به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خراسان شمالی، کتاب «امدادگری که از آمپول می ترسید» مجموعه خاطرات کوتاه رزمنده دوران دفاع مقدس «محمدحسین ره آموز» است که توسط او و «سمیه عطاردی» نوشته شده است.
این کتاب بخشی از خاطرات «محمدحسین ره آموز» و همرزمانش در اولین اعزام بسیجیان بجنوردی به جبهه در سال 1359 است که صحنههای تلخ و شیرین دفاع مقدس را با هم تجربه کردهاند.
«محمدحسین رهآموز» مشهور به حسین در تاریخ 1336/8/15 در یک خانواده مذهبی و فرهنگی بجنوردی به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه اول را تحت نظارت پدرش در مدارس بجنورد به پایان رساند و برای ادامه شغل پدرش به درخواست او تحصیلات دوره متوسطه دوم را در دانشسرای مقدماتی قوچان ادامه داد و پس از اخذ دیپلم از مهر 1354 به خدمت آموزش و پرورش درآمد و در روستای محروم و دورافتاده قتلیش به عنوان مدیر و آموزگار به خدمت مشغول شد. همزمان با اوج گرفتن نهضت امام خمینی (ره) همچون قطرهای به دریای مواج و خروشان مردم انقلابی برای سرنگونی نظام پلید شاهنشاهی پیوست.
در سال 1358 به فرمان امام خمینی (ره) همراه شهید «علی رهآموز» و تعدادی از دوستان خود، هسته اولیه بسیج مستضعفین را تشکیل دادند و به جذب، سازماندهی و آموزش داوطلبان بسیجی پرداختند. با شروع جنگ تحمیلی همراه شهید «علی رهآموز» و تعدادی از دوستان خود جزو اولین نفرات بسیجی، به جبهه اعزام شدند و پس از بازگشت از جبهه با معلم شهید «علی رهآموز» و معلم شهید «علیاصغر آلنبی» و مرحوم «عظیم حریری» درسال 1359 بسیج دانشآموزی را تشکیل دادند.
همچنین او در دوران دفاع مقدس چندین بار در مناطق جنگی حضور یافت و همزمان با پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران یکبار دیگر با آخرین گروه از بسیجیان اعزامی بجنورد توفیق حضور در جبهه را پیدا کرد.
در مقدمه این کتاب آمده است:
«بعد از پیروزی با شکوه انقلاب اسلامی استکبار جهانی با همراهی بیش از 30 کشور مستقیم و غیرمستقیم از سال 1359 به کمک صدام آمدند تا به خیال خود مردم ما را به زانو درآورده و انقلاب نوپای اسلامی ایران را ازبین ببرند؛ اما فرزندان خمینی کبیر (ره) با درس گرفتن از مکتب عاشورا مردانه به صحنه آمده و تا پای جان در مقابل زورگوییها و تجاوز دشمنان ایستادگی کردند و اجازه ندادند ذرهای از سرزمین اسلامیشان در تصرف دشمن بماند.
شور و اشتیاق جوانان برای حضور در جبههها به حدی بود که گاهی مسئولین کشور در ساماندهی و تجهیز داوطلبان به مشکل برخورده و به ناچار در فراخوانیها بخش زیادی از نیروها از اعزام جا میماندند. به دنبال پارتی گشتن برای اعزام و دستکاری در تاریخ تولد شناسنامهها و حضور پنهانی جوانان کم سن و سال در بین نیروهای اعزامی، نمونههای بیبدیلی از روحیه ایثار و شهادت جوانان را پیش چشم جهانیان به نمایش میگذاشت.»
قسمتی از متن کتاب «امدادگری که از آمپول می ترسید»:
«به دلیل گزارشهای ستون پنجم و بمبارانهای مکرر دشمن، بچهها مجبور بودند هر یکی دو روز یکبار محل استقرارشان را عوض کنند.
محل استقرار بچهها غالباً توی مدارس بود کمکم از این همه جابهجایی حوصله بچهها سر رفته بود. علیاصغر در حالی که سر و صورتش را با چفیه خشک میکرد، گفت: «باید فکری کنیم. دیگه خسته شدیم از بس جامونو عوض کردیم.»
علی گفت: «چاره کار یه حمله خونینه. باید امروز حمله خونینی داشته باشیم تا روحیه بچهها عوض بشه اونایی که موافقن دستاشون بالا.» بعضی دستها بالا رفت.
حمید و برادرش عبدالرضا با تعجب به علی و علیاصغر نگاه کردند و گفتند: «مگه ما هم مثل صدامیا هستیم که حمله خونین کنیم اینکار، انسانی نیست.» حسین خیلی جدی گفت: «مگه در قرآن قصاص نیومده ما هم قصاص میکنیم. چه اشکالی داره؟»
ابراهیم گفت: «من که موافقم.»
علیاصغر با آرنج به پهلوی حسین زد و با نیشخند خیلی جدی گفت: «نه یا حمله خونین یا هیچ! حمله سفید که به درد نمیخوره. میرم تدارکات تا مقدمات حمله رو تهیه کنم شما هم آماده باشید.»
با رفتن علیاصغر، حمید و برادرش و مسعود دمق شدند. حسین رو به آنها گفت: «حمله میکنیم اگه خونین بود شما حق مشارکت ندارین؛ ولی اگه سفید بود ادامهاش با شماست.»
صدای علیاصغر شنیده شد که میگفت: «بچهها آمادهاین؟» بعد هندوانه بزرگی را که در دست داشت وسط اتاق گذاشت و با سرنیزه آن را شکافت؛ وقتی قرمزی هندوانه نمایان شد حسین و علی و علیاصغر با هم گفتند: «الحمدلله عجب حمله خونینی از کار دراومد.» بچهها خنده شان گرفت، تازه حمید و بقیه فهمیدند منظور از حمله خونین چی بوده است.
بعد از خوردن هندوانه قرمز و شیرین و آبدار از اون روز به بعد هر وقت برای حمله خونین رأیگیری میشد همه دستها بالا بود. مخصوصاً دست حمید و برادرش که از همه زودتر بالا میرفت.»
در این کتاب برخی از خاطرات با چاشنی طنز همراه است همچنین در این کتاب از اسامی «احمد ازهدی»، «عظیم حریری»، «امیر رحمتی»، شهید «ابراهیم رمضانی»، «مجید فیروزهمقدم»، «امراله فیاض»، «حمید و عبدالرضا کاملی»، «احمد محقر»، «عباس یاهوئیان»، «مسعود ناهید»، «رشید محمدی» نام برده شده است.
کتاب «امدادگری که از آمپول می ترسید» در 117 صفحه مصور به قلم «محمدحسین ره آموز» و «سمیه عطاردی» به رشته تحریر درآمده و توسط نشر «معبر» در هزار نسخه منتشر شده است.
انتهای پیام/