به گزارش دفاع پرس، بعد از چند روز که در العماره بودیم ما را برای بازجویی بردند. نوبت به من که رسید افسر عراقی مسئول بازجویی، پس از اینکه چند سئوال در رابطه با اسم، درجه و ... کرد، پرسید آیا در دزفول جاهایی را که بمباران شده است، دیده ام یا نه؟ پاسخ مثبت دادم. سپس گفت: نظرت در این باره چیست؟
کمی با خود فکر کردم که در جواب این بعثی ددمنش چه بگویم. سپس گفتم: بله، آثار جنایات شما را در دزفول و سایر شهرهای مسکونی دیده ام. شما که در جبهه های نمی توانید در برابر سربازان اسلام بایستید چرا با موشک شهر های بی دفاع را می زنید و زن ها و بچه ها را به خاک و خون می کشید؟
افسر عراقی با عصبانیت گفت: پاسداران زن و بچه های خود را در شهرهای مرزی آوردند و مردم آنجا را به زور بیرون کردند و خودشان در خانه های آنها نشستند.
از جواب او بسیار مکدر شدم و گفتم: این دروغ محض است که از خودتان ساخته اید تا به این بهانه ی واهی مردم آنجا را بکشید.
مترجم منافقی که همراه او بود، قبل از آنکه حرف های مرا ترجمه کند، سیلی محکمی به صورتم زد و می خواست دو مرتبه بزند که افسر بازجو جلوی او را گرفت تا چند سئوال دیگر بکند.
پس از بازجویی، ما را به زندان بغداد بردند. دیوارهای خون آلود سیاهچال های بغداد حکایت از آن داشت که در زیر ضربات تازیانه های شکنجه گران بعثی باید روح خویش را بیازماییم و بحمدالله در طول هفت سال اسارت توانستیم از این آزمایش سخت سرافراز بیرون بیاییم.
راوی: آزاده کیامرز آلو
منبع:سایت جامع آزادگان