به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، امیر سرتیپ دوم «عطالله محبی» از خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است که در دوران دفاع مقدس در کسوت خلبان جنگنده در مقابل هجوم دشمن بعثی ایستادگی و مقاومت کرد.
او از جمله خلبانان گروه 42 فروند جنگنده است که در روزهای ابتدایی جنگ از تبریز مامور به حمله به پایگاههای عراق شد. در ادامه چند خاطره از این خلبان سلحشور از دوران دفاع مقدس را که اخیرا در مراسم شب خاطره حوزه هنری روایت کردهاند، میخوانید.
«بعداز ظهر 31 شهریور در پایگاه تبریز خدمت می کردم که صدای هواپیمای دشمن آمد. دو تا سوخو 22 هم دیدم و بمباران شروع شد. ما به سمت پست فرماندهی رفتیم تا دستورالعمل را دریافت کنیم. وظایف و هدف مشخص بود چرا که کشور متخاصم مشخص بود، به غیر از این هر سه تا چهار ماه کار و وظایف بازنگری میشد تا خلبانی که جا به جا شده است به وظایف جدید توجیه باشد. لیدر ما سرلشکر اسدالله بربری بود که در جریان دفاع مقدس اسیر و شهید شد و بعد از حمله آمریکا به عراق و روشن شدن وضعیت اسرا و مفقودین جنازهاش را تحویل خانواده دادند.
عجله برای شهادت
بعد از ظهر همان روز عراق حمله کرد و همه دسته های پروازی منتظر دستور بودیم تا ببینیم باید چه کنیم. نشسته بودیم که شهید بزرگوار «محمد حجتی» گفت سیگار داری؟ یک دسته سیگار مارلبرو درآوردم گفتم بیا بکش؛ فردا اسیر شوی، صدام چیزی به ما نمیدهد. ساعت پنج بود که زنده یاد تیمسار «دانش پور» لیدر دسته دوم آمد و گفت امروز به این نتیجه رسیدیم اگر به سمت دشمن برویم خودکشی است، چون پدافند عراق آماده است. ساعت چهار صبح فردا در زدند و آمادهباش دادند، ما طبقه پنجم ساختمان بودیم، طبقه سوم خلبان حجازی بود و طبقه اول هم شهید اسدالله بربری. دیدم همسر شهید بربری در حالی که برقها رفته، دو شمع روشن کرده و سفره انداخته بود و به همه لقمه داد، ماهم سوار مینی بوس شدیم تا برای پرواز آماده شویم.
آن روز از 42 فروند هواپیمایی که به پایگاههای عراق رفتند تنها سه فروند هواپیما برنگشتند، «غلامحسین افشینآذر»، «علی جهانشاهلو» و سرلشکر «محمد حجتی» در این عملیات به شهادت رسیدند، شهید حجتی که آن روز از من سیگار میخواست و به او گفتم ممکن است فردا اسیر شوی به اسارت هم نرسید.
مراقبتهای اول جنگ
معمولا لیدر پرواز به عنوان رهبر دسته پرواز که سه تا چهار فروند را هدایت میکرد مراقب بقیه هواپیماها بود تا آسیبی به آنها نرسد. ما در روزهای اول جنگ تجربه زیادی نداشتیم، در یکی از عملیاتها سرتوجیه قبل پرواز به ما گفتند زمانی که به هدف رسیدیم و بمبها را زدیم در پایینترین ارتفاع به عقب برگردیم و وقتی دریاچه ارومیه را دیدیم خیالمان راحت باشد و آماده نشستن شویم. دسته اول و دوم رفتند، ما هم دسته سوم بودیم که به دنبال آنها حرکت کردیم. در زمان بمباران از حالت مستقیم و ارتفاع پایین استفاده نمیکردیم و با زاویه 30 درجه در حالت شیرجه بمباران میکردیم. ماهم بمبها را زدیم و گردشهای بعد را انجام دادیم. چون ارتفاع پایین بود رادیوها زیاد شنیده نمیشد، من تنهایی نزدیک دریاچه رسیدم 900 کیلومتر سرعت داشتم و میخواستم ارتفاع بگیرم که در پایگاه بنشینم، شنیدم بربری میگوید عطا عطا کجایی؟ گفتم 80 مایلی پایگاه هستم، گفت تو چطور رفتی من 180 مایلی هست. ما که نشستیم خبردار شدیم دو هواپیمای دیگر سوخت کم آوردند. هواپیمایی که قرار بود مراقب ما باشد یکی از این دو هواپیما بود.
رد شدن خطر اصابت تیر از بغل گوش خلبان جنگنده
در عملیات فاو من در اصفهان بودم که اطلاع دادند باید برای عملیات به امیدیه برویم. بعد گفتند دیر شده و فردا صبح برویم. شهید اردستانی سر دسته ما بود. برای عملیات حاضر شدیم، این سری تاکتیک عوض شده بود چرا که تازگی موشک کروتال به عراق داده بودند و حرکت هواپیماهای ما درارتفاع پایین بسیار خطرناک بود.
در برگشت از عملیات صدای مهیبی مثل خوردن توپ شنیدم. چیزهایی به گردنم خورد. گردش را تمام کردم و به سمت پایگاه امیدیه آمدم، بعد از اینکه در پایگاه نشستم هواپیما را وارسی کردم، دیدم خبر خاصی نیست موتورها کار میکنند و هواپیما سالم است. مهندس فنی که هواپیما را بررسی کرد، گفت امروز یک گوسفند بکش. پشت را نگاه کردم دیدم یک سوراخ به قطر هشت سانتی متر ایجاد شده. فاصله این گلوله تا شقیقه من 40 سانتی متر بود، حال این اصابت گلوله را باید با سرعت 900 کیلومتر در ساعتی که یک هواپیما حرکت میکند حساب کرد تا فهمید چه خطری از بغل گوشم رد شده بود. تمام کابلهای پشت صندلی را کنده بود یعنی اگر میخواستم از صندلی پرواز برای خروج اضطراری استفاده کنم کاملا از کار افتاده بود. اینجاست که میگویند «گر نگهدار من آن است که من میدانم ... شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد».
انتهای پیام/ 141