بخش پایانی/ عبدالمجید کتابی‌نژادیان در گفت‌وگو با دفاع‌پرس مطرح کرد؛

اکتفا به خانه ۳۵ متری و رد امکانات دولتی/ پتویی که تنها لباس یک رزمنده برای زیارت امام رضا (ع) شد

عبدالمجید کتابی‌نژادیان گفت: برای همراهی با بیماران زائر، بیمارستان لباسی نداشت به من بدهد، پتو دور خودم پیچیدم. دو نفر هم زیر بغلم را گرفتند و به سمت حرم امام رضا (ع) راه رفتم. با تمام سختی‌هایی که داشت، به زیارت رفتم. آن زیارت بهترین خاطره من از مجروحیتم بود.
کد خبر: ۳۶۷۸۳۲
تاریخ انتشار: ۰۸ آبان ۱۳۹۸ - ۰۰:۵۰ - 30October 2019

«عبدالمجید کتابی‌نژادیان» از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از فعالان انقلابی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، درباره سوابق انقلابی و حضور خود در دفاع مقدس به خاطره‌گویی پرداخت که قسمت اول آن قبلا منتشر شد و در ادامه قسمت دوم و پایانی این گفت‌وگو از نظر مخاطبان گرامی می‌گذرد.

کتابی‌نژادیان در ادامه گفت‌وگو اظهار داشت: پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به استخدام صنایع دفاع درآمدم. از آنجایی که با مینی‌بوس ارتش به سرکار می‌رفتم، همسایه‌ها فکر می‌کردند که من ساواکی هستم، حتی روی دیوار خانه‎‌مان نوشتند که این خانواده ساواکی هستند و کشتنشان جایز است. مدتی طول کشید تا همسایه‌ها حقیقت را بدانند.

وی افزود: در بحبوحه انقلاب به تظاهرات می‌رفتم و با همت نیرو‌های انقلابی محل، گروه‌هایی را تشکیل دادم تا شبانه روز نگهبانی دهیم. تا مدتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم نگهبانی‌ها ادامه داست. سال ۵۸ ازدواج کردم. خانه ما ۳۵ متر بود. در آن خانه من، همسرم، مادر و خواهرم زندگی می‌کردیم. مدتی بعد هم خداوند فرزندی به ما عطا کرد.

//

کتابی‌نژادیان با اشاره به شروع جنگ تحمیلی، گفت: وظیفه من در صنایع دفاع، ساخت اتاق ماشین‌آلات بود. جنگ که شروع شد، کار ما شدت گرفت. زمستان سال ۶۲ با وجود این که فرزند کوچک داشتم، تصمیم گرفتم به جبهه بروم. ثبت نام کردم و به دوکوهه رفتم. در بدو ورودمان به آنجا، سردار همت شروع به سخنرانی کرد. او گفت «مردم خوزستان در سخت‌ترین شرایط اقتصادی زندگی می‌کنند، اما چون شما (رزمندگان) آمده‌اید تا از شهرشان دفاع کنید، در این هوای گرم پای تنور‌ها می‌ایستند و برای شما نان درست می‌کنند. شما هم لطفا اسراف نکنید.» این حرف شهید همت در گوش من بود. بیش از پیش سعی می‌کردم که اسراف نکنم.

وی خاطرنشان کرد: فرمانده گردان آمد و نیرو‌های آموزش‌دیده و ندیده را از هم جدا کرد. از آنجایی که من در دوران سربازی آموزش‌های مختلفی را دیده بودم، خیلی زود وارد عملیات شدم. اولین عملیاتی که در آن شرکت کردم، خیبر بود. من آرپی‌جی‌زن بودم. در این عملیات نیرو‌های دشمن خیلی به ما نزدیک شدند تا آنجایی که خاکریز‌های ما را یکی یکی منهدم می‌کردند.

کتابی‌نژادیان تصریح کرد: ما در دوران دفاع مقدس مشکل نیروی انسانی نداشتم، اما مشکلات مهمات داشتیم. عراق بر عکس ما بود. به همین خاطر آن‌ها رزمندگان را با سلاح‌های سنگین هدف قرار می‌دادند. وقتی رزمندگان شهید می‌شدند، اسلحه‌هایشان را جمع می‌کردم تا خراب نشوند چون سلاح کم داشتیم.

وی عنوان کرد: قصد انهدام یک تانک را داشتم که ناگهان یک خمپاره در نزدیکی من منفجر شد. چند ترکش به کتف، پا و کمرم اصابت کرد. دقایقی بعد یک آمبولانس آمد و من را به عقب برد. آمبولانس برای اینکه هدف دشمن قرار نگیرد، مسیرهایش را تغییر می‌داد. طی مسیر تمام مجروحان بالا و پایین پرتاب می‌شدند. به سختی به بیمارستان صحرایی رسیدیم. در آنجا گفتند که تجهیزات ندارند. تنها زخم‌ها را پانسمان کردند. سپس به بیمارستان اهواز منتقل شدم. در آنجا چند ترکش کتفم را خارج کردند. یکی از پرستارها از من خواست تا ترکش‌ها را به عنوان یادگاری بردارد. ترکش‌ها را به او دادم.

کتابی‌نژادیان افزود: از آنجا به بیمارستان اهواز و سپس به بیمارستان قائم مشهد مقدس منتقل شدم. در همان روز‌های نخست ورودم به بیمارستان اعلام کردند که یک اتوبوس از مجروحان را به حرم مطهر امام رضا (ع) می‌برند. من خوشحال شدم و درخواست دادم که من هم بروم، اما گفتند تو نمی‌توانی راه بروی و اجازه نداری. گفتم سینه‌خیز هم شده می‌آیم. به خاطر اصرارهایم پذیرفتند، اما لباسی نداشتند که به من بدهند. پتو دور خودم پیچیدم. دو نفر هم زیربغلم را گرفتند و راه رفتم. با تمام سختی‌هایی که داشت، به زیارت رفتم. آن زیارت بهترین خاطره من از مجروحیتم بود. مدتی بعد هم یک عمل جراحی روی پایم انجام دادند. مردم مشهد گاهی انفرادی و گاهی گروهی به دیدن مجروحان می‌آمدند و با خودشان گل و هدایا می‌آوردند. مجروحان اغلب توان حرکت نداشتند که از این مردم پذیرایی کنند. من با وجود این که مجروح بودم، علاوه بر اینکه کار‌های شخصی بیماران را انجام می‌دادم، از مردم هم پذیرایی می‌کردم.

وی اظهار کرد: هنوز کامل بهبود نیافته بودم که با اصرار خودم از بیمارستان مرخص شدم. وقتی حال جسمی‌ام بهتر شد، سرکار رفتم. متوجه شدم که آن‌ها به خاطر عدم حضورم برایم غیبت زده اند و از حقوقم کسر کرده‌اند. مدتی طول کشید تا بتوانم پرونده پزشکی‌ام را بیاوم و کارم را دوباره شروع کنم.

کتابی‌نژادیان گفت: زمستان سال ۶۴ مجددا به جبهه رفتم و در عملیات والفجر ۸ شرکت کردم. در این عملیات هم شیمیایی شدم. آن زمان عوارض زیادی نداشت، اما به مرور زمان، بخش‌هایی از پوست بدنم سفید شد.

وی خاطرنشان کرد: از آنجایی که چند ترکش در کمرم بود، دیگر نمی‌توانستم در عملیاتی شرکت کنم، به همین خاطر در بخش پشتیبانی از جبهه در قسمت تعمیرات ماشین آلات فعالیت کردم. پس از جنگ نیز کارم را در صنایع دفاع ادامه دادم و سرانجام سال ۸۱ بازنشسته شدم.

کتابی‌نژادیان عنوان کرد: زمانی که در جنگ بودم، هرگز دعا نکردم که شهید شوم، اما یک بار در مناجاتم با خدا از او خواستم که هرگز اسیر نشوم. شهادت و مجروحیت را به اسارت ترجیح دادم. زمانی هم که مجروح شدم و برای درصد جانبازی به بنیاد شهید و امور ایثارگران رفتم، پزشک مربوطه با یک معاینه سطحی گفت که ۱۰ درصد جانبازی کافی است. با وجود موج‌زدگی، شیمیایی، وجود ترکش در کمر و ... این درصد را برایم نوشتند. هرگز برای این درصد اعتراض نکردم، زیرا من برای رضای خدا نه درصد جانبازی به جبهه رفتم. در همان سال‌های پس از جنگ از طرف بنیاد شهید و همچنین صنایع دفاع پیشنهاد دادند که یک خانه در اختیارم قرار دهند، اما نپذیرفتم و گفتم که من خانه دارم، به افراد نیازمند بدهید. خانه من ۳۵ متر بود، ولی راضی نشدم که خانه دولتی بگیرم.

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها