به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، عملیات «محرم» در دهههای دوم و سوم آبان سال ۶۱، اجرایی شد. عملیاتی که در پی عدمالفتح «رمضان»، سعی در بازسازی روحیه رزمندگان داشت. رزمندگان حاضر در این عملیات که مصادف با محرم سال ۶۱ بود، حماسه کربلایی دیگری در جبههها رقم زدند؛ اما عملیات محرم برای خانواده «غفوری» بالاتر از یک رویداد تاریخی است؛ چراکه در این عملیات و تنها در فاصله یک روز، «حسن» و «حسین»، دو پسر این خانواده به شهادت رسیدند.
آبان سال ۱۳۶۱، بخشی از غوغای جبههها به درون شهرها کشیده شد و در این میان سهم خانواده «غفوری» دو شهید بود. با معرفی ستاد کنگره ۳ هزار شهید استان سمنان با خانواده شهیدان غفوری، مرتبط شدیم و گفتوگویی با «فاطمه غفوری» خواهر این شهیدان والامقام انجام دادیم که ماحصلش را پیش رو دارید.
همنوا با مردم علیه رژیم پهلوی تظاهرات کردیم
ما چهار برادر و یک خواهر هستیم. خانواده ما دو شهید تقدیم انقلاب و اسلام کرد. شهید «حسن غفوری» و شهید «حسین غفوری». من از «حسن» کوچکتر و از «حسین» بزرگتر هستم. «حسن» متولد ۱۳۳۷ و «حسین» متولد ۱۳۴۴ است. ما در خانوادهای بسیار مذهبی زندگی میکردیم. پدرم اهل نماز اول وقت در مسجد بود و زندگی بسیار ساده و صمیمی داشتیم. ایشان مقید به انجام واجباتی مثل خمس بود. تأکید زیادی روی این موضوع داشت. مادرمان هم همینطور مقید به مسائل دینی بود. زندگی و تربیت برادرهایم در این فضا در عاقبت بهخیریشان مؤثر بود. با آغاز فعالیتهای انقلابی مردم، ما هم همنوا با آنها در همه تظاهراتها علیه رژیم شرکت کردیم. به لحاظ مذهبی بودن خانواده از همان ابتدا ارادت زیادی به علما داشتیم و درباره سخنرانیهای امام در خانه صحبت میشد.
میخواستم سهمی از جهاد داشته باشم
از میان چهار برادرم، سه نفر از آنها لباس رزم پوشیده و راهی جنگ میدان جهاد شدند. برادر بزرگترم «علی» به مدت سهماه در جبهه حضور داشت و بعد «حسن» و «حسین» راهی شدند. من هم به ستاد پشتیبانی رفتم تا سهمی از جهاد داشته باشم؛ عمدتاً خیاطی میکردم و دوختودوزهایی که برای جبهه نیاز بود را انجام میدادم. البته آن روزها خیلی از مردمی که دلشان با انقلاب بود، هر کاری از دستشان برمیآمد انجام میدادند.
نمیخواست در زمان طاغوت به خدمت سربازی برود
«حسن» هم مانند همه جوانان دیگر وقتی احساس کرد در جبهه به حضورش نیاز است، راهی جبهه شد. اول بهعنوان نیروی بسیجی سهماه در جبهه بود تا اینکه به مرخصی آمد و بعد از چند هفته گفت میخواهم برای سربازی خودم را معرفی کنم. گفتیم تو که معاف شده بودی! «حسن» در پاسخ گفت «بله معاف شدنم به خاطر این بود که نخواستم در زمان طاغوت خدمت سربازی بروم، اما الان به من نیاز دارند و باید بروم»؛ حسن رفت و خودش را معرفی کرد و اینبار در لباس سربازی اسلام در جبهه حضور یافت.
«حسن» بسیار خوشزبان، مهربان و دوستداشتنی بود
یادم است یک بار که به مرخصی آمد، چند روزی را مهمان خانواده بود. روزهای بسیار خوشی بود. «حسن» مجرد و بسیار خوشزبان، مهربان و دوستداشتنی بود. هرکس با او مجالست میکرد و همنشین میشد، از اخلاقش لذت میبرد. بسیار خوشصحبت و شوخطبع بود. اهل ورزش و مربی والیبال بود. بیشتر وقت خودش را بیرون از منزل میگذراند؛ اما از زمانی که به جبهه رفت، دیگر طاقت ماندن نداشت و زود به جبهه برمیگشت. فرمانده دسته بود و بسیار مسئولیتپذیر. به همین خاطر خیلی کم به مرخصی میآمد.
طاقت شهادت هر دویتان را ندارم
همانباری که به مرخصی چند روزه آمد و میخواست مجدداً به جبهه برود، همه خانواده به گرمی از او استقبال کردیم. مادرم نگران بود. چند باری «حسن» برای جلب رضایتش با او صحبت کرد و گفت «اجازه بده من به جبهه بروم، میخواهیم مقداری وسیله و تجهیزات به منطقه ببریم»؛ ولی مادرم میگفت «تو تازه برگشتی. برادرت «حسین» هم که در جبهه است، اگر «حسین» شهید شود، راضیام به رضای خدا، اما طاقت شهادت هر دویتان را ندارم». «حسن» در جواب میگفت «مادرجان در روز قیامت جواب حضرت زهرا (س) را چه میدهی»، همین جمله کافی بود تا مادرم راضی شود تا «حسن» بار دیگر به جبهه بازگردد. از من هم خداحافظی کرد و رفت و شهید شد.
مدتی بعد از طریق تلویزیون شنیدیم که عملیات «محرم» انجام شده است. بعد از پیگیریهایی که داشتیم متوجه شدیم که هر دو برادرم در یک عملیات و به فاصله یک روز به شهادت رسیدهاند. «حسین» در دهم و «حسن» در یازدهم آبان سال ۶۱ شهید شده بودند.
«حسین» در مجالس عزاداری سرور و سالار شهیدان رشد کرد
برادرم «حسین» متولد سوم فروردین سال ۴۴ بود. نوع تربیت خانوادگیمان، «حسین» را ولایتی و خادم امام حسین (ع) بار آورده بود. در مجالس سرور و سالار شهیدان رشد کرده بود. «حسین» بعد از گذراندن دوران دبستان در مدرسه راهنمایی شهید «میرغفوریان» به تحصیل ادامه داد. در زمان طاغوت و به همراه همکلاسیهایش به مبارزه مشغول شد.
«حسین» تا اول دبیرستان ادامه تحصیل داد و مهر سال ۱۳۵۹ چند روز بعد از شروع جنگ، عازم جبهه شد و هر از گاهی برای دیدن خانواده به شاهرود میآمد. هر بار هم که به مرخصی میآمد به کمک جهادگران میرفت و خوب یادم هست که در آن گرمای تابستان با دوستان خود به روستاهای اطراف میرفت و به کشاورزان در برداشت گندم کمک میکرد و بعد از فراغت از کار جهاد سازندگی هم به مساجد رفته و به کارهای جبهه و جنگ میپرداخت.
باید ادامهدهنده راه شهدا و پیرو خط امام خمینی (ره) باشید
او هم مثل برادرم «حسن»، چندین ماه در جبهه بود و به مرخصی میآمد. «حسین» مجرد بود و بسیار خانوادهدوست و مهربان. وابستگی زیادی به مادرم داشت. «حسن» و «حسین» به مدت یک ماه در یک منطقه کنار هم بودند. خلق و خویی شبیه هم داشتند و در نهایت برادرم «حسین» بعد از چندین ماه حضور در جبهه، در ۱۰ آبان سال ۱۳۶۱ در عملیات «محرم» و منطقه «عینخوش» به درجه رفیع شهادت نائل شد. «حسین» هر گاه میخواست به جبهه اعزام شود، ما برای بدرقه و خداحافظیاش میرفتیم که به ما سفارش میکرد «شما باید ادامهدهنده راه شهدا و پیرو خط امام خمینی (ره) باشید و هیچگاه خدا، پیامبر و امام را فراموش نکنید».
پدر و مادرم وقتی خبر شهادت دو فرزندشان را شنیدند، خدا را شکر کردند
وقتی پدر و مادرم خبر شهادت دو فرزندشان را شنیدند، خدا را شکر کردند که هر دو فرزندشان در راه اسلام و امنیت کشور به شهادت رسیدهاند. قبل از اینکه پیکر شهدایمان را برایمان بیاورند و مراسم تشییع برایشان برگزار کنیم، برادرم خوابی دید. وی در خواب دیده بود که «حسن» و «حسین» سوار موتور بزرگی هستند و وارد حیاط خانه شده و در کنار مادر نشستند و به مادر میگویند «ما میخواستیم به کربلا برویم، اما به ما گفتهاند رضایت مادرتان را بیاورید». برگهای دست «حسین» بود که به مادرم داده و گفته بود این را انگشت بزن. خود «حسین» دست مادرم را گرفته و برگه را انگشت زده بود. «حسن» و «حسین» کاغذ رضایت مادر را برداشته و سوار موتور شده و رفته بودند. بعد که پیکر شهدا را آوردند مادرم بالای سر هر دو شهید رفت و گفت «من از شما راضی هستم و شما را به علیاکبر امام حسین (ع) بخشیدهام».
هر چند مادرم میگفت من طاقت شهادت هر دوی شما را ندارم، اما شهادت هر دو برادرم در یک عملیات و به فاصله یک روز اتفاق افتاد. «حسین» در ۱۰ آبان ۶۱ و «حسن» در ۱۱ آبان ۶۱ هر دو در عملیات «محرم» شهید شدند. تنها دلخوشی مادر و پدر من در نبود بچهها و دلتنگیشان این بود که فرزندانشان در راه اسلام فدا شدند.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/ 113