گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ رسول حسنی؛ تولیدات سینمایی هر جامعه باید آیینهای از فضای همان جامعه باشند. توجه به این اصل بدیهی اولین اقدام در سیاستگذاری فرهنگی در جوامع توسعهیافته است. فیلمسازان کشورهای پیشرفته خود را از جامعه و با جامعهای میدانند که در آن زندگی میکنند. کدام سینماگر غربی را که در سطح جهانی نیز نامآشنا هستند، میتوان یافت که اثرش بازتابی از مردم کشورش نباشد؟ آثار این فیلمسازان با آنکه انتقادات صریحی نسبت به جامعه خود دارند در تغییر، ارتقا و صدور سبک زندگی مردمشان موفقتر بودهاند.
این دسته از فیلمسازان مثل طبیبی حاذق تیغ جراحیشان را بهقصد فصد کردن بر رگ جامعه فرو میآورند. این عمل هرچند دردآور است، اما نتیجهاش سلامت روانی شهروندان همان جامعه است. این آثار با آنکه کاستیها را منعکس میکنند، اما سیاهنما نیستند. «یاسو جیرو ازو» با ساخت فیلم «داستان توکیو» در سال 1953 یکی از واقعگرایانهترین آثار سینمای ژاپن را خلق کرد. این فیلم باآنکه به معنای حقیقی کلمه ژاپنی است به همان میزان جهانی است. ازو در این فیلم جامعه در حال اضمحلال ژاپن را که در حال فاصله گرفتن از سنتهای اصیل خویش است، بیرحمانه نقد میکند.
پدر و مادری پیر برای دیدار فرزندانشان به توکیو میروند اما شهر صنعتیزده توکیو که گامهای نخست مدرنیزه شدن را برمیدارد بیش از حد انتظار آدمها را در خود فرو برده است تا حدی که این پدر و مادر دیگر فرزندان خود را نمیشناسند و فرزندان هم حرف مشترکی با والدین خود ندارند. هرچند همه آنها سعی میکنند، پوشش، آداب خوردن و آشامیدن و سنتهای دیگری که ژاپنی بودنشان را اثبات میکند، حفظ کنند، اما واضح است که کار از کار گذشته و این ژاپن دیگر ژاپن نخواهد شد.
در یکی از سکانسهای «داستان توکیو» میبینم که زوج پیر به اجبار فرزندانشان به شهر دیگری فرستاده میشوند تا چند روزی آنجا بمانند و بهاصطلاح خوش بگذارنند. در هتل محل اقامتشان که همگی جوان هستند، تنها این دو نفر سعی میکنند بخوابند درحالیکه بقیه تا صبح در حال بازی و تفریح هستند. ازو در این سکانس بهخوبی توانسته فصل سنتهای رو به مرگ ژاپن را به تصویر بکشد. این فیلم نهتنها در ژاپن بلکه در کشورهای دیگر طرفداران بسیاری دارد و در ایران نیز هنوز از آثار به یادماندنی است که در دهه 60 بارها از رسانه ملی پخش شد.
چگونه ازو با یکی از ژاپنیترین آثارش توانسته تا این اندازه در ذهن مردم جهان و البته ایران نفوذ کند. جالب اینکه تصویری که او از کشورش ارائه میدهد تلخ، سیاهانگار و مأیوسکننده نیست. سؤال دردآورتر اینکه چرا کارگردانان ایرانی هنوز فیلمی نساختهاند که حداقل در میان مردم ایران بهعنوان اثری ایرانی پذیرفته شود. جز برخی از آثار «علی حاتمی» و «داریوش مهرجویی» ـ آنهم در برخی سکانسها ـ هیچ نشانهای از ایرانی بودن نمیبینیم. در مقابل انبوهی از آثار انتقادی مغرضانه را شاهدیم که شرمآورانه ملیت ما را به سخره گرفتهاند.
ماحصل این آثار مشتی جوایز ریز و درشت غربی است. این جوایز بهپاس اهانت یک فیلمساز ایرانی به فیلم ایرانی اهدا شده است و جالب اینکه همان کارگردان جایزهاش را به مردم کشور بخشیده است. «اکیرا کروساوا»، «سیتا جیترای»، «ویتوریو دسیکا»، «استیون اسپیلبرگ»، «چارلی چاپلین» و بسیار کارگردانان نامآور دیگر، رهبران فرهنگی کشورهای خود هستند. این هنرمندان آثار قابل توجه بسیاری خلق کردهاند که برای همیشه در میراث فرهنگی جهان خواهند ماند. باید به این نکته بیاندیشیم که سهم سینمای ایران در میراث فرهنگی جهان چقدر است.
چرا باید خود را با نامی مثل «عباس کیارستمی» فریب بدهیم و دلخوش به این باشیم که در میان سرهای بزرگ سینمای جهان ما هم سری داریم. نام کیارستمی بدون شک قابل احترامی است و آثار این فیلمساز همچنان دیدنی خواهد بود، اما این فیلمساز فقید و آثارش تا چه میزان انعکاسی از جامعه ایران است؟ همچنانکه نام ازو بهعنوان یک فیلمساز ژاپنی در جهان شناخته شده است، نام کیارستمی بهعنوان فیلمسازی ایرانی نیز شناخته شده است؛ به بیان بهتر آیا زمانی که منتقدان جهان با شنیدن نام ازو، ملیت ازو را یاد میکنند، با شنیدن نام کیارستمی ملیت کیارستمی را هم یاد میکنند؟
اوج دستاورد فیلمسازان ما، اشاعه خیانت «هایلایت»، چندهمسری «بنفشه آفریقایی»، روابط نامشروع و خارج عرف «تیغ و ترمه»، تقبیح غیرت دینی «خانه پدری»، به سخره گرفتن شهدا و دفاع مقدس «درخونگاه»، سکس پنهان «رحمان 1400»، خشونت عریان «سد معبر»، پردهدری و بیحیایی نسبت به پدر و مادر «آخرین بار کی سحر رو دیدی»، همجنسگرایی «عرق سرد» و... چیز دیگری ندارد.
سینمای ایران حتی به قهرمان ملی خویش هم رحم نکرده و با فیلم سخیفی مثل «غلامرضا تختی» نهتنها آرزوی داشتن قهرمان در سینما از مخاطب گرفته شده است، بلکه قهرمانی واقعی چون «تختی» به بدترین شکل ممکن از او گرفته شده است. سینمای ایران در خدمت ردکارپتهای غربی و خیانت به مخاطب ایرانی به راهی میرود که حتی ترکستان نیز نیست. در اوضاع کنونی همه مدیران فرهنگی، سینماگران، منتقدان و مسئولان سینمایی مقصرند و باید پاسخگوی وضع موجود باشند.
سینمای ایران جز یدک کشیدن نام ایران چیز دیگری ندارد، حداقل از ایرانی بودن فیلمسازش نشانی نمیبینیم و بیجهت نباید خود را با آثار ضد ایرانی سینماگران غرب آزردهخاطر کنیم. وقتی فیلمساز ایرانی در ایران کاملاً قانونی و در آرامش و امنیت فیلم ضد ایرانی میسازد، هرچند تأسفبار و شرمآور است اما باید بنشینیم و روحی شرقی خود را در «داستان توکیو» جستجو کنیم شاید مرهمی باشد بر دردهایی که باید سینماگران درمان میکردند.
انتهای پیام/ 161