۲ شب تلفن منزل زنگ زد، از اهواز بود و گفتند که سیروس را بگویید بچه ها را جمع کند و به اهواز بیایند.
صبح زود به بسیج زنگ زده و خبر را به سیروس رساندیم، ظهر بود که پسرم سراسیمه به منزل آمد از عصبانیت چهره اش برافروخته و دستانش گره کرده بود و گفت: می دانید چه شده؟ عراق به فاو حمله کرده.
قرآن و آیینه را برای بدرقه سیروس آماده کردم و ناخودآگاه شروع به گریه کردم، سیروس مرا در آغوش کشید و گفت: پدر چرا گریه میکنی، منکه دفعه اولم نیست می روم .... او رفت و مدتی بعد خبر شهادتش را برایم آوردند.
شرم و حیا...
پسرم همیشه می گفت: مادر خدا کند طوری شهید شوم که شسته نشوم آخر از لخت شدن شرم دارم. و روزی که پیکرش را آوردند چون ترکش به شکم شهید اصابت کرده بود گفتند اگر پانسمان را باز کنند خونریزی خواهد کرد و باید با تیمم به خاک بسپاریم و اینگونه پسرم به آرزوش رسید.
عشق به ائمه ...
شنید سیروس پیروزی در انجام امورات دینی و واجبات بسیار مقید بودند و علاقه زیادی به ائمه اطهار داشتند. طبق گفته همرزمان این شهید عزیز نیمه های شب با قایق به داخل آب می رفتند و در تنهایی و تاریکی شب روضه حضرت زینب زمزمه میکردند.
همچین در ساکی که بعد از شهادت به دست خانواده میرسد آنها زیرپوشی را می بینند که در گوشه ی سمت چپ آن «بروی قلب» نام یا زهرا با خودکار و دست خط شهید نوشته شده است. که همه نشان از عشق و علاقه این بزرگوار به ائمه میباشد.
تواضع ...
شهید سیروس پیروزی در تواضع و فروتنی مثال زدنی بود و این موضوع را به راحتی می توان با زیارت مزار این شهید سیستانی درک کرد، چراکه پایینترین قبر در مزار شهدا متعلق به این شهید بزرگوار است که طبق وصیت خودش باید از همه شهدا پایینتر باشد.
مهربانی و از خودگذشتگی ...
مادر طبق روال هر روز صبح زود از خانه بیرون می رود تا برای صبحانه خانواده نان گرم تهیه کند که بعد از باز کردن درب خانه پسرش سیروس را میبیند که از جبهه بازگشته و ساک به دست درب خانه خوابیده و بعد از بیدار کردن سیروس علت را جویا میشود و شهید پاسخ می دهد:
- دیشب ساعت ۲ به اینجا رسیدم اما دیدم دیر وقت است و همه خواب گفتم تا صبح صبر کنم تا بیدار شوید.
قسمتی از وصیت نامه
ای خدا بزرگ، دست از جهان شسته ام و برای ملاقات توبه کربلای خوزستان آمده ام و از تو می خواهم که مرا با اصحاب حسین(ع) محشور کنی، آرزو دارم که برخاک داغ خوزستان در خون خود بغلتم و به یاد عاشورای حسین خود را در قدمش بیفکنم و این عقده ی هزار و چهارصد ساله شیعه را بر دلم فشار می آورد و همیشه با تو می گویم «یا لیتنی کنت معک» را برآورده کنم.
انتهای پیام/